بازگشت

سخنراني 04


بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمد للَّه رب العالمين باري ء الخلائق اجمعين والصلاة والسلام علي خاتم النبيين أبي القاسم محمد، و آله الطاهرين.

روز پنجشنبه دوم ماه محرم سال شصت و يكم از هجرت امام حسين عليه السلام در يكي از نواحي نينوي بنام كربلا فرود آمد. فرداي آن روز عمر بن سعد بن ابي وقاص زهري با چهار هزار نفر از كوفه رسيد و در مقابل امام جاي گرفت. عمر بن سعد از قريش و از طايفه ي بني زهرة بن كلاب و خويش نزديك حضرت آمنه مادر بزرگوار رسول خدا بود. پدرش سعد بن ابي وقاص از پنج نفري است كه در آغاز بعثت رسول خدا بوسيله ي آشنايي با ابي بكر به دين اسلام درآمدند، و نام او در تاريخ اسلام و فتوحات اسلامي پرآوازه است، عمر بن سعد كسي نزد امام فرستاد كه چرا به عراق آمده ايد؟ امام در جواب فرمود عراقيان خود مرا با نوشتن نامه خوانده اند اكنون اگر از آمدن من كراهت داريد به همان حجاز بازمي گردم، ابن سعد نامه اي به ابن زياد نوشت و آنچه را امام فرموده بود گزارش داد، ابن زياد گفت اكنون كه چنگالهاي ما بسوي او بند شده است اميد نجات و بازگشتن به حجاز دارد، ديگر گذشت و راهي براي وي باقي نمانده است، آنگاه به ابن سعد نوشت: نامه ات را خواندم و آنچه را نوشته بودي فهميدم از حسين بن علي بخواه كه خود و همه ي همراهانش براي يزيد بيعت كنند و آنگاه كه بيعت به انجام رسيد ما هم هرچه خواستيم نظر خواهيم داد، پشت سر نامه ي ديگري از ابن زياد رسيد كه آب را به روي حسين و ياران وي ببندد تا قطره اي از آن را ننوشند و عمر بيدرنگ عمرو بن حجاج را به فرماندهي چهار هزار سوار فرستاد كه ميان اباعبداللَّه و


آب فرات حايل شدند و راه آب را بر امام و اصحابش گرفتند، و اين پيشامد سه روز پيش از شهادت امام روي داد، امام عليه السلام از ابن سعد خواست كه با وي ملاقات كند و شبانه در ميان دو سپاه ملاقات كردند و مدتي با هم سخن گفتند، و چون عمر بن سعد به اردوگاه خود بازگشت نامه اي به ابن زياد نوشت كه خدا نائره ي جنگ را خاموش كرد و با هم توافق كرديم و امر امت بخير و صلاح برگزار شد، اكنون حسين بن علي آماده است كه به حجاز بازگردد يا به يكي از مرزهاي اسلامي روانه شود و آنگاه جمله اي را هم به عنوان دروغ مصلحت آميز براي رام كردن ابن زياد نوشت، با رسيدن اين نامه ابن زياد نرم شد و تحت تأثير پيشنهادهاي ابن سعد قرار گرفت، اما شمر بن ذي الجوشن كه حاضر بود گفت اشتباه مي كني اين فرصت را غنيمت شمار و دست از حسين بن علي كه اكنون بر وي دست يافته اي بر مدار كه ديگر چنين فرصتي بدست نخواهي آورد، ابن زياد گفت راست مي گوئي پس خودت رهسپار كربلا باش و اين نامه را به ابن سعد برسان كه حسين و يارانش بودن شرط تسليم شوند، و آنگاه ايشان را به كوفه فرستد وگرنه با ايشان بجنگد و اگر هم ابن سعد زير بار نرفت و حاضر نشد با حسين ابن علي جنگ كند تو خود فرمانده ي سپاه باش و گردن او را بزن و سرش را براي من بفرست، انگاه به ابن سعد نوشت كه من تو را نفرستاده ام تا با حسين بن علي مدارا كني، و نزد من از وي شفاعت كني، و راه سلامت و زندگي او را هموار سازي، اكنون ببين اگر خود و يارانش تسليم شدند آنها را نزد من بفرست و اگر امتناع كردند بر آنها حمله كن تا آنان را بكشي و بدنها را مثله كني، يعني گوش و بيني ببري، چه ايشان سزاوار اين كار مي باشند و اگر حسين بن علي كشته شد سينه و پشت او را پايمال ستوران كن چه او مردي ستمگر و ماجراجو و حق شناس است، و مقصودم از اين كار آن نيست كه پس از مرگ صدمه اي به او مي رسد، اما حرفي گفته ام و عهد كرده ام كه اگر او را بكشم لگدكوب اسبها كنم، اكنون اگر به آنچه دستور دادم عمل كردي تو را پاداش مي دهم و اگر به اين كارها تن ندادي از كار ما و سپاه ما بر كنار باش و لشكريان را به شمر بن ذي الجوشن واگذار كه ما به وي دستور داده ايم.

در اين موقع كه ابن زياد اين فرمان خطرناك را نوشت و به شمر داد، عبداللَّه بن أبي المحمل بن حزام برادرزاده ي ام البنين برخاست و گفت اي امير عمه زاده هايم عباس و


عبداللَّه و جعفر و عثمان پسران علي ابن ابي طالب با برادرشان همراه آمده اند اگر ممكن است براي ايشان امان نامه اي بنويس، گفت بسيار خوب.

راستي اختلاف فكر و تشخيص تا كجا پسردائي ابي الفضل به گمان خود خدمتي بزرگ به عمه زاده هاي خود انجام مي دهد و براي آنان از ابن زياد امان نامه اي مي گيرد، آيا آنها از اين خط امان استفاده كنند يعني برادر و سرور و امام خود را بگذارند و پي زندگي خود بروند؟!.

امام موقعي كه غلام عبداللَّه همين امان نامه را به كربلا آورد و پسران ام النبين را خواست و به آنها گفت دائي زاده ي شما عبداللَّه براي شما امان نامه اي فرستاده- شايد گمان مي كرد، كه چشم پسران ام البنين با اين امان روشن مي شود- اما پسران اميرالمؤمنين عليه السلام همداستان در جواب وي گفتند: سلام ما را به دائي زاده ي ما برسان و به او بگو ما را نيازي به امان ابن زياد نيست»امان اللَّه خير من امان ابن سمية«امان خدا از امان نوه ي سميه بهتر است، و هنگامي هم كه شمر بكربلا رسيد و نامه را به عمر سعد داد، بَيْنِشان گفتگوئي رد و بدل شد و بالأخره عمر سعد فرمان امير را خود قبول نمود. شمر از نظر خويشاوندي با مادر اين جوانان ايشان را به امان اعلام نمود و جواب شنيد.

