بازگشت

سخنراني 11


بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمدللَّه رب العالمين باري ء الخلائق اجمعين والصلاة والسلام علي خاتم النبيين أبي القاسم محمد و آله الطاهرين.

در همان نخستين روزي كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم دعوت خود را به امر خداي متعال علني كرد و با نزول آيه ي «و انذر عشيرتك الأقربين» مأمور شد كه خويشاوندان نزديكتر خود را بيم دهد و به دين مبين اسلام دعوت كند، در همان روز بارها به خويشان خود مي گفت كه به اعتماد خويشاوندي با من از راه بندگي خدا منحرف نگرديد، و نيك بدانيد كه كاري بدست من نيست و من نمي توانم برخلاف سنت الهي نفعي به شما برسانم و زياني از شما بگردانم. اگر نفعي به شما رسد از همان راهي است كه خدا معين كرده و اگر به زياني گرفتار شويد بر حسب همان قانوني است كه خدا وضع كرده است، كسي تصور نكند كه براي خاطر قريش يا بني هاشم يا بني عبدمناف يا بني عبدالمطلب يا دخترم فاطمه يا عمه ام صفيه حسابها را به هم مي زنند و بد اينان را ناديده مي گيرند. رسول خدا پس از نزول آيه اي كه تلاوت شد قريش را فراهم ساخت و فرمود اي گروه قريش خود را از آتش نجات دهيد كه سود و زيان شما بدست من نيست يعني براي سود و زيان و ثواب و عقاب قانوني است. كار خوب كرديد سود مي بريد به شما ثواب مي دهند، كار بد كرديد زيان مي بريد، شما را عقاب مي كنند، اي گروه بني كعب بن لؤي خود را از آتش نجات دهيد كه سود و زيان شما بدست من نيست، اي گروه بني قصي خود را از آتش نجات دهيد كه من نمي توانم به شما ثوابي برسانم و نمي توانم از شما عذابي بگردانم از گروه بني عبدمناف خودتان موجبات


رهائي خود را از عذاب خدا فراهم سازيد كه براي شما از من كاري ساخته نيست، يعني خداشناس باشيد بهشت مي رويد، مشرك باشيد دوزخي خواهيد بود، كليدي بدست من داده اند كه مشركين خويشاوند خود را از در محرمانه اي به بهشت برم، و نيز به من حق نداده اند كه دوستان و خويشاوندان خود را از تكاليف الهي معاف دارم.

اي بني زهرة بن كلاب خود را از عذاب خدا نجات دهيد.

اي بني عبدالمطلب كاري كنيد كه خدا شما را عذاب نكند و بدانيد كه كاري به دست من نيست اي بني مرة بن كعب، اي بني هاشم، اي بني عبدشمس با خداپرستي خود را از عذاب شرك رهائي بخشيد كه از من كاري ساخته نيست، اي عباس عموي پيغمبر تو هم خود را از عذاب خدا آزاد كن، اي صفيه عمه ي محمد تو هم به فكر آزادي و رهائي خود باش كه من هيچ كاري براي شما نمي توانم بكنم، نه منفعت دنياي شما بدست من است، و نه نصيب آخرت شما، مگر خودتان خداشناس شويد و بگوئيد «لا اله الّا اللَّه»، اي فاطمه دختر محمد تو هم براي نجات از عقاب خدا كوشش كن كه از پدرت كاري ساخته نيست و سود و زيان تو را من در اختيار ندارم، البته شما خويشان منيد و من هم با شما صله ي رحم خواهم كرد.

