بازگشت

سخنراني 12


بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمدللَّه رب العالمين باري ء الخلائق اجمعين والصلاة والسلام علي خاتم النبيين أبي القاسم محمد و آله الطاهرين.

در سخنراني گذشته اشاره كرديم كه در سال سيزدهم بعثت بزرگان اهل مدينه در گردنه مني با رسول خدا بيعت كردند و عباس بن عبدالمطلب از آنان عهد و پيمان گرفت كه در نصرت رسول خدا كوتاهي نكنند، بعضي از مورخان اسلامي نوشته اند كه عباس گفتار خود را چنين آغاز كرد: اي گروه خزرج اكنون كه محمد را به شهر خود دعوت مي كنيد بدانيد كه محمد در ميان خويشان خود بس عزيز و مورد حمايت است و او را در ميان ما همان مقام و منزلتي است كه مي دانيد به خدا كه ما بني هاشم- هم آنانكه دعوت وي را پذيرفته اند و هم آنانكه به وي ايمان نياورده اند- همگي جان نثار او هستيم و ما هم به حساب ايمان و هم به حساب شرف و آبروي خانوادگي از وي دفاع مي كنيم، محمد در شهر خود و در ميان قبيله ي خود عزيز و محترم است، اكنون كه از همه ي مردم شما را برگزيده است نيك بنگريد و اگر چنان مي بينيد كه با وي وفادار خواهيد ماند و در مقابل دشمنان از وي حمايت خواهيد كرد و اگر نيرومند و شجاع و ورزيده ي جنگ هستيد و مي توانيد در مقابل دشمني تمام عرب كه همداستان به جنگ با شما برخيزيد ايستادگي كنيد، در اين صورت كاري را كه در پيش گرفته ايد دنبال كنيد، اما اگر بيم داريد كه پس از بردن وي به شهر خويش دست از ياري وي بازداريد و او را بي كس رها كنيد از هم اكنون او را واگذاريد، چه او در ميان خويشان و در شهر خويش عزيز و نيرومند است. پس در اين كار تصميم خود را بگيريد و با يكديگر


مشورت كنيد و جز با تصميم قطعي و هماهنگي فكري از اينجا متفرق نشويد. چه بهترين گفتار آن است كه راست تر باشد.

چون سخن عباس به اينجا كشيد براء بن معرور يكي از بزرگان صحابه گفت: آنچه را گفتي شنيديم، به خدا قسم اگر جز آنچه به زبان آوردي در دل ما مي گذشت مي گفتيم ليكن برآنيم كه از روز وفا و راستي خونهاي خود را در راه خدا و رسول دريغ نداريم.

عباس بن عباده گفت اي گروه خزرج مي دانيد بر چه كاري با اين مرد بيعت مي كنيد؟ گفتند آري. گفت شما بر جنگ با سرخ و سياه مردم با وي بيعت مي كنيد، اگر چنان مي بينيد كه هرگاه ضرورت يافت كه مال خود را در راه وي از دست بدهيد و بزرگان شما كشته شوند دست از ياري وي برخواهيد داشت از هم اكنون بدين بيعت تن درندهيد، چه اين كار به خدا قسم باعث رسوائي دنيا و آخرت شماست، و اگر چنان مي دانيد كه با دادن مال و كشته شدن اشراف و بزرگان خويش با وي وفادار خواهيد ماند دست از دامن وي برمداريد كه خير دنيا و آخرت به خدا قسم در همين است. پس همگي همداستان در پاسخ وي گفتند آري با فدا كردن مالها و كشته شدن اشراف خويش، تن به اين بيعت مي دهيم. سپس از رسول خدا پرسيدند كه اگر وفادار باشيم براي ما چيست؟ گفت بهشت. گفتند دست خويش را پيش آر تا با تو بيعت كنيم. به روايت ابن اسحاق رسول خدا گفتار خويش را با تلاوت قرآن و دعوت به سوي خدا و تشويق به اسلام آغاز كرد، و سپس گفت: با شما بيعت مي كنم تا همچنانكه زنان و فرزندان خويش را حمايت مي كنيد مرا نيز مورد حمايت قرار دهيد.

براء بن معرور دست رسول خدا را گرفت و گفت آري به خدائي قسم كه ترا به حق فرستاده است البته چنانكه از نواميس و خانواده ي خويش دفاع مي كنيم از تو نيز دفاع خواهيم كرد اي رسول خدا بيعت ما را بپذير، به خدا قسم كه مائيم ورزيده جنگها و آماده ي كارزار، و آن را پشت در پشت ميراث برده ايم.

در اينجا ابوالهيثم بن التيهان كه از بزرگان انصار و از شهداي صفين است سخن براء بن معرور را قطع كرد و گفت اي رسول خدا ميان ما و يهوديان رشته هائي است كه اكنون آنها را قطع مي كنيم نشود كه ما اين كار را انجام دهيم و از هم پيمانان خود جدا


شويم، و سپس كه خدا تو را پيروز كرد بسوي قوم خود بازگردي و ما را بي كس واگذاري؟ رسول خدا لبخند زد و سپس گفت اينطور نخواهد بود، بلكه خون من خون شما و حرمت من حرمت شما است، من از شمايم و شما از منيد، با هر كه با شما در جنگ باشد مي جنگم و با هركه با شما بسازد مي سازم، در اين موقع فرياد انصار بلند شد كه دعوت و بيعت رسول خدا را مي پذيريم و آماده ايم در اين راه اموال و دارائي خود را از دست بدهيم و بزرگانمان كشته شوند.

عباس بن عبدالمطلب كه دست رسول خدا را گرفته بود گفت آهسته سخن بگوئيد كه جاسوسان بر ما گماشته اند. سالمندان خود را پيش داريد تا با ما سخن بگويند و آنگاه كه بيعت كرديد پراكنده شويد و هركس بجاي خود بازگردد. نخستين كسي كه با رسول خدا بيعت كرد براء بن معرور و بقولي ابوالهيثم بن التيهان و به قولي ديگر اسعد بن زراره بود. سپس بقيه هفتاد نفر دست بدست رسول خدا دادند و بيعت كردند و سپس دوازده نفر نقيب از ميان ايشان برگزيده شد تا مسئول و مراقب آنچه در ميان قومشان مي گذرد باشند. بدين ترتيب شهر يثرب يعني همان شهري كه بعد از هجرت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم مدينة الرسول ناميده شد بزرگترين پايگاه دعوت اسلام شد و از ماه ذي الحجه ي سال سيزدهم بعثت، هجرت مسلمانان به مدينه آغاز گرديد، چه پس از بازگشتن هفتاد و پنج نفر از اصحاب بيعت دوم عقبه به مدينه و آگاه شدن قريش از پيمان و بيعتي كه اوس و خزرج با رسول خدا انجام داده بودند سختگيري قريش نسبت به مسلمانان شدت يافت و بيش از پيش به آنان ناسزا مي گفتند و آزارشان مي دادند، و ديگر زندگي در مكه براي مسلمانان طاقت فرسا گشت و از رسول خدا اذن هجرت خواستند و رسول خدا به آنان اذن داد تا رهسپار مدينه شود و نزد برادران انصار خود روند، و به آنان گفت خداي عزوجل براي شما برادراني و محل امني قرار داده است «ان اللَّه عزوجل قد جعل لكم اخوانا و دارا تأمنون بها» مسلمانان دسته دسته از مكه رهسپار مدينه شدند و رسول خدا به انتظار امر پروردگارش در هجرت از مكه و رفتن به مدينه به سر مي برد و قريش هم بر كشتن رسول خدا همداستان شدند و نقشه ي اين كار را با كمال دقت و احتياط طرح كردند و نمي دانستند كه به حكم «من ضيعه الأقرب اتيح له الأبعد» اراده ي خداي متعال بر آن است


كه پيامبر خود را از شهر خويشان و نزديكان وي بدر برد و در آغوش بيگانگان كه از هر پدر و برادري مهربانتر و فداكارتر و براي ياري و جان نثاري آماده اند جاي دهد، بت پرستان براي كشتن پيغمبر دست بكار بودند و خدا هم نيز براي نجات او و براي انتشار و دنياگير شدن اين دعوت دست بكار شد «و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك أو يقتلوك أو يخرجوك و يمكرون و يمكر اللَّه واللَّه خير الماكرين» رسول خدا در شب اول ماه ربيع الاول سال چهاردهم بعثت از مكه بيرون رفت، و پس از آنكه سه شب در غار ثور پنهان بود با دو نفر مسلمانان و يك نفر مشرك كه او را براي راه بلدي اجير كرده بود رهسپار مدينه شد، و روز دوازدهم ربيع الاول در محله ي قباي مدينه فرود آمد، و مردم شهر مدينه مقدم وي را بسيار گرامي داشتند و طنين سرودهاي شادي فضاي مدينه را پر كرد.



طلع البدر علينا

من ثنيات الوداع



وجب الشكر علينا

ما دعا للَّه داع



ايها المبعوث فينا

جئت بالأمر المطاع [1] .



شهر مدينه از آن روزها شاهد روزهاي تاريخي مهم بود، روزي كه 313 نفر مسلمانان در غزوه ي بدر كبري در رمضان سال دوم هجرت بر 950 نفر مشركان مكه پيروز شدند و بيش از هفتاد نفرشان را كشتند، و بيش از هفتاد نفرشان را اسير كردند، و مژده اين فتح به مدينه رسيد و رسول خدا و مسلمانان فاتح و پيروز به خانه ي خويش بازگشتند، روزي كه هفتاد نفر مسلمان در غزوه احد در شوال سال سوم هجرت به جنگ با سه هزار نفر از مشركان مكه ايستادند، و بيش از هفتاد نفر از بزرگان مسلمين به شهادت رسيدند و رسول خدا و مسلمانان مجاهد سوگوار و داغدار به مدينه بازگشتند، روزي كه در سال چهارم هجرت خبر شهادت چهل يا هفتاد نفر از بزرگان مسلمين در بئر معونه به مدينه رسيد، روزي كه در همان سال چهارم خبر شهادت نه نفر از اصحاب در «سريه رجيع» در مدينه انتشار يافت، روزي كه در سال پنجم هجرت


در جنگ خندق سه هزار نفر مسلمان بر دوازده هزار نفر يا به قول معدودي در التنبيه والاشراف بر 24 هزار نفر دشمن پيروز آمدند، خداوند رسول خود را نصرت كرد و دشمنان را سرشكسته و شكست يافته بازگردانيد، روزهائي كه در سال دوم و چهارم و پنجم هجرت يهود بني قينقاع و بني نضير و بني قريظه به سزاي خود رسيدند و محيط مدينه از اين مردم پيمان شكن فارغ گشت، روزي كه در سال هفتم هجرت مسلمانان بر يهوديان خيبر پيروز شدند و خبر اين فتح بزرگ به مدينه رسيد، روزي كه جعفر بن ابي طالب و بسياري از مهاجران حبشه كه در حدود سيزده سال پيش به كشور مسيحي مذهب حبشه هجرت كرده بودند و به سلامت وارد مدينه شدند، و رسول خدا چنان خوشحال شد كه گفت: «ما ادري بايهما أنا ابشر: بفتح خيبر ام بقدوم جعفرٍ» نمي دانم كه امروز به كدام يك از اين دو پيش آمد خوشحالترم به اينكه خيبر فتح شده است يا به اينكه جعفر از حبشه بازآمده است، روزي كه در سال هشتم هجرت خبر شهادت جعفر ابن ابي طالب و زيد بن حارثه و عبداللَّه بن رواحه در مؤته ي شام به مدينه رسيد، روزي كه رسول خدا و سي هزار مسلمان از غزوه ي تبوك كه بسيار خطرناك به نظر مي رسيد به سلامت وارد مدينه شدند، و روزي كه رسول خدا در رمضان سال هشتم شهر مكه را فتح كرد و با ده هزار مرد مسلمان مسلح وارد اين شهر شد و مژده ي اين فتح بزرگ در مدينه انتشار يافت و براي هميشه بساط بت پرستي از شبه جزيره ي عربستان برچيده شد، روزي كه رسول خدا در اوائل سال يازدهم هجرت وفات كرد اين مصيبت بزرگ تمام اهل مدينه را سوگوار و داغدار ساخت. پس از وفات رسول خدا نيز شهر مدينه شاهد حوادث تاريخي مهمي بود كه هر كدام در وضع سياسي و اجتماعي مسلمانان كم و بيش تأثير داشته است.

تا آنكه سال شصت و يكم هجرت فرارسيد و پس از حدود شش ماه نگراني بني هاشم و مسلمانان مدينه خبر شهادت امام حسين و ياران فداكار او در اين شهر منعكس شد، و روزي چون روز وفات رسول خدا از نو پديد آمد. شيخ مفيد و طبري مي نويسند كه چون عبيداللَّه بن زياد حسين بن علي عليهماالسلام را كشت و سر امام را نزد وي آوردند عبدالملك بن ابي الحارث سلمي را خواست و به او گفت راه مدينه را پيش گير تا بر عمرو بن سعيد بن عاص حاكم مدينه وارد شوي و مژده ي كشته شدن


حسين بن علي را به وي برساني.

راستي جاي حيرت است كه در حدود پنجاه سال بعد از وفات رسول خدا و در اين فاصله ي كوتاه كار حق ناشناسي مسلمانان به جائي رسيد كه خبر كشته شدن فرزندان و عزيزان او را به عنوان يك خبر خوش و يك مژده بزرگ به حاكم شهر مدينه يعني محل هجرت و محل دفن رسول خدا گزارش دهند. عبدالملك بن ابي الحارث كه از بردن اين مژده به شهر مدينه و محل سكونت بني هاشم و خويشان و بستگان امام عليه السلام شرمنده بود و حيا مي كرد از در معذرت خواهي درآمد و علاقه مند بود كه عبيداللَّه او را از اين كار معاف بدارد. اما ابن زياد كه تازيانه ي قدرت را بدست داشت و با كشتن امام بيش از پيش به سختگيري خو گرفته بود عبدالملك را تهديد كرد و به او گفت ناچار بايد بروي و اين خبر مسرت بخش را به حاكم مدينه برساني و نبايد پيش از تو اين خبر به مدينه برسد مبلغي هم پول به او داد و گفت عذرتراشي مكن و هرچه زودتر رهسپار شو و اگر شترت از راه رفتن بازماند شتري ديگر تهيه كن و آن شتر را رها كن. ابن زياد هنوز نمي توانست بفهمد كه اين تلاشها و اصرارها به زيان خود اوست و هرچه داستان شهادت امام بهتر و روشنتر به گوش مسلمانان برسد و در تاريخ اسلام ثبت شود و سندهاي زنده ي آن يكي پس از ديگري در صفحات تاريخ درج گردد بيشتر به رسوائي او و يزيد تمام مي شود از اين راه زياني به امام عليه السلام نمي رسد زيان امام- اگر تعبير به زيان درست باشد- در آن است كه داستان شهادت او پوشيده بماند و فساد اخلاق و تباهكاريهاي دشمن وي در تاريخ منعكس نشود و مسلمانان معاصر و غير معاصر نتوانند به حقيقت آنچه بوده است و روي داده است واقف شوند ابن زياد از آن مردمي بود كه خود گور خود را مي كنند و در بيچارگي خود اصرار مي ورزند و سندهاي رسوائي خود را به اينجا و آنجا مي فرستند «يخادعون اللَّه والذين آمنوا و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون» چنان گمان مي كنند كه مي توانند خدا را فريب دهند و مردم باايمان را از راه فريبكاري بيچاره كنند با اينكه جز خود را فريب نمي دهند و اين حقيقت را هم نمي فهمند كه زيان فريبكاري آنان به خودشان مي رسد و هرچه در اين كارهاي ناپسند بيشتر اصرار ورزند و سپس به آنها افتخار و مباهات كنند بيشتر سند بدست دشمن خود داده اند و بيشتر راه گريز از دادگاه تاريخ را به روي خود بسته اند. ابن