آنگاه عمر سعد بر مركب خود سوار شده در مقابل لشكر خود ايستاد و گفت:»يا خيل اللَّه اركبي و بالجنة ابشري«عجب اين جمله از گفته هاي رسول خدا است و در يكي از غزوات بود كه رسول خدا در مقام دعوت و دفاع از حريم اسلام به اصحاب خود گفت و همين تعبير را ابن سعد در عصر تاسوعا عليه فرزند رسول خدا و جانشين به حق او و عزيزان و فرزندان او بكار برد، گفت»يا خيل اللَّه«اي سواران خدا سوار شويد و بدانيد كه جاي شما بهشت است، در اين موقع امام عليه السلام در جلو خيمه ي خود دست به شمشير گرفته و سر به زانو گذاشته بخواب رفته بود كه ناگاه هياهوي سپاه نزديك شد و زينب كبري سراسيمه نزد برادر دويد و گفت برادر مگر هياهوي سپاه را نمي شنوي كه نزديك رسيده است؟ امام عليه السلام سر از روي زانو برداشت و گفت هم اكنون رسول خدا را بخواب ديدم كه به من گفت تو نزد ما ميائي، زينب با شنيدن اين سخن از برادر لطمه به صورت زد گفت اي واي، امام فرمود: ليس لك الويل


خواهرم واي بر تو نيست آرام باش خدا ترا رحمت كند، در اين موقع عباس بن علي عليهماالسلام رسيد و گزارش نظامي به عرض رسانيد و گفت:»يا اخي قد اتاك القوم«آقا دشمن رسيده است چه بايد كرد امام برخاست و فرمود: يا عباس اركب بنفسي انت برادرم عباس- جانم به قربانت- خود سوار شو بپرس كه چرا در اين موقع حمله كرده اند و چه پيشامدي به تازگي روي داده است؟ عباس با بيست نفر سوار از جمله زهير بن قين و حبيب بن مظهر ا سدي در مقابل سپاه دشمن رفتند و پرسيدند كه سبب حمله ي ناگهاني چيست؟ گفتند دستوري از امير ما رسيده است كه بايد هم اكنون تسليم شويد، يا با شما جنگ كنيم، عباس گفت شتاب نكنيد تا من خدمت اباعبداللَّه برسم و مطلب را به عرض امام برسانم، همراهان عباس در جلو سپاه دشمن ماندند و ايشان را موعظه مي كردند تا عباس نزد برادر آمد و مطلب را به عرض رسانيد، امام فرمود برگرد و اگر توانستي تا بامداد فردا براي ما مهلت بگير، باشد كه ما امشب براي پروردگار خود نماز بخوانيم و دعا كنيم و در پيشگاه پروردگار آمرزش بخواهيم، خدا مي داند كه من نماز خواندن و قرآن خواندن و زياد دعا كردن و استغفار كردن را دوست دارم.

به هر صورتي بود آن شب را به امام و ياران امام تا بامداد فردا مهلت دادند و امام هم از اين فرصت كوتاه استفاده كرد و خود را براي شهادت آماده ساخت، و ياران خود را بار ديگر امتحان كرد تا اگر كسي تاكنون از عاقبت اين قيام بي خبر مانده است اكنون بداند كه جز شهادت و فداكاري را براي رادمردان از جان گذشته خالي گذارد.

امام چهارم زين العابدين علي بن الحسين عليهماالسلام كه در اين سفر همراه پدر بود، مي گويد هنگامي كه پدرم نزديك شب ياران خود را فراهم ساخت و در انجمن ايشان سخن مي گفت، با اينكه من مريض بودم نزديك وي رفتم تا گفتار وي را بشنوم پس شنيدم كه با ياران خود چنين مي گفت:

)اين خطبه را خطيبي ايراد مي كند كه با كمتر از صد نفر، گرفتار بيش از بيست هزار دشمن شده است و مهلت او هم تا بامداد فردا بيش نيست و نيك مي داند كه مرد تسليم شدن و بيعت كردن و زير بار فرومايگان رفتن نخواهد بود و نيك مي داند كه


دشمن هم دست از وي برنخواهد داشت و كار وي با دشمن جز با جنگ و نبرد فيصله نخواهد يافت و با اين ترتيب شهادت خود و يارانش بدست مردم عراق كه براي كشتن وي فراهم آمده اند قطعي است، اما با كمال اطمينان روحي و قدرت قلب و آرامش خاطر با ياران خويش سخن مي گويد و به آنان تذكر مي دهد كه فردا روز شهادت است و اصرار مي ورزد كه هريك از شما دست يكي از اهل بيت مرا بگيريد و از اين ورطه بيرون رويد و آنگاه در شهرهاي خود پراكنده شويد تا خدا به شما گشايش دهد. چه اين مردم مرا تعقيب دارند و اگر بر من دست يافتند به ديگري كاري ندارند(. امام خطبه خود را چنين آغاز كرد:

»خدا را به نيكوترين وجهي سپاسگزارم، و در عافيت و گرفتاري او را ستايش مي كنم، خدايا تو را سپاس مي گزارم كه ما را به پيامبري سرافراز كردي، و قرآن را به ما آموختي و ما را در دين و احكام آن فقه و دانا ساختي، و براي ما گوشها و ديده ها و دلها قرار دادي، و ما را از آلودگي شرك بركنار داشتي، پس ما را شكرگزار نعمتهايت قرار داده، راستي كه من اصحابي باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و خويشاني نكوكارتر و مهربانتر از خويشان خود نمي شناسم، خدا همه تان را جزاي خير دهد، گمان مي كنم كه روز نبرد ما با اين سپاه رسيده من همه را اذن رفتن دادم و آزاد گذاشتم، همگي بدون منع و حرج راه خود را در پيش گيريد و از اين تاريكي شب استفاده كنيد.