اگر خويشاوندي با رسول خدا جاي ايمان و عمل صالح را نمي گيرد و دختر پيغمبر هم بايد از همان راهي كه ديگران سعادتمند و خوش عاقبت مي شوند سعادت و حسن عاقبت خود را تأمين كند و نه تنها براي او كه دختر پيغمبر است براي شخص رسول خدا هم جز ايمان و عمل صالح راهي به جلب رضاي پروردگار نيست، چگونه ممكن است كسي تصور كند كه بعد از شهادت امام حسين عليه السلام آن آيات قرآن و اين احاديث نبوي و خطبه هاي نهج البلاغه همگي نسخ شده و راهي ديگر براي بهشتي شدن و حسن عاقبت غير از راه ايمان و درستكاري بدست آمده است و آن مقداري كه پيش از واقعه ي كربلا مسلمان احتياج به راستگوئي و امانت و درستكاري و مواظبت بر عبادات و وظايف شرعي و پرهيز از دروغ گفتن و ميگساري و رباخواري و حرام خواري داشت فعلاً به آن اندازه احتياج ندارد و مي شود انسان در ستمگري از كشندگان امام حسين عليه السلام جلو بيفتد و در عين حال به درود فرستادن و سلام كردن بر امام و ياران بزرگوارش دلخوش باشد و روز حساب هم با امام و يارانش محشور شود،


ياراني كه سندهاي زنده ي عظمت و بزرگي روح و خلوص و ايمان و راستگوئي آنها را مي خوانيم و در همين سندهاي زنده به معني صحيح هواخواهي و طرفداري آشنا مي شويم، ياران امام حسين واژه هاي عشق و ايمان و طرفداري و فداكاري را براي ما معني كرده اند، و حتي با رجزهائي كه روز عاشورا در مقابل دشمن مي خوانده اند وضع روحي و شخصيت و معنويت خود را منعكس ساخته اند، تا آن كس كه مي گويد: «يا ليتني كنت معكم فأفوز معكم» قدري بينديشد و انصاف دهد كه آيا همين جمله در شمار راستهاي او نوشته خواهد شد، يا در ستونهاي دروغ او؟ و آيا راستي آرزو مي كند كه اي كاش با عابس بن ابي شبيب شاكري همراه مي بود و مانند او در مقابل سنگباران دشمن زره از تن و خود از سر دور مي كرد، و در راه ياري حق تن او زير سنگها نرم و كوبيده مي شد، يا چون حساب نكرده است كه آنها چه كرده اند كه چه قدرتي نشان داده اند و در مقابل چه ضربتهائي ايستادگي داشته اند آرزوي همراهي آنها را در دل مي گذراند، و سخن بسيار كم مغز و دور از حقيقت بر زبان خويش مي راند و شايد اميدوار است كه اين سخن را با سخنان اصحاب امام يكجا يادداشت كنند، اصحابي كه در ايمان و نورانيت و يقين به جائي رسيده بودند كه نور يقين آنها در مقام تسليت امام هم مي درخشيد.

طبري مي نويسد زهير بعد از نماز ظهر امام جنگ سختي كرد و مي گفت:



انا زهير و انا ابن القين

اذودهم بالسيف عن حسين



منم زهير پسر قين كه با شمشير خود دشمن را از امام خويش دور مي كنم، و سپس دستي به شانه ي امام زد و گفت:



اقدم هديت هاديا مهديا

فاليوم تلقي جدك النبيا



و حسنا والمرتضي علياً

و ذا الجناحين الفتي الكميا



و أسداللَّه الشهيد الحيا

قدم پيش نه و دل رنجه مدار، امامي هستي كه هم خود هدايت يافته اي و هم ديگران را هدايت مي كني، چه باكي از اين پيش آمد، مگر جز اين است كه امروز به ديدار جدت رسول خدا و برادرت و پدرت علي و عمويت جعفر بن ابي طالب و عموي پدرت حمزه ي سيدالشهدا خشنود مي شوي.




زهير در مقام يقين و در صفاي معرفت به كجا رسيده بود كه امام خود را تسليت مي دهد و مي گويد از آنچه پيش آمده است دلگير مباش كه جاي نگراني و تأسف نيست. از اميرالمؤمنين عجب نيست اگر چنانكه در بعضي از كتب نقل شده فرموده باشد «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً» [1] اگر پرده از پيش چشمها برداشته شود و حقايق پشت پرده آشكار گردد بر يقين من چيزي افزوده نخواهد شد. چه علي عليه السلام اين سخن را گفته باشد و چه نگفته باشد قطعاً در اين مقام بوده است و چنين يقين داشته است و امري برخلاف انتظار نيست، و از اميرالمؤمنين جز اين نمي توان انتظار داشت، عجب آن است كه مي بينيم زهير بن قين هم پا در اين مقام نهاده است و با سخناني كه به امام مي گويد مي خواهد نشان بدهد كه «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً» من كه زهير و يكي از ارادتمندان و فداكاران فرزند اميرالمؤمنين ام، با چند روز ملازمت امام به اينجا رسيده ام كه اگر پرده را بردارند چيزي بر يقين من افزوده نخواهد شد، همين يقين و روشني ضمير بود كه ياران امام را در هر وضعي بر صراط مستقيم نگه داشت، و كمتر لغزشي براي ايشان پيش نيامد.

نافع بن هلال جملي يكي از ياران امام، دشمن را تيرباران مي كرد و رجز مي خواند:



انا هلال الجملي

انا علي دين علي



يعني در همان حال (در گيرودار جنگ) براي علي عليه السلام تبليغ مي كرد و نام او را مي برد و دين او را مي ستود، تا دوازده نفر از اصحاب عمر بن سعد را كشت و كشاني را هم زخمي كرد در آخر كار بازوهاي او درهم شكست و از كار افتاد و او را دستگير كردند و نزد ابن سعد بردند، ابن سعد از او پرسيد نافع چرا اين بلا را بسر خود آوردي؟ و شايد تصور مي كرد كه او مثل بسياري از مردم اظهار پشيماني مي كند و معذرت مي خواهد، نافع گفت خدا را نيت من در اين كاري كه كرده ام آگاه است و در حالي كه خون از ريش او مي ريخت گفت: به خدا قسم دوازده نفر از شما را كشتم و كساني را هم زخمي كردم و از اين كار خود هيچ پشيمان نيستم و اگر شانه ها و


بازوهاي من از كار نيفتاده بود، نمي توانستيد مرا دستگير كنيد؛ نافع اول كسي بود از ياران امام كه او را دستگير كردند و سپس گردن زدند.

و در همان دم مرگ هم سند زنده اي از ايمان و يقين و تشخيص صحيح خود بدست تاريخ سپرد، و تاريخ هم آن را با كمال امانت ضبط كرد، هنگامي كه شمشير بالاي سر او بلند كردند گفت: «الحمدللَّه الذي جعل منايانا علي يدي شرار خلقه» شكر خدا را كه اگر كشته مي شويم بدترين مردم ما را مي كشند.

اين بود وضع روحي كساني كه ما با كمال جرأت پس از درود فرستادن بر آنها مي گوئيم «يا ليتنا كنا معكم فنفوز معكم» كاش ما هم با شما مي بوديم تا چون شما رستگار و سرفراز و سعادتمند مي گشتيم. ما چرا هرگز نمي گوئيم: شكر خدا را كه ما در آن روز نبوديم و به چنان امتحان گرفتار نشديم و در ريختن خون مثل شما مرداني پاك و با فضيلت شركت نداشتيم، آيا آن روز به حقيقت و راستي نزديكتر است، يا اين شكرگزاري و شادماني.

در سال 61 هجرت امام حسين عليه السلام از مدينه تا مكه و از آنجا تا نزديك كوفه رفت و همه جا مردم را به ياري خود و دفاع از حق و حقيقت دعوت كرد و آن همه خطبه ها خواند و اين جريان بيش از شش ماه طول كشيد اما به قول مشهور بيش از 72 نفر همكار صميمي پيدا نكرد، آنهم هفده نفرشان از اهل بيت و جوانان خود او بودند: دو نفر از فرزندان خودش يعني علي اكبر و طفل شيرخوار امام، سه نفر فرزندان برادرش امام حسن يعني قاسم، عبداللَّه و ابوبكر، پنج نفر برادران امام يعني عباس و عبداللَّه و جعفر و عثمان پسران ام البنين، و محمد بن علي، دو نفر از اولاد عبداللَّه بن جعفر يعني عون و محمد، پنج نفر از اولاد عقيل يعني جعفر بن عقيل و عبدالرحمن بن عقيل و عبداللَّه و محمد پسران مسلم بن عقيل، و محمد بن ابي سعيد بن عقيل، نام اين هفده نفر در زيارت ناحيه برده شده و جز اينان در حدود پنجاه و پنج نفر بيشتر با امام همراهي نكردند، و اگر هم از اول همراه شده بودند پس از روشن شدن وضع سياسي كوفه و عراق به راه خود رفتند، اما امروز اگر طرفداران و هواخواهان امام را بشماريم به حساب نمي آيد و از شماره بيرون است، مگر مردم آن روز بسيار بدمردمي بوده اند و امروزيها در امام شناسي و فداكاري و از خود گذشتگي از آنها پيش


افتاده اند؟ اينطور نيست همان روز هم تا موقعي كه امتحان پيش نيامد و مسلم و هاني بر سر دار نرفتند مريدهاي امام حسين عليه السلام بي شمار بودند و در اطراف امام سلام و صلوات بسيار به راه افتاده بود، و بايد گفت چه دوره ي خوبي بود كه امام حسين عليه السلام با آن قدرت بيان و با آن شخصيت و سوابقي كه داشت و مخصوص خود او بود توانست در مدت شش ماه از مدينه و مكه تا عراق 72 نفر ياور مستقيم، روشن ضمير و ثابت قدم بدست آورد و امام را هم بيش از اين كار نبود، او براي كشورگشائي نرفته بود تا سپاهي عظيم براي وي در كار باشد براي مقاصدي كه امام داشت همين هفتاد و دو نفر مرد و كودك كه هر كدام در عظمت جهاني بودند، و همان زنان و بانوان شجاع و بزرگوار كه با هر شرائطي حرف خود را گفتند و تبليغ خود را كردند و خدمتهاي شايسته رادمردان از جان گذشته ي خود را همه يادآور شدند و آنقدر تاريخ عاشورا را بر مردم اين شهر و آن شهر خواندند كه حتي از مسئله ي آب بستن و اسب تاختن و شيرخواره كشتن همه را با خبر ساختند. روزي كه وظيفه ي خطير خود را در شام انجام دادند و در حقيقت افكار مردم دمشق و نواحي آن را كه چهل و دو سال در حق اهل بيت گمراه شده بود به راه آوردند، و در بازار دمشق دم از نزول آيه ي تطهير درباره ي خويش و سخن از حق خويشاوندان رسول خدا به ميان كشيدند، نوبت آن رسيد كه هر چند داغدار و سوگوارند اما با خاطر فارغ و آسوده به مدينه ي خويش بازگردند، شايد اين تعبير من كه با خاطري فارغ و آسوده به مدينه بازگشته اند بر بعضي شيعيان اهل بيت گران آيد، اما اگر در آنچه تاكنون گفته ايم تأمل شود و به موفقيت هاي قطعي كه اهل بيت در اين سفر بدست آوردند متوجه باشيم خواهيم اعتراف كرد كه جز اين نمي توان تعبير كرد و پيش از ما دختر اميرالمؤمنين عليه السلام همين تعبير را داشته است و ما هم به اين بانوي بزرگوار اسلام كه از شجاعت و صراحت بزرگواري وي سندهاي قاطعي در دست ما است تأسي كرده و اينطور تعبير كرديم.