زياد نمي دانست كه نام او در تاريخ اسلام با چه رسوائي برده خواهد شد و داوري تاريخ درباره ي او چگونه خواهد بود. و نام درخشان حسين بن علي عليهماالسلام و ياران او در تاريخ به چه صورتي جلوه گر خواهد شد و چهره ي تاريخ اسلام و نهضتهاي ديني را چگونه روشن خواهد ساخت و قيام او با چه افتخاري در رديف بزرگترين و ارزنده ترين قيامهاي بشري قرار خواهد گرفت [2] به هر صورت عبدالملك سلمي كه نيروي مخالفت با ابن زياد را نداشت به دستور وي راه مدينه را در پيش گرفت و با شتاب فراوان رهسپار حجاز شد تا به مدينه رسيد و مردم متوجه شدند كه پيك عراق است و لابد خبري از حوادث عراق هرچه بوده است دارد، مردي از قريش كه نام وي در تاريخ برده نشده عبدالملك را ديد و دانست كه اين مرد از عراق مي رسد و با نگراني تمام از وي پرسيد كه از عراق چه خبر داري؟ و مقصودش همين بود كه كار حسين بن علي و دستگاه خلافت اموي به كجا رسيد و قيام كوفيان عليه خليفه چه نتيجه اي داد و امروز چه كسي بر سر كار است و خلافت بر كه استوار گشته است؟ عبدالملك در جواب اين مرد قرشي فقط گفت كه الخبر عند الأمير يعني هر خبري باشد نزد امير مدينه است و آنجا گفته خواهد شد و بوسيله ي او به مردم خواهد رسيد، اين پاسخ مختصر براي مردم عاقل كافي بود كه حديث مفصل را از اين مجمل بخوانند و از اينكه گزارش آنچه در عراق گذشته است نزد حاكمي مي رود كه دست نشانده ي يزيد است و خود هم مردي از بني اميه است، بدانند كه حسين بن علي از صحنه ي خلافت و سياست بركنار شده است و


كار زمامداري بر يزيد و آل ابي سفيان استوار گشته است، مرد قرشي هم با شنيدن اين جواب مختصر به آنچه پيش آمده بود پي برد و دانست كه كار به كجا منتهي شده است و گفت انا للَّه و انا اليه راجعون قتل الحسين بن علي. عبدالملك مي گويد: بر عمرو بن سعيد وارد شدم و او هم كه هنوز از پيش آمد عراق خبري نداشت با نگراني تمام گفت بگو كه از عراق چه خبر آورده اي؟ گفتم: خبري آورده ام كه امير مدينه را خوشحال مي كند و آن خبر اين است كه حسين بن علي كشته شد و كار با كشتن وي به انجام رسيد. عمرو بن سعيد بن عاص اموي كه با شنيدن اين خبر از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيد. گفت: برو مردم را از كشته شدن وي باخبر ساز مي گويد از نزد وي بيرون رفتم و در ميان مردم فرياد زدم كه حسين بن علي در عراق به شهادت رسيد. به خدا قسم كه از بانوان بني هاشم چنان شيوني برخاست كه در عمر خود به ياد نداشتم و چون عمرو بن سعيد شيون زنان هاشمي را بر امام عليه السلام شنيد خنده كرد و گفت:



عجت نساء بني زياد عجة

كعجيج نسوتنا غداة الأرنب [3] .



پس گفت: هذه واعية بواعية عثمان بن عفَّان. يعني شيون امروز زنان هاشمي نسب بجاي شيون زناني كه از ما بني اميه در كشتن عثمان سوگوار و داغدار شدند. عمرو بن سعيد هم به همان اشتباه يزيد و ابن زياد گرفتار بود و تصور مي كرد كه مي شود تاريخ را گيج و گمراه كرد و علي بن ابي طالب و پسران او را كه در روزهاي گفتاري عثمان جز نصيحت و محبت و خيرخواهي كاري نكردند و در كشتن او كمتر شركتي نداشته و براي او آب بردند و راه خوابيدن فتنه و راضي شدن مردم را به او نشان دادند جزء كشندگان عثمان به شمار آورد و كشتن حسين بن علي عليهماالسلام را با آن مربوط ساخت. او نمي دانست كه اين دروغها و بهتانها و ياوه گوئيها جز رسوائي گويندگان آن اثري ندارد. عمرو بن سعيد به مسجد مدينه رفت و بالاي منبر برآمد و مردم را از كشته شدن امام باخبر ساخت. اما همچنانكه زنان و مردان اهل بيت در هر