شيخ مفيد و طبري و ابوالفرج و ابن اثير كه اين خطبه را نقل كرده اند هيچ ننوشته اند كه در اين موقع كسي از اصحاب رفته باشد. رفتنيها پس از رسيدن خبر شهادت مسلم و هاني و قيس بن مسهر و عبداللَّه بن بقطر در همان بين راه متفرق شده بودند و دست غيب، بر سينه ي نامردان زده بود و از حريم قدس أباعبداللَّه عليه السلام دور شده بودند و مورخان بزرگ بعد از خطبه ي شب عاشوراي امام جز اظهار فداكاري و پايداري از ياران امام چيزي ننوشته اند همگي مي نويسند كه چون خطبه ي امام به پايان رسيد و اصرار ورزيد كه مرا تنها بگذاريد و همه تان به سلامت از اين گرفتاري برهيد، پيش از همه ي ياران وي برادران و فرزندان و برادرزادگان امام و پسران عبداللَّه بن جعفر و پيش از همه شان عباس بن اميرالمؤمنين همصدا گفتند چرا برويم براي اينك بعد از تو زنده بمانيم خدا چنان روزي را پيش نياورد كه تو كشته شوي و ما زنده باشيم.


سپس امام عليه السلام رو به فرزندان عقيل كرد و گفت اي فرزندان عقيل شما را همان كشته شدن مسلم بس است شما را آزاد گذاشتم برويد، گفتند سبحان اللَّه مردم چه خواهند گفت اگر ما بزرگ و سرور خود را و بهترين عموزادگان خود را بگذاريم و برويم و همراه ايشان تير و نيزه و شمشيري به كا نبريم و ندانيم كه كار آنها با دشمن به كجا رسيد به خدا قسم چنين كاري نخواهيم كرد بلكه جان و مال خانواده ي خود را در راه خدا و ياري تو مي دهيم و همراه تو مي جنگيم تا ما هم به سرافرازي شهادت برسيم، زشت باد آن زندگي كه پس از تو بي تو باشد.

آنگاه مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: ما اگر دست از ياري تو برداريم و تو را تنها بگذاريم عذر ما نزد خدا چه خواهد بود؟ به خدا قسم نمي روم و از تو جدا نمي شوم تا نيزه ي خود را در سينه ي دشمنانت بكوبم و تا بتوانم شمشير خود از از خونشان سيراب كنم، و آنگاه كه هيچ سلاحي در دست من نباشد كه با ايشان بجنگم سنگبارانشان كنم، به خدا قسم كه ما دست از تو بر نمي داريم تا خداوند بداند كه در نبودن پيغمبرش حق فرزند او را رعايت كرده ايم، به خدا قسم اگر بدانم كه من كشته مي شوم و سپس زنده مي شوم و آنگاه مرا به آتش مي سوزانند و سپس زنده مي شوم و آخر خاكستر مرا به باد مي دهند و هفتاد مرتبه به اين صورت مي ميرم و زنده مي شوم از تو جدا نخواهم شد تا در راه تو جان دهم و چرا اين كار را نكنم با آنكه يكبار كشته مي شوم و پس از آن براي هميشه سرفراز و سعادتمند و سربلند خواخم بود، چون سخنان مسلم بن عوسجه به پايان رسيد زهير بن قين بجلي برخاست همان مردي كه روزي مخالف اباعبداللَّه بود و در بين راه عراق از امام دوري مي گزيد و نمي خواست كه اصلاً با وي ملاقات كند، اما چه بايد كرد كه خدا مي خواست كه زهير در راه او به همراه امام به شهادت رسد و تا ابد سرفراز باشد و نام نيك افتخارآميز او زينت بخش تاريخ عاشورا شود.

زهير برخاست و گفت به خدا قسم دوست دارم كه كشته شوم و سپس زنده شوم و آنگاه ديگر بار كشته شوم تا هزار بار و اين وسيله اي باشد كه خدا تو را و جوانان اهل بيت تو را حفظ كند و شما زنده بمانيد.

ديگران هم در اين حدود سخنان ابراز داشتند و امام درباره ي آنان دعاي خير كرد و


به خيمه ي خود بازگشت.

امام چهارم مي گويد: شبي كه پدرم در بامداد آن به شهادت رسيد بيمار بودم و عمه ام زينب از من پرستاري مي كرد در اين حال پدرم در خيمه ي مخصوص خود خلوت كرد و تنها جَوْن بن جَوْن غلام سابق ابوذر غفاري با وي بود و شمشير پدرم را دست كاري مي كرد و اصلاح مي نمود و پدرم مي فرمود:



يا دهراف لك من خليل

كم لك بالاشراق والأصيل



من صاحب و طالب قتيل

والدهر لا يقنع بالبديل



و انما الأمر الي الجليل

و كل حي سالك سبيلي



دو بار يا سه بار شعرها را تكرار كرد و من فهميدم چه مي گويد و بر مراد پدرم وقوف يافتم، مراد اباعبداللَّه از اين اشعار اشاره به پايان رسيدن دنيا و بي وفائي و بي مهري آن بود كه روزي مانند دوستي مهربان به روي انسان مي خندد و و مردمي را فريفته ي قيافه ي مساعد خويش مي سازد چنانكه گوئي هميشه بر وفق مراد خواهد گذشت، اما ناگهان قيافه ي خود را تغيير مي دهد از بي مهري و بي وفائي دم مي زند و كامي را كه روزگاري با شهد خويش شيرين داشته است با شرنگ خود تلخ مي سازد و دوستان و ياراني را كه گمان مي شد هميشه دوست خواهند بود و در اوضاع مساعد دم از ارادتمندي و دوستي و يگانگي مي زدند همه را مي راند، بلكه بسياري از همان دوستار را به صورت دشمناني خونخوار و جنگجو در مقابل انسان قرار مي دهد. كسي نمي داند كه فردا چه بر سر او خواهد آمد و عزت و قدرت و سلامت را كه به او داده اند كي از او خواهند گرفت: چه كسي بود كه در بازي با روزگار خود را نباخت؟ كدام زورمند بود كه نسيم حوادث تاب و توانش را نساخت؟.

امام عليه السلام ضمن اشعار خود مي گويد كه در بامداد پسين فردا چه مرداني به شهادت مي رسند، حوادث روزگار را مي توان از خود به ديگري حواله كرد و ديگري را به جاي خود در مسير حوادث ايام گذاشت. پايان كار بدست خداست، هر زنده اي بايد اين راه را طي كند، نه تنها من و ياران من امروز با قيافه ي نامساعد روزگار روبرو شده ايم، بلكه دنيا در مقابل هركسي روزي چنان قيافه اي خواهد گرفت.

امام چهارم مي گويد: مقصود پدرم را فهميدم كه از شهادت خويش خبر مي دهد و


گريه راه گلوي مرا گرفت اما خود را ضبط كردم و خاموش ماندم و دانستم كه بلا نازل شده است، اما عمه من زينب همانچه را من شنيدم شنيد و چون آن زن بود و زنان عادتاً رقت قلب دارند و بي تابي مي كنند نتوانست خود را ضبط كند و از جاي برخاست و همچنان بي چادر و روپوش نزد برادر رفت و گفت واي از بي برادري، كاش كه پيش از اين مرده بودم. امروز است كه بي مادر و بي پدر و بي برادر مي شوم، اي جانشين گذشتگان و اي پناه باقي ماندگان، امام خواهرش را نگران و پريشان ديد و فرمود:»يا اخية لا يذهبن بحلمك الشيطان«.

مي توانم بگويم اين گفتار امام درس است براي خواهرش زينب درسي كه او را براي آينده ي دشوار كوفه و شام آماده مي سازد. درسي كه رهبري اين قيام را پس از شهادت امام تا بازگشتن اهل بيت به مدينه در عهده ي زينب قرار مي دهد، و اين امانت الهي را به او مي سپارد، امام فرمود: خواهر جان مبادا شيطان حلم تو را ببرد، يعني خود را بشناس و از شخصيت خود و ارزشي كه در اين قيام عظيم براي تو قائل شده اند فراموش نكن، كاري كه تو بايد انجام دهي از كاري كه من انجام مي دهم آسانتر نيست و تنها با عظمت روحي و شخصيت و معنويتي كه از تربيتهاي علي و فاطمه كسب نموده اي و از آن پدر و مادر به ميراث برده اي مي تواني اين وظيفه را به انجام رساني، اگر بخواهي امشب با شنيدن اشاره اي به شهادت برادر بي تابي كني و در مقابل يك سخن تأثرانگيز خود را ضبط نكني، كي مي تواني خواهرم ماجراي فردا را ببيني و تحمل كني؟ و در عين حال با شكيبائي و بزرگي روح در بازار كوفه در پايتخت كشور اسلامي يعني دمشق سخنراني كني و ناگفته ها را بگوئي و نهفته ها را آشكار سازي و پرده از روي نيرنگهاي دشمنان اهل بيت برگيري و در مركز خلافت و حكومت آل ابي سفيان مردم را به حقايق امر متوجه سازي ونقشه ي تبليغات نارواي آنها را با يكي دو سخنراني، نقش برآب سازي.

امام اين درس كوتاه و در عين حال پرمعني را به خواهر داد و خودش هم متأثر شد و اشك در چشمان وي حلقه زد و فرمود چه كنم خواهد مي بيني چه وضعي پيش آمده است، مي بيني چه سپاهي براي كشتن من فراهم آمده اند، زينب سخناني تأثرانگيز گفت و لطمه به صورت زد و گريبان چاك زد و بيهوش افتاد، امام خواهر را به


هوش آورد و با زبان ثبات رأي و استقامت و پايداري را با تفسير بيشتري تكرار كرد و گفت: خواهر جان آرام باش تقوي را از دست مده شكيبايي را فراموش مكن مگر نه آن است كه اهل زمين مي ميرند، اهل آسمانها باقي نمي مانند و هر چيزي مي ميرد به جز خدايي كه مردم را به قدرتش آفريده است و روزي همه ي آنان را زنده مي كند و خود يگانه و نهانست، خواهر جان جد من بهتر از من بود، پدرم بهتر از من بود، مادر و برادرم بهتر از من بودند، و بر هر مسلمان است كه از رسول خدا پيروي كند.

امام بعد از اين گونه تسليتها فرمود: خواهر جان تو را قسم مي دهم و به اين قسم عمل كن در مصيبت من گريبان پاره مكن، روي مخراش، واويلا مگو.

شب عاشورا سپري شد شبي كه ديگر در تاريخ بشريت قابل تكرار نيست. چه شخصيتهائي كه در آن شب در راه خدا تن به شهادت داده بودند و انتظار بامداد را مي كشيدند تا دين خود را نسبت به رسول خدا و اميرالمؤمنين ادا كنند و ديگر قابل تكرار نيستند، روزگار كي تواند چنان شخصيتهائي را دوباره به حضور آورد و شرايطي كه اين شخصيتها در آن شرائط پيدا شده اند و تا آن حد تكامل يافته اند ديگر تكرارپذير نيست، يعني اگر دوباره قرآني نازل شود و پيغمبري به عظمت خاتم انبياء صلي اللَّه عليه و آله و سلم مبعوث شود و پدر و مادري مثل علي و فاطمه موجود آيد و محيطي مانند محيط زندگي اهل بيت عصمت عليهم السلام فراهم گردد و شرايط پيدايش هفده نفر جوانان بني هاشم كه به گفته ي امامشان در روي زمين براي آنها مانندي نبود، همه اش فراهم شود و موجبات ظهور مرداني مانند حبيب بن مظهر أسدي و ديگر ياران اباعبداللَّه بوجود آيد و علاوه چنان خطري كه در آن تاريخ از ناحيه ي بني اميه براي اسلام بوجود آمده بود اسلام را تهديد كند و از هر جهت اوضاع مساعد و نامساعد با همان وضعيت سال شصت و يك هجرت تكرار شود در اين صورت شب عاشورا و شب يازدهم محرم چنان قابل تكرار خواهد شد.

شب عاشوراي امام و ياران وي به نماز و استغفار و دعا و تفريح سپري شد و بامداد روز پر افتخار آنان فرارسيد، شيخ مفيد در كتاب ارشاد و طبري در تاريخ مي نويسند كه امام عليه السلام بعد از نماز صبح صفوف ياران خود را كه سي و دو نفر سواره و چهل نفر پياده بودند مرتب ساخت زُهَير بن قَيْن را فرمانده ي ميمنه، و حبيب بن


مُظهر را فرمانده ي ميسره قرار داد، پرچم را هم بدست برادرش عباس سپرد.

عمر بن سعد نيز در بامداد آن روز صفوف لشكر خويش را مرتب ساخت فرماندهي ميمنه را به عمرو بن حجاج زبيدي، فرماندهي ميسره را به شمر بن ذي الجوشن، فرماندهي سوارگان را به عزرة بن قيس احمسي، فرماندهي پيادگان را هم به شبث بن ربعي و پرچم را دست غلام خود داد، امام عليه السلام روز عاشورا چندين بار در مقابل مردم سخن گفت و خطبه خواند اما روز خود را با دعا شروع كرد و پيش از آنكه خطبه اي بخواند يا با دشمن سخني بگويد صداي خويش را به راز و نياز برداشت و توفيق و هدايت و ارشاد را از خدا مي خواست، دعاي امام و خطبه هاي امام همه اش در نهايت فصاحت و بلاغت و رسائي سخن ايراد شده است، و از روحي آرام و مطمئن و نيرومند كه گوئي همه ي اين سپاه دوستان و ارادتمندان اويند و براي ياري وي فراهم شده اند، حكايت مي كند، با اينكه اين خطيب و اين سخنران مي داند كه بعد از اين خطابه ها و سخنرانيها او را مي كشند و با سي هزار سر نيزه بر او مي تازند، خطيبي كه تشنه است و قطره آبي در اختيار او نيست كه لب تر كند، خطيبي كه مي داند زنان و فرزندان او ساعتي بعد بدست دشمنان گستاخ و بي عاطفه اسير مي شوند، خطيبي كه قطعاً غذاي كافي نخورده است و گرسنه است هر چند روز عاشورا روي حميت و فتوت اظهار گرسنگي نكرد و فقط اظهار تشنگي مي كرد، امام سجاد گفت پسر دختر پيغمبر را كشتند در حالي كه لبش تشنه و شكمش گرسنه بود، راستي عجيب است خطيبي تشنه خطيبي گرسنه سخنراني در مقابل چندين هزار دشمن كه براي كشتن وي آماده اند سخنوري كه از هر جهت موجبات ناراحتي و نگراني و پريشاني خاطر او فراهم است، اما با اين وضع سخن بگويد، فصيح بگويد، بليغ بگويد، با كمال آرامش روحي و اطمينان خاطر و قوت قلب بگويد، محكم و متقن سخن بگويد، كمتر اظهار بيچارگي و دل شكستگي و فروتني كند، هرچه ياران او كشته شوند و اطراف او خالي تر شود سخنش بيشتر اوج بگيرد، قدرت روحي او بيشتر جلوه كند، آرامش خاطر او بيشتر خود را نشان دهد، در كجاي تاريخ بشر مي توان اين چنين خطيب و سخنوري پيدا كرد؟ خطيب پر و بال شكسته اي، خطيب بي كس و تنهائي كه وضع موجود در وضع خطابه ي او هيچ تأثير نكند و آن همه موجبات ناراحتي و نگراني و


پريشاني آرامش روحي او را به هم نزند، نگراني پيدا نكند، اضطراب و تشويش خاطر بر او چيره نگردد.

بامداد عاشورا سواران دشمن به سوي امام حمله بردند امام دست به دعا برداشت و فرمود: «اللهم انت ثقتي في كل كرب و انت رجائي في كل شدة و انت لي في كل امر نزل بي ثقة وعدة كم من هم يضعف فيه الفؤاد و تقل فيه الحيلة و يخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدو، انزلته بك و شكوته اليك رغبة مني اليك عمن سواك ففرجته عني و كشفته فأنت ولي كل نعمة و صاحب كل حسنة و منتهي كل رغبة».

پروردگارا در هر گرفتاري محل وثوق و اعتماد من توئي و در هر سختي به تو اميدوارم، در هر مشكلي كه براي من پيش آيد تنها وسيله و چاره ي من توئي، چه بسيار گرفتاري و پريشاني كه دل را ناتوان مي ساخت و چاره اي براي آن در دست نبود، دوستان ياري نمي كردند و دشمنان زبان به شماتت مي گشودند، اما چون اميد خود را از غير تو بريدم تنها چاره ي آن را از تو خواستم به من فرج و گشايش دادي و آن مشكل را از من دور ساختي، هر نعمت و نيكي از تو به ما مي رسد و همه چيز را بايد از تو خواست.

سپس امام عليه السلام بر شتر خود سوار شد و با صدايي هرچه رساتر كه بيشترشان مي شنيدند فرياد كرد اي مردم عراق گفتارم را بشنويد و در كشتنم شتاب نورزيد تا شما را به آنچه بر من واجب است موعظه كنم و عذر خود را در آمدن به عراق بازگويم آنگاه اگر عذر مرا بپذيريد و سخنم را باور كرديد و از راه عدل و انصاف با من رفتار نموديد، راه خوشبختي خود را هموار ساخته ايد و شما را بر من راهي نباشد، و اگر هم عذر مرا نپذيرفتيد و از راه عدل و انصاف منحرف شديد، كشتن من پس از اين باشد كه پشت و روي اين كار را با ديده ي تأمل بنگريد و از روي شتابزدگي و بي فكري به چنين كاري بزرگ دست نبريد، پشتيبان من خدائي است كه قرآن را فرستاده است، خدا بندگان شايسته ي خويش را سرپرستي مي كند، چون سخن امام به اينجا رسيد آواز گريه و شيون از خواهران و دختران كه صداي وي را مي شنيدند بلند شد پس به برادرش عباس و پسرش علي، گفت برويد و اين زنان را خاموش كنيد كه پس از اين گريه بسيار خواهند كرد، و چون صداي پرده نشينان حريم عصمت و طهارت آرام


شد، خدا را سپاس گفت، و بر فرشتگان و پيامبران خدا درود فرستاد. از هر سخنوري كه پيش از وي بوده است يا پس از وي بايد شيواتر و رساتر سخن گفت، و مردم كوفه را مخاطب ساخت و گفت اي مردم مرا بشناسيد ببينيد كه من كه هستم؟ آنگاه به خود آئيد و خود را ملامت كنيد و نيك بينديشيد كه آيا كشتن و پامال كردن حرمت من براي شما جايز است، مگر من دختر زاده ي پيامبر شما نيستم؟ مگر وصي پيغمبر شما و عموزاده اش و نخستين كسي كه به خدا ايمان آورده و رسول او را در آنچه خدا آورده بود تصديق كرد، پدر من نيست؟ مگر حمزة بن عبدالمطلب سيدالشهداء عموي پدرم نيست؟ مگر جعفر بن ابوطالب همان شهيدي كه دو بال دارد و با فرشتگان خدا پرواز مي كند عموي من نيست؟ مگر نشنيده ايد كه رسول خدا درباره ي من و برادر من گفته است كه اين دو پسرم دو آقاي جوانان بهشتي اند؟ اگر مرا در نقل اين حديث راستگو بدانيد و آنچه مي گويم حق است چه بهتر، به خدا قسم از روزي كه دانسته ام خدا دروغگو را دشمن دارد دروغ نگفته ام، و اگر هم گفتار مرا باور نداريد و مرا تكذيب مي كنيد هنوز كساني از اصحاب خدا در ميان شما هستند كه اگر از آنان بپرسيد به شما خواهند گفت.

از جابر بن عبداللَّه انصاري، يا ابوسعيد خدري، يا سهل بن سعد ساعدي، يا زيد ابن ارقم، يا انس بن مالك بپرسيد تا شما را خبر دهند كه خود اين سخن را از رسول خدا درباره ي من و برادرم شنيده اند، آيا همين حديث كافي نيست كه شما را از كشتن من بازدارد، سپس فرمود كه اگر در اين حديث شبهه اي داريد، آيا مي توانيد در اينكه من پسر دختر پيغمبر شمايم شبهه كنيد، به خدا قسم در ميان مشرق و مغرب از شما و غير شما پسر دختر پيغمبري جز من نيست، راستي بگوئيد كه آيا كسي از شما را كشته ام و خون او را مي خواهيد؟ مالي از شما برده ام و آن را مطالبه مي كنيد؟ يا جراحتي بر شما وارد كرده ام و براي تلافي آن قيام كرده ايد؟ هرچه امام از اينگونه سخنان گفت پاسخي نشنيد و كسي در مقام جواب برنيامد، ناچار كساني را نام برد و روي سخن را به آنها كرد و فرمود اي شبث بن ربعي و اي حجار بن ابجر و اي قيس بن اشعث و اي يزيد بن حارث مگر شما خود به من نامه ننوشته ايد كه ميوه ها رسيده است و زمينها سبز و خرم شده؛ و سپاهيان عراق براي جان نثاري تو آماده اند پس هرچه زودتر رهسپار شو؟


طبري مي نويسد كه در جواب امام گفتند: ما نامه اي ننوشته ايم و از آنچه مي گوئي بي خبريم. راستي پستي و ناجوانمردي بشر به كجا مي رسد كه همان مردمي كه امام خود را با نامه هاي فراوان فراخوانده اند و آن نامه ها را امضا كرده اند با كمال بي شرمي در پاسخ وي بگويند كه ما نامه اي ننوشته ايم و دعوتي نكرده ايم.

در اينجا يكي از اين عنصرهاي فرومايه را به شما شنوندگان محترم معرفي مي كنم تا ببيند كه كار بشر در بي ارادگي و دنياپرستي و بوقلمون صفتي به كجا مي رسد، و ببينيد كه مردمي واقعاً مي توانند هر بامداد در قيافه اي جز آنچه ديروز بوده اند در ميان اجتماع ظاهر شوند و روزي براي خدا و روزي بر خدا شمشير بكشند و روزي يار علي عليه السلام باشند و روزي دشمن او؛ روزي كشنده ي امام حسين عليه السلام باشند و روزي خونخواه او، شبث بن ربعي يعني همين مردي كه اكنون يكي از فرماندهان سپاه عراق است و از كشندگان امام حسين عليه السلام، روزي مؤذن سجاح بود و هنگامي كه اين زن در ميان قبيله ي بني تميم ادعاي پيغمبري كرد شبث مؤذني او را قبول كرد، و آنگاه كه كار سجاح به رسوائي كشيد شبث اسلام آورد، و در موقع كشته شدن عثمان در كشتن وي دست بكار بود، سپس از اصحاب علي عليه السلام به شمار آمده، بعدها بر همان علي ابن ابيطالب خروج كرد و در رديف دشمنان وي قرار گرفت و همراه خوارج بود، روزي هم از خارجي بودن توبه كرد و كنار رفت در سال 61 هجري در كشتن امام و ياران وي شركت داشت و از افراد مؤثر در اين امر بود، روزي هم كه مختار بن ابي عبيد ثقفي به خونخواهي امام عليه السلام قيام كرد شبث كه خود از كشندگان امام بود در انتقام گرفتن از كشندگان امام با مختار همكاري و همراهي داشت، بعداً رئيس پليس كوفه شد، در كشتن مختار بن ابي عبيد نيز دست داشت و در حدود سال 80 هجري درگذشت. چنين مردمي كه كمتر بهره اي از معنويت و روحانيت ندارند كجا مي توانند از روح ملكوتي حسين بن علي استفاده كنند، و كجا ممكن است كه از انعكاس شعاعهاي نفس مطمئنه ي امام در نفوس بي استعداد تباه شده ي خود بهره مند گردند، سخن امام عليه السلام در مقابل اينان به اينجا رسيد كه گفت نه به خدا قسم مانند بيچارگان و فرومايگان دست بيعت به اينان نمي دهم، و چون بندگان از ميدان نبرد با زورگويان نمي گريزم، و از شر شما مردم و هر متكبري كه ايمان بروز حساب


نياورده است به پروردگار خويش پناه مي برم، تدريجاً مقدمات شروع جنگ فراهم شد و عمر بن سعد تيري به كمان گداشت به سوي سپاه اباعبداللَّه رها كرد و گفت نزد امير ابن زياد شاهد باشيد كه من پيش از همه جنگ را شروع كردم، جنگ تا حدود ظهر به شدت ادامه داشت و بيشتر اصحاب امام به شهادت رسيدند و امام نماز ظهر را با بقيه ي اصحاب خود به صورت نماز خوف يعني دو ركعت به جاي آورد، و بعد از نماز جنگ همچنان ادامه يافت تا آنكه از جوانان بني هاشم كسي باقي نماند و آنان هم يكي پس از ديگري به شهادت رسيدند و حتي پسران خردسال و شيرخوارگان هم فيض شهادت را يافتند، و تدريجاً همان ساعتي فرارسيد كه جريان تاريخ اسلام را تغيير داد و در نخستين صفحات تاريخ افتخار شهادت را براي اينان نوشت. قطعاً همين طور است و روزي مانند روز حسين بن علي نيست و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا.