به روايت ابن طاووس پس از آنكه ابن زياد به زينب كبري گفت: ديدي كه خدا با خانواده شما چه كرد؟ زينب در پاسخ گفت:«ما رأيت الا جميلا هؤلاء قوم كتب اللَّه عليهم القتل فبرزوا الي مضاجعهم سيجمع اللَّه بينك و بينهم فتحاج و تخاصمهم،


فانظر لمن يكون الفلج يومئذ، ثكلتك امك يا ابن مرجانة» [2] درود فراوان بر تو باد اي بانوئي كه اسير و گرفتاري آن هم بدست كسي كه دشمني با اهل بيت و شيعيان آنها را از پدر به ميراث برده است و در عين حال با اين صراحت و چنين بي پرده سخن مي گوئي، به نظر من اين تعبيرات در نشان دادن و منعكس كردن روح بزرگ شكست ناپذير دختر علي عليه السلام حتي از خطبه هاي كوفه و شام هم صريحتر و ارزنده تر است، گفت: ما كه جز نيكي و زيبائي چيزي نديديم اينان كه از ما به شهادت رسيده اند مردمي بودند كه خدا شهادت برايشان نوشته بود و به تعبير ديگر خدا آنان را شايسته اين افتخار و عظمت شناخته بود پس درپي اين افتخار به آرامگاه خود شتافتند، اما به همين زودي حساب خدا مي رسد و شما را با هم روبرو مي كند و آنگاه است كه شهيدان راه خدا با تو دشمني و ستيزه خواهند كرد، سپس چشم خود را نيك باز كن و بنگر كه پيروز در آن روز كيست. اي پسر مرجانه خدا تو را مرگ بدهد و مادرت را بي پسر كند.

در تاريخ بشر كدام زن را مي توان يافت كه شش يا هفت برادر او را كشته باشند پسري از وي به شهادت رسيده باشد ده نفر برادرزادگان و عموزادگان او را كشته باشند سپس او را با همه ي خواهران و برادرزادگان او اسير كرده باشند آنگاه بخواهد در حال اسيري و گرفتاري از حق خود و شهيدان خود دفاع كند، آنهم در شهري كه مركز حكومت و سلطنت پدرش بوده و در دارالحكومه اي كه پدرش در حدود چهار سال از دوران خلافت خود را همانجا ساكن بوده است، با اين وضع و با اين همه موجبات ناراحتي و افسردگي، نه تنها از آنچه بر سر وي آمده، گله مند نباشند بلكه با صراحت بگويد كه ما چيزي خلاف ميل و رغبت خويش نديده ايم؛ اگر مردان ما به شهادت رسيده اند براي همين آمده بودند و اگر جز اين باشد جاي نگراني و اضطراب خاطر بوده اكنون كه وظيفه خدائي خويش را به خوبي انجام داده اند و افتخار شهادت را بدست آورده اند جز اينكه خدا را بر اين توفيق سپاسگذاري كنيم چه كاري از ما شايسته است.


به روايت واقدي در جنگ احد كه بسياري از مسلمانان به شهادت رسيدند و حتي خبر شهادت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم در مدينه انتشار يافت زني از انصار يعني هنده دختر عمرو بن حزام عمه ي جابر انصاري معروف، به احد آمد و شهيدان خود يعني پسرش خلاد و شوهرش عمرو بن جموح، و برادرش عبداللَّه بن عمرو و پدر جابر را از روي خاك جمع آوري كرد و آنگاه پيكر آن سه شهيد را بر شتري بست و رهسپار مدينه شد تا آنان را در مدينه به خاك بسپارد، اين زن و شوهر و برادر و فرزند شهيد خود را به مدينه مي برد در بين راه به زنان رسول خدا رسيد كه براي خبر يافتن از حال رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم رهسپار احد شده بودند و سخت نگران و پريشان بودند يكي از زنان رسول خدا به اين زن بزرگوار كه از احد مي رسيد گفت: بگو چه خبر داري؟ گفت خبر خوش دارم رسول خدا زنده است و سالم و ديگر هر مصيبتي كه پيش آمده باشد كوچك است و ناچيز.

شنونده ي محترم اين بانوي مسلمان كه پيكر عزيزان خود را بر شتر سوار كرده و براي دفن به مدينه مي برد به چه روحي و با چه قدرتي و با چه ايماني مي گفت،: اكنون رسول خدا زنده است ديگر چه غمي مي توان داشت، و با اين خبر خوش كدام خبر مي تواند ما را افسرده خاطر كند؟ سپس گفت خبرهاي خوش ديگري هم از احد آورده ام يكي اين است كه خدا كساني از مردان با ايمان ما را به افتخار شهادت سرفراز كرد و ديگر آنكه «ورد اللَّه الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيراً و كفي اللَّه المؤمنين القتال و كان اللَّه قوياً عزيزاً»

يعني مردم كافر با خشم و ناراحتي بازگشتند و كاري از پيش نبردند و خدا مؤمنان را از ميدان جنگ بدر آورد و خدا صاحب قدرت و عزت است، از او پرسيدند كه بار شتر چه داري؟ گفت: برادرم و پسرم و شوهرم به شهادت رسيده اند و اينكه پيكرشان را به مدينه مي برم.

در همين جنگ احد به روايت ابن اسحاق زني از بني دينار كه شوهر و برادر و پدرش در احد به شهادت رسيده بودند پس از آنكه از شهادت عزيزان خود باخبر گشت گفت: رسول خدا در چه حالي است؟ گفتند حال ايشان خوب است و خدا را شكر بر ايشان خطري نيست، گفت من خودم بايد رسول خدا را ببينم و چون رسول


خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم را ديد و از سلامت و زندگي وي اطمينان يافت گفت: «كل مصيبة بعدك جلل» يعني اكنون كه تو را زنده و سالم ديده ام ديگر هر مصيبتي كه پيش آمده باشد كوچك و ناچيز است.

راستي اگر تربيتهاي اسلامي و هدايتهاي رسول اكرم مي تواند زني را با سابقه ي بت پرستي و گمراهي به اين درجه از ايمان و اخلاص و فداكاري در راه حق برساند كه زنده يافتن رسول خدا هر غمي را بر دل او هموار سازد و هر مصيبتي را در نظر وي كوچك و ناچيز گرداند اين تربيتها و اين هدايتها با دختر علي و فاطمه چه مي كند، و ايمان و اخلاص و فداكاري را در وجود او به چه مرحله اي مي رساند، اگر بانوان مسلمان اوس و خزرج تا اين حد كه شنيديد عظمت روحي نشان مي دهند البته بايد از روح زينب كبري عليهاالسلام آن عظمت كه عرض شد جلوه گر شود و بعد، از هرچه بر سر وي آمده است با روحي آرام و دلي آسوده بگويد: «ما رأيت الا جميلاً» اين بود رمز عظمت و پيشرفت سريع حيرت انگيز مسلمانان، و اين تابشهاي حيرت انگيز نور ايمان بود كه چشم دشمن را خيره مي ساخت و تن به زبوني و بيچارگي مي سپرد. شايد بعضي بگويند و شايد در خيلي از كتابها هم نوشته شده باشد كه جنگ احد براي مسلمانان گران تمام شد چه عزيزان خود را از دست دادند، اما جنگ بدر جنگ بسيار خوب و ثمربخشي بود كه هم كساني از دشمن را كشتند و هم كساني را اسير گرفتند و براي هر نفري جز آنها كه بي پول آزاد شدند از هزار درهم تا چهار هزار درهم پول گرفتند. اما اين طرز فكر يعني جنگ بدر را بيشتر براي مسلمانان و پيشرفت اسلام مفيد شمردن تا جنگ احد ناشي است از توجه نداشتن به آثاري كه بر جنگ احد بار شد و نمي توانست بر جنگ بدر بار شود. در بدر مسلمان زور بازو نشان دادند و دشمن دانست كه اينان اگر 313 نفر باشند آنهم با شش زره و هفت شمشير مي توانند نهصد و پنجاه نفر مرد مسلح را تار و مار كنند، دسته اي را بكشند، دسته اي را اسير كنند و ديگران را بگريزانند، اما هنوز قريش نمي توانست تصور كند كه اگر روزي عزيزان اهل مدينه در راه رسول خدا به شهادت رسند و زناني از ايشان شوهر و برادر و فرزند خود را هم از دست بدهند باز به سلامت رسول خدا شادمان خواهند بود. و روزي هم كه رسول خدا آنان را به تعقيب دشمن دعوت كند زخميهاي جنگ بنه ي


خويش را به هم بسته و چنانكه گوئي هيچگونه زخم و جراحتي ندارند به تعقيب دشمن خواهند شتافت، جنگ احد در مرعوب ساختن دشمن بيش از جنگ بدر اثر داشت و امتحان اين روز ثمربخش تر از امتحان آن روز بود، مردمي بسيار بوده اند كه روز فتح كردن و اسير گرفتن و غنيمت بردن شور و شوقي نشان داده اند، اما روز مصيبت و محنت و كشته شدن و اسير دادن جز ناتواني و زبوني و حقيري چيز ديگري نداشتند، بعد از جنگ بدر هم هنوز قريش اميدواري كامل داشتند كه اگر روزي بر مسلمانان چيره شوند و عزيزان انصار و اهل مدينه را به خاك و خون كشند آن شور و شوقي كه در نصرت رسول خدا نشان مي دهند از ميان برود و از همراهي با رسول خدا دلسرد شوند و اطراف او را واگذارند، آنان كجا تصور مي كردند كه براي مسلمانان هيچ فرق نمي كند كه رسول خدا با هفتاد اسير و غنيمتهاي فراوان به مدينه بازگردد يا پس از هفتاد و چند شهيد دادن با اصحابي مجروح و دست و پا قطع شده.

اسيران اهل بيت در سفر كوفه و شام در روحيه ي دشمن همان اثر را گذاشتند كه زنان و مردان داغدار انصار پس از جنگ احد رفتار اهل بيت در اين سفر قابل پيش بيني نبود، تصور نمي شد كه اينان از زير بار آن همه مصائب قد راست كنند، و همه جا سخنراني كنند، و دشمن فاتح و زورمند خود را به زانو درآوردند، و حتي شخص خليفه را چنان تحت تأثير افكار عمومي روشن شده قرار دهند كه در همان اول ورود اسيران اهل بيت بگويد خدا پسر مرجانه را لعنت كند اگر ميان شما و او خويشاوندي و نسبي مي بود [3] با شما اين طور رفتار نمي كرد و شما را با اين وضع تأثرانگيز به شام نمي فرستاد «فسيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون»

والسلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته



پاورقي

[1] اين حديث را آمدي بدون سند در غرر و درر در کلمات قصار آن حضرت ايراد نموده است.

[2] زينب سلام‏اللَّه‏عليها اين درس را از قرآني که بر جدش رسول خدا نازل گشته آموخته که خداوند سبحان به او مي‏فرمايد به کفار و يا منافقين که از مصيبت ديدن تو خوشحال مي‏شوند بگو: «لن يصيبنا الّا ما کتب اللَّه لنا هو مولانا و علي اللَّه فليتوکل المؤمنون» «هل تربصون بنا الّا إحدي الحسنيين و نحن نتربص بکم أن يصيبکم اللَّه بعذاب من عنده او بايدينا- الآيات».

[3] ديار بکري در تارخ الخميس از حياة الحيوان حافظ بازگو کرده گويد: چون شمر وضع کشتار شهيدان را به طور اجمال براي يزيد گفت «دمعت عيناه و قال: و يحکم قد کنت أرضي من طاعتکم بدون قتل الحسين، لعن اللَّه ابن‏مرجانة، أما واللَّه لو کنت صاحبه لعفوت عنه- الخ». ولي بنظر مي‏رسد که براي تبرئه‏ي يزيد ملعون اين مطالب را ساخته‏اند زيرا با گفتار «فأهلوا و استهلوا فرحاً ثم قالوا يا يزيد لا تشل» سازگار نيست، مگر اينکه بگوئيم در اين حال که ابن‏مرجانه را لعن کرده مست بوده و الا اگر از کشتن حسين عليه‏السلام ناراحت و پشيمان گشته بود سال بعد «وقعه‏ي حره» را در مدينه راه نمي‏انداخت و خون آن همه مردم مسلمان بي‏دفاع را نمي‏ريخت.