فرصتي سندي بدست تاريخ مي سپردند و در مقابل هر سطر ياوه اي كه دشمنان مي بافتند سطري از حقيقت آنچه بود و پيش آمده بود مي نوشتند، اينجا زني بزرگوار از خاندان عصمت و طهارت جواب سخنان و ياوه گوئيهاي حاكم مدينه را داد و اين امانت را در تاريخ ضبط كرد. نوشته اند كه در همين موقع دختري از عقيل بن ابي طالب همراه بانوان بني هاشم از خانه بيرون آمد و رو به مرقد مطهر رسول خدا نهاد و خود را روي قبر انداخت و شيون كنان مي گفت:



ماذا تقولون اذ قال النبي لكم

ماذا فعلتم و انتم آخر الامم



بعترتي و بأهلي بعد مفتقدي

منهم اساري و منهم ضرجوا بدم



دختر عقيل بن ابيطالب با همين دو شعر مرثيه تاريخ عاشورا را خلاصه كرد و در گذشته ي تاريخ سپرد. مي گويد روز حساب خواهد رسيد، جد بزرگوار همين حسين بن علي كه او را كشتيد و خبر شهادت او را به عنوان يك خبر مسرت بخش گزارش داديد با شما روبرو خواهد شد و از شما خواهد پرسيد كه شما امت آخر زمان اين چه كاري بود كه كرديد و اين چه رفتاري بود كه پس از مرگ من با فرزندان و خاندان من داشتيد، مردانشان را كشتيد و آغشته به خون كرديد و زنان و كودكان را به اسيري گرفتيد.

شهر مدينه به اين ترتيب از شهادت امام باخبر شد و در انتظار بازگشت اسيران اهل بيت روز مي گذراند تا آنكه امام چهارم و ديگر همراهان وي نزديك مدينه رسيدند و يكي از روزهاي تاريخي مدينه فرارسيد، امام چهارم عليه السلام در نزديك شهر مدينه فرود آمد و بانوان را پياده كرد و مردي را فرستاد تا وارد مدينه شود و مردم را از ورود امام باخبر سازد، فرستاده ي امام چهارم مي گويد وارد مدينه شدم تا به مسجد رسول خدا رسيدم و آنجا صدا به گريه بلند كردم و گفتم:



يا اهل يثرب لا مقام لكم بها

قتل الحسين فادمعي مدرار



الجسم منه بكربلاء مضرج

والرأس منه علي القناة يدار



اين مرد روشن ضمير كه در اين موقع مناسب سندي بسيار پرارزش به دست تاريخ سپرد و پس از چند ماه كه از شهادت امام عليه السلام مي گذشت وضع شهادت او را تشريح كرد و بي پرده گفت اي مردم يثرب ديگر به چه اميد در اين شهر توان ماند. حسين بن علي به شهادت رسيد و چشم مردم بر وي اشكبار است. فرستاده امام


مي توانست به همين مقدار اكتفا كند، اما آن را براي بيان مقصود خود و امام خود كافي ندانست، او نمي خواست كه مردم بيشتر گريه كنند او نمي خواست كه بيشتر نوحه سرائي و عزاداري كرده باشد، او مي خواست سندي بر اسناد فاجعه ي كربلا بيفزايد و راه بررسي تارخ عاشورا را براي آيندگان هموار سازد. تاريخ قيام أباعبداللَّه عليه السلام تنها به كار روضه خواني و عزاداري و ثواب بردن و شست و شوي گناهان نمي خورد و نبايد هميشه به عنوان يك نقل تأثرانگيز و گريه خيز در حاشيه و كنار منبرها و سخنرانيهاي مذهبي قرار گيرد. تاريخ نهضت امام حسين خود متني است بسيار مهم و قابل استفاده و فصلي است از فصول بسيار زنده ي تاريخ اسلام كه بايد آن را به عنوان اصالت مورد بررسي قرار داد و ارزش آن را بيش از آن دانست كه تنها در گوشه و كنار مطالب ديگر نامي از آن به ميان آيد. فرستاده ي امام در شعر دوم خود دستگاه خلافت اموي را براي هميشه رسوا ساخت و در كنار قبر رسول خدا فرياد كرد كه اين كافرسيرتان فرزند پيامبر خود را كشتند و پيكر او را به خاك و خون كشيدند و سر او را بالاي نيزه برافراشتند.

آنگاه مردم را از ورود اهل بيت باخبر ساخت و گفت كه هم اكنون در بيرون شهر مدينه فرود آمده اند.

مردم رو به خارج شهر نهادند راهها بسته شد مدينه وضع فوق العاده اي پيدا كرد، امام چهارم خود را در مقابل تمام جمعيت مدينه ديد و مردم را با اشاره خاموش ساخت و لازم ديد كه اينجا هم گزارش اين سفر چند ماهه را به اطلاع مسلمانان مدينه برساند، كه اگر خداي بخواهد در سخنرانيهاي بعد به عرض شما خواهد رسيد [4] . والسلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته.



پاورقي

[1] ماه تمام از ثنيةالوداع (که نام موضعي است) طلوع کرد مادامي که خدا را خواننده‏اي بخواند شکر اين نعمت بر ما واجب گشت. اي آنکه در ميان ما از جانب خدا برانگيخته گشتي، آمدي و بر ما وارد شدي در حالتي که همگي فرمانت را گردن نهاده و مطيع فرمان تو باشيم.

[2] خلفاء جور چه بني‏اميه و چه بني‏العباس سخت کوشيدند که وقعه‏ي عاشورا را از يادها ببرند ولي نتوانستند، چون ائمه‏ي ما کاملاً به نيت سوء آنان توجه داشتند و از راههاي مختلف فعاليت آنها را در خاموش نمودن اين نائره خنثي مي‏کردند، امام صادق عليه‏السلام بنابر روايت کتاب «من لا يحضر» مي‏فرمايد: «السجود علي طين قبر الحسين عليه‏السلام ينور الي الارض السبعة، و من کانت معه سبحة من طين قبر الحسين عليه‏السلام کتب مسبحاً و ان لم يسبح بها» سجده بر خاک کوي حسين عليه‏السلام تا هفتمين زمين را منور مي‏کند، و تسبيحي که از آن خاک در دست ذاکري باشد ولو ذکر هم نگويد براي او ثواب تسبيح نوشته مي‏شود. حضرت با اين دستور مختصر به همه‏ي نمازگزاران تذکر مي‏دهد که خون حسين را فراموش نکنيد و ذکر او را از ياد نبريد، و شبانه‏روز در هر نماز ياد خون او باشيد و شيخ طوسي هم در مصباح مي‏گويد: معاويه‏ي بن عمار روايت کرد که امام صادق عليه‏السلام را دستمالي زرد بود که اندکي خاک قبر جدش حسين عليه‏السلام در آن بود و در نمازها بر آن خاک سجده مي‏نمود. اينها همه براي توجه دادن مردم آينده است به عظمت تاريخ عاشورا و اينکه فراموش نشود چه فداکاريهائي براي بقاء اسلام شده است.

[3] شعر از عمرو بن معد يکرب زبيدي است يعني زنان بني‏زياد فرياد و شيوني کشيدند همانطوري که زنان ما در جنگ ارنب فغان کردند. ارنب جنگي بود که بين بني‏زبيد و بني‏زياد اتفاق افتاد و بني‏زياد بن حارث بن کعب از رهط عبدالمدان مغلوب گشتند.

[4] به سخنراني شماره‏ي- 15- مراجعه شود.