كساني كه روز عاشورا همراه امام عليه السلام به شهادت رسيده اند به تحقيق معلوم نيست كه چند نفر بوده اند. امام مشهور آن است كه هفتاد و دو نفر به شهادت رسيده اند.

طبري مي نويسد كه از اصحاب امام حسين هفتاد و دو نفر به شهادت رسيدند. شيخ مفيد مي نويسد كه عمر بن سعد در همان روز عاشورا سر امام عليه السلام را نزد عبيداللَّه بن زياد فرستاد و دستور داد كه سرهاي شهداي اصحاب و اهل بيت را جدا كردند و همه ي آنها هفتاد و دو سر بود. در زيارت ناحيه ي مقدسه نيز كه در اقبال سيد بن طاووس نقل شده است نام هفتاد و دو نفر از شهدا ذكر شده است، و اين زيارت كه تاريخ صدور آن از ناحيه ي مقدسه سامراء سال دويست و پنجاه و دو مي باشد بايد از ناحيه ي مقدسه ي امام حسن عسكري عليه السلام شرف صدور يافته باشد نه از ناحيه ي مقدسه ي امام زمان عليه السلام، چه در اين تاريخ يعني سال دويست و پنجاه و دو هنوز امام زمان تولد نيافته بود، و هشت سال ديگر يعني تا سال دويست و شصت هجري پدرش امام يازدهم عليه السلام زنده بود، در اين زيارت نام هفده نفر شهداي بني هاشم و سپس نام پنجاه و پنج نفر شهداي اصحاب ذكر شده است، راستي بايد در كار اين هفتاد و دو نفر بيشتر دقيق شد و به اين منوال پاسخ داد كه چگونه اين جمعيت كم توانستند اين


نهضت عظيم زنده ي جاويد را بوجود آورند، اگر حسين و ياران او هدف دنيوي مي داشتند و مانند بسيار از افراد عادي مردم در راه يك هدف مادي كشته مي شدند امكان پذير نبود كه در دنيا اين عظمت را بدست آورند، به علاوه قيافه ي خود اين قيام نشان مي دهد كه قيامي مادي و آلوده باغراض دنيوي و شخصي نيست، اهميتي كه اين قيام در تاريخ اسلام بلكه تاريخ دنيا پيدا كرد براي همان بود كه پيش از اين گفته شد و شرح داده شد. براي آن بود كه اوضاع و احوال جهان اسلام آن روز براي امام ايجاد وظيفه كرد و چنان تشخيص داد كه بايد بپا خيزد و از جان خويش بگذرد و حفظ اسلام را وابسته به همين قيام دانست.

امام حسين عليه السلام در راه يك هدف عالي قيام كرد. در راه اينكه يزيد بر سر كار نباشد و او بر سر كار باشد قيام نكرد. يعني نه طرفدار شخص خود بود و نه دشمن شخص يزيد طرفدار حق بود به هر صورتي و در هر قيافه اي كه ظاهر مي شد، در مقابل باطل قيام كرد، چه يزيد در رأس آن باشد يا ديگري، اين هفتاد و دو نفر كه با شخص امام هفتاد و سه نفر مي شوند براي آن قيام كردند كه دين در تاريخ زنده بماند و اگر چنين نبود به همان نتيجه هم نمي رسيدند، براي آن قيام نكردند كه گناهانشان آمرزيده شود و حساب اينان از مردمي كه عمري گناه مي كنند جداست، نه آنكه ثروتها از مال حرام مي اندوزند و سپس با يك كربلا رفتن يا مكه رفتن همه را درست مي كنند و قسمتي از آن مالهاي حرام را هم وقف مي كنند تا اينكه خدا از قسمتهاي ديگر صرف نظر كند، اين هفتاد و دو نفر اغلب نه گنهكار بودند و نه بزهكار، رهبر اين قيام كه امام عليه السلام باشد معصوم بود و از هر گناه كوچك يا بزرگ در تمام عمر بركنار. جوانان بني هاشم هم مرداني با تقوي بودند و مقامي در حدود عصمت داشتند، اصحاب امام هم در عبادت و تقوي و دينداري برگزيدگان زمان خود بودند، آيا اينان چنانكه بسيار از مردم گمان كرده اند به مقام شهادت رسيدند تا سنگري براي گنهكاران امت باشند، يعني اگر پيش از اين مسلمانان يا شيعيان با ناراحتي و نگراني گناه مي كرده اند پس از شهادت امام عليه السلام و يارانش خاطرشان آسوده باشد و با اطمينان كامل هرچه مي توانند گناه كنند و هرچه مي توانند مردم را فريب دهند و از حساب و عذاب خدا هم بيمي به خود راه ندهند كه امام حسين عليه السلام براي شفاعت گنهكاران كشته


شد، امام به شهادت رسيد تا گناه امت بخشيده شود، مردم گناه كردند و گناه خواهند كرد و كفاره اش را امام داد و كار درست شد، عيسي عليه السلام به دار رفت و مسيحيان گنه كار آسوده شدند، امام حسين هم كشته شد و گنه كاران امت را بيمه كرد.

نعوذ باللَّه اين توجيه و اين طرز فكر كه شايد مورد پسند بيشتر عوام باشد درست نقطه ي مقابل هدف واقع امام عليه السلام در اين نهضت است يعني او قيام كرد تا مردم بيشتر از خدا بترسند، بيشتر از آثار گناه كه در دنيا و آخرت دامنگير گنه كاران مي شود برحذر باشند، بيشتر به انجام فرائض مذهبي توجه كنند، قيام كرد تا بساط گناه برچيده شود و دست مردم از منكرات كوتاه گردد، و روحيه ي تقوي در مردم زنده شود، بپا خاست تا امر به معروف و نهي از منكر كند، جلو مفاسد و معاصي را بگيرد، و ترس از خدا را در دلها قوت دهد، و مردم را به سوي خدا توجه دهد، اثر تربيت قرآن و تعليمات آن بوجود آيد. چنين ملتي است كه دروغ نمي گويد خيانت نمي كند در هر كاري كه انجام مي دهد درستكار است، با شجاعت است، با شهامت است، جز خدا را پرستش نمي كند جز به حق تن درنمي دهد جز زير بار قانون و حرف حساب نمي رود، امام كشته نشد تا به مردم بگويد كه بعد از شهادت من نيازي به راست گفتن و امانت داشتن و عبادت كردن و تحصيل مال حلال و پرهيز از كارهاي حرام و رعايت حقوق مردم نيست، من كشته شدم تا شيعيان من از اين ناراحتيها آسوده باشند و عمري با آسودگي خيال، گناه مي كرده باشند، اين طرز فكر براي مسلمانان شرم آور است و روح مقدس شهداي راه خدا را كه تنها در راه مبارزه ي با گناه و بي ديني به شهادت رسيده اند رنج مي دهد و هيچ امكان پذير نيست كه كسي با دوري از خدا به امام نزديك شود و با خشم پروردگار امام را خشنود سازد، و سهمي از معصيت را براي امام كنار بگذارد، تا خدا نتواند از وي بازخواست كند.

مردمي كه اين طور فكر مي كنند نه تنها به اسلام و روح نهضت اباعبداللَّه خيانت كرده اند، بلكه مي توان گفت اينان دستگاهي با سرمايه ي شهادت امام در مقابل حلال و حرام خدا و ثواب و عقاب پروردگار به راه انداخته اند، بدا به حال مسلماني كه نماز نخواند يا روزه نگيرد يا حقوق مردم را رعايت نكند يا به ارتكاب كارهاي حرام آلوده گردد، يا از طريق ربا خوردن و كسب حرام زندگي كند و آنگاه دلخوش باشد كه من


مريد امام حسينم، از اين مسلمانان بايد پرسيد تو چرا مريد امام حسين شده اي كه نه تو كارهاي امام حسين را خوش داري و نه او كارهاي تو را خوش دارد؟ او راست مي گفت و تو در دستگاه دروغ مي گوئي، او امانت داشت و تو خيانت مي كني، او شب عاشورا را مهلت گرفت تا شبي را به نماز و دعا و استغفار و تلاوت قرآن بگذراند. اما شبهاي تو بيشتر به گناه و كارهاي ناپسند مي گذرد، او در راه خدا از هرچه داشت صرف نظر كرد و تو در راه خدا از پشيزي نمي گذري، بسياري از مردم كه مريد امام حسين عليه السلام شده اند از اين رو است كه او را نشناخته اند و تصور كرده اند كه مي شود با يك سلام و تعارف امام را طرفدار خود ساخت، عيناً مثل بسياري از مردم كه بي جهت منتظر ظهور امام زمان عليه السلام نشسته اند و هيچ نمي دانند كه ظهور امام صرفه ي آنها نيست، و آن امامي كه آنها تصور مي كنند هرگز ظهور نخواهد كرد، و آن امامي كه ظهور مي كند، پولها و كارها را بين مريدهاي خود تقسيم نخواهد كرد.

اگر كسي معني پيامبري و امامت را نيك بشناسد به اين گونه اشتباهات گرفتار نمي شود، و براي پيغمبر و امام در مقابل دستگاه خدا حسابي باز نمي كند، و مي داند كه بزرگي پيغمبر و امام برپايه ي بندگي خدا استوار است و جز از راه بندگي پروردگار نمي توان از پيغمبر و امام بهره مند شد، امام حسين عليه السلام روز عاشورا با آن همه گرفتاري و با آنكه دشمن حاضر نشد جنگ را براي نماز خواندن چند دقيقه اي هم تعطيل كند در همان گيرودار جنگ نماز ظهر خود را به جماعت خواند و دو نفر از ياران خود يعني زهير بن قين بجلي و سعيد بن عبداللَّه حنفي را فرمود تا پيش روي وي بايستند و سينه ها را سپر كنند و جلو حمله ي دشمن را بگيرند. تا امام نماز خود را بخواند اين امام چگونه راضي مي شود و چگونه مي تواند راضي شود كه كسي به جاي نماز براي وي عزاداري كند و يا باطمينان شفاعت و طرفداري او واجبات را انجام ندهد و حرامها را مرتكب شود، عزاداري امام عليه السلام بايد مردم را دين شناس كند به خدا نزديك سازد از گناه و معصيت بركنار دارد، علاقه ي به دين را در آنان شديدتر كند، روح توحيد را در ايشان زنده كند، بدانند كه مجالس عزاي اباعبداللَّه تنها موقعي باعث خشنودي خدا و قبول و موجب اجر و ثواب اخروي است كه در حدود بندگي خداي تعالي به انجام رسد و مشتمل بر دروغ و حرامي نباشد، چه خدا را از راه گناه نمي توان


عبادت كرد و حرام را نمي توان مقدمه ي عبادت قرار داد.

زيرا خداي متعال عملي را قبول مي كند كه در حدود تقوي به انجام رسد و هر عملي كه اين طور باشد و مورد قبول پروردگار قرار گيرد در اصلاح نفس انسان اثر دارد و مرحله اي انسان را پيش مي برد، امكان پذير نيست كه كاري خوب انجام گيرد و در باطن و روح انسان اثري باقي نگذارد، همان اثر نيك كار نيك است كه در مرحله اي به صورت ثواب اخروي ظهور مي كند و تا عمل در روح انسان اثر نيك نگذارد معني ندارد كه داراي ثواب باشد و همچنين تا در روح انسان اثر بد نداشته باشد معني ندارد كه داراي عقاب اخروي باشد، چه در اشتباهند مردمي كه كارهائي به ظاهر نيك انجام داده اند و كمتر اثري در روح ايشان نداشته است و هيچ آنها را جلو نبرده است، و در همان مرتبه ي نازله ي روحي كه بوده اند مانده اند و در عين حال گمان مي كنند كه ثوابهائي بي شمار براي ايشان آماده است، كارهاي خوب بايد انسان را تربيت كند و سير و سلوك دهد و بر صلاح و سلامت باطن انسان بيفزايد و رذائل اخلاق را ريشه كن سازد، و به جاي آنها فضائل اخلاق را در وجود انسان رشد دهد و نيرومند سازد، و هرگاه اين اثرها بر كارهاي خوب مترتب نشد بايد دانست كه آنها كارهاي خوب نبوده و برخلاف دستور به انجام رسيده و چه بسا كه برخلاف آنچه تصور مي شده آثار بدي هم در نفس انسان داشته است. «فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملاً صالحاً» و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلي العظيم.