بازگشت

عظمت شخصيت در شخصيت عظيم


هرگز بدان شخص نگريسته ايد كه به نام خدا قيام مي كند، به نام خدا به حركت درمي آيد، و به نام خدا مي ميرد؛ چگونه مقصد خود را هم به نام او، فرازين چكادها، و هدف خويش را هم به نام او، برترين نمادها برمي گزيند؟ مقصد تا آنجا فراز كه همه چيز زندگي را فرود مي بيند، و هدف چنان برتر كه جز ملكوت اعلي را در مد نظر ندارد، و پايگاهي جز فراسوي آسمانها نمي يابد؛ گهواره اش آسمانهاي برين است و جاي شگفتي نيست كه پيوسته به سويش پر كشد، و خواستار پيوستن بدان سامان بود؛ زيرا مردم هستند و عشق بازگشت به اصل خويش، و مردم هستند و باز جستن روزگار وصل خويش!



[هر كسي كاو دور ماند از اصل خويش

بازجويد روزگار وصل خويش]



و چنين شخصيتي، ميهني دارد و اشتياق و سوز و گدازي براي بازگشت بدان.

راه خود را از ميان سنگها و خارها به پيش مي گيرد، خوشنود و خوشدل پيش مي رود و با آرامش و اطمينان در اين ره گام برمي دارد، زيرا با آرمان برين خود رازگوييها و با جهان فرازين نغمه خوانيها دارد. آيا فراسوي «الله» خواستي، جز به سوي «الله» بازگشتي، و پس از «الله» و برتر از او حقيقتي هم هست؟

اين است اصول انديشه هاي آن شخص از انسانيت چكيده و آن انسان برگزيده؛ پس چه جاي شگفتي است كه در همه چيز آن را بجويد و همه ي راهها را به جستجويش بپويد. اگر مرگ سر راه او قرار گرفت در آغوشش فشرد و به وسيله ي آن خود را به مقصد رساند، كه مرگ به مقصد رساننده را گوارا خواند و عذاب آن را مدارا داند.

از نخستين روزگاران نداي مسلمان، با اقدامي پرتوافكن، برخاسته، دشمن كوب و دوست نواز:



و لست أبالي حين أقتل مسلما

علي أي جنب كان في الله مصرعي



چو مسلم شوم كشته پرواي نيست

چو در راه او دست يا پاي چيست




بزرگ شخصيتي از مردم، اما در وجودش هدف الهي و راز قدسي و پرتو علوي، در شبستان تيره و سياه بشري، راه انسانيت را روشن مي گرداند «الله نور السماوات و الأرض، مثل نوره كمشكاة فيها مصباح، المصباح في زجاجة، الزجاجة كأنها كوكب دري...» (النور / 24) مساوي الله نور آسمانها و زمين است. داستان نورش همچون چراغداني كه چراغي فروزان در آن است، چراغ در ميان شيشه هاي شفاف، و اين مجموعه چون ستاره اي مرواريدگون كه از دور پرتوافكن است... در روزگار زندگي راهنمايي ستوار، و پس از مرگش گواهي هميشه بيدار كه همه ي عناصر جاودانگي و برتري را دربر دارد. تاريخ هر امتي، در حقيقت، تنها تاريخ بزرگان آن امت است و بس، امتي كه بزرگي در ميان آن نباشد تاريخ ندارد، يا بهتر بگويم، شايسته ي تاريخ داشتن نيست.

اگر ما حسين را بر فراز همه ي بزرگان جاي دهيم، نه تنها بزرگي را در وجود او پيشتر به شمار آورده ايم، بلكه بزرگي را بر چكاد عظمت مشاهده كرده ايم كه در برابرش همه ي بزرگان كوچكند، و شخصيتي را نشان داده ايم كه از همه ي شخصيتها برتر است، و ابرمرديست در ميان همه ي مردان.

شگفتي ندارد، چه همه ي كساني را كه تاريخ مي شناسد و ما مي شناسيم، در سطحي پست تر از مجد و شكوه هاي زمين به سر برده است و تلاش ورزيده خود را بدانها رساند، و در نتيجه، آن كس كه پا بر فراز مجد و شكوهي آسماني مي گذارد بسي برتر است.

اينك پي سپر در چكادهاي گوناگون عظمت هستيم و در هر ناحيه اي بيشتر فراز شويم حسين (ع) را برتر از ديگران مي بينيم، به گونه اي كه خود به تنهايي امتي است در ميان بزرگان. بزرگواري را در پوشش يك شخص دلير، يا در شخصيت يك قهرمان، يا يك شهيد، يا زاهد و يا دانشمند، بسي مشاهده كرده ايم؛ اما عظمت در همه ي پوششها و همه ي نمودها، به گونه اي كه با عظيم يكي شده مردم او را نمونه ي زنده و نماينده ي كامل آن خصلت به شمار آورند؛ تنها در شخصيت حسين (ع) مشاهده شدني است، و مي توان در وجود او لمس كرد، با هر موقعيتي كه خود دارد يا از جانب پدر دارد، در واقع پدرش هم در اين باره همانند او است، ليكن نمي توان پدري همانند خود او برايش يافت.

شخصي است كه چون از هر سوي كوه وجودش فراز شوي به ستيغ بزرگي رسي، تا آن جا كه او را مركز برخورد بزرگواريها با يكديگر و مجمع يكتاييها مي يابي. زيرا بي گمان هر كس از سرچشمه ي عظمت پيامبري (محمد ص)، و عظمت مردانگي (علي)، و عظمت فضيلت (فاطمه) فراجوشيد، نمونه ي بي همتاي عظمت انسان خواهد شد، و از آيات بينات به شمار خواهد رفت. ياد او ياد يك شخص نيست، ياد انسانيت جاويدان است، و تاريخ او، سرگذشت يك قهرمان نيست، تاريخ يك قهرماني بي همتا است.


پس حسين (ع) يك شخص است اما آيت اشخاص، و يك بزرگ است اما حقيقت بزرگي، در نتيجه يادش را، آن چنانكه شايد، هوش ده، و آن چنانكه بايد گوش ده.

بنابراين، شايان آن است كه همچون سرچشمه ي الهامي كه با نيرو مي جوشد و پرتوافكن است، و با تابش انوار خود همه ي نسلها را روشنايي مي بخشد، پيوسته از آسمان وجودش وحي گيريم، چه اين پرتوافكني هميشگي است و همه ي نامتناهيها را به هم پيوند زده از روزن آسمانها و زمين فراتر رفته است! آيا نور خدا را مرزي است كه بتوان بدان جا رفت و يا نشانه اي است كه بتوان آن را دربر گرفت؟ «و يأبي الله الا أن يتم نوره». و خداي جز اين نخواهد كه نور خود را به انجام رساند.

اگر كسي نيك بينديشد بزرگترين ژرفا، بزرگترين فداكاري و بزرگترين نمونه ها را در وجود او مي يابد. تا آن جا كه گويي دست خدا بر صفحه ي ابديت با مركب خونرنگ چنين نگاشته است: «اخلاص واژه اي است كه معناي آن در سخت ترين مرگ نشان داده مي شود، هر كسي مي خواهد مخلص باشد، بايد خود را آماده براي همه ي ناملايمات چنين مرگي كند»:



قد خط سطرا علي الأيام نقرؤه

و كان آية أمجاد و احماسا



يا حبذا الموت دون المجد مجتلدا

و أحقرن بعيش الذل انكاسا [1] .



با توجه بدين حقيقت كه آن سبط شهيد (ع)، روح زيباي قداستي را كه با جدش مصطفي (ص) آغاز گرديد، به انجام رسانيد. قداست خود جلال و شكوهي دارد، ليكن جمال آن تنها هنگامي قابل مشاهده است كه قطره هاي گلفام خون آن را تزيين كرده باشد.



نحيي الطهارة في بيتها

اطار الطهارة قدس و دم [2]



نسلها هش دارند؛ انسانيت از خواب بيدار شود و فرياد طنين اندازي را بشنود كه از اعماق سنگ قبرها، زنده و جوشان بلند شده به ژرفاهاي انسان مي رسد و جانها را شعله ور مي سازد، و پي درپي به درك و دريافت هجوم مي آورد و وجدان را زنده مي كند.

تنها با برخاستن چنين فريادي است كه انسانيت مي تواند گناهان خود را بدان وسيله بشويد و از پليديها رها شود، و ناپاكيها از خود بزدايد، و به صورت انساني درآيد كه شريعتها نشان مي دهند، و اديان اعلام مي كنند؛ تا آنجا كه انسانيت، با پاسخ دادن به چنين ندايي، به جايي مي رسد كه بر پايه ي آرمانهاي والا، و برتريهاي شايا، و به گزيده هاي مطلق و به دست آوردن حق استوار مي گردد. چه، حسين (ع) تنها به خاطر سروري يافتن اين ارزشها خود را فدا كرد و بس! بسي پست و بي مقدار است آن ادعا كه مي گويد او براي حكومت و رياست و


قدرت قرباني شد، همت او از اين هدفها بسي والاتر، و از خواسته هاي نفساني رياست طلبان بسي برتر بود. حسين را، بيگمان، نابرابريها بيدار كرد، تجاوزكاريها برانگيخت، ستمها به جنبش درآورد، فريادهاي ضعيفان و شيونهاي فرزند مردگان و اشكهاي جگرسوختگان به قيام واداشت. زيرا، شكي نيست كه از ميان تجاوز به حقوق ديگران، و تجاهل و بي توجهي در برابر عدوان است كه آزادگان برانگيخته و قهرمانان آفريده مي شوند.

در واقع امام شهيد خود نقشه و برنامه ي قيام و انگيزه ي انقلابش را اعلام كرده است. گويي بدين وسيله خواسته بطلان باطل را در دفتر ابديت به ثبت رساند، و براي حق روزني در ساختمان باطل گشايد، تا نداي حق پيوسته از آن روزن به آسمان حقيقت فرارود. و از همين روزن هميشه و مدام فريادي طنين انداز است كه حكومت ستمگر را به لرزه افكند، و قدرت سركش را لگدكوب، و بيدادگر را پاره پاره كرد و به پرتگاهي دور در ناكجا خراب تاريخ انداخت.

اكنون به برنامه ي امام شهيد (ع)، كه براي رسيدن به سرانجامش جان بر سر آن باخت، و از دهان طاهر هدايت كننده اش بيرون آمد، گوش فرامي دهيم، كه وليد بن عتبة بن أبي سفيان را مخاطب ساخته مي گويد:

«اي امير، خوب گوش فراده و بدان كه ما خاندان نبوت، و معدن رسالت، و پايگاه نزول و صعود ملايكيم، خدا به وسيله ي ما آغاز نهاد و بوسيله ي ما به انجام رسانيد؛ در حالي كه يزيد تبهكاري ميخواره و كشنده ي اشخاص بيگناه، و آشكاركننده ي تباهيهاي نارواست؛ و چون مني با چنو پليدي بيعت نمي كند»!

همين كلمات انگشت شمار برنامه اي بس مهم و قانون اساسي عملي و گسترده اي دربر دارد، و ما را رسد كه آن را «قانون اساسي و رمز اصلي انقلاب» بناميم. در حقيقت پايه هاي بلند و استوار انقلاب، و مواد لازم براي نقد و به محاسبه كشيدن خليفه يا شاه، در همين چند كلمه نهفته است.

سر آن ندارم بي پايه سخن به درازا كشم، آنچه مي گويم سرشار از حقايقي مستند است؛ بنابراين سزاوار است كه پيش از ژرفيابي در بيان جنبه هاي عظمت وجود مقدس حسين (ع)، به دريافت درست و دقيق كلماتي كه برنامه ي انقلاب امام شهيد را نگاشته اند، همت گماريم، تا اندك گمان تهمتي در خاطر كسي نخلد يا انديشه ي تهمت گمان آلودي در ذهني نپرد. اين نورواژه ها روشنگر تاريكي ها و پيچيدگي هاي صفحات مبارزه و نبردي است كه امويان برپا ساختند و مشتعل نگاه داشتند، كاخ و حكومت خود را بر آتشهاي روشنش برافراشتند.

به حقيقت، بزرگترين چيزي كه براي مورخ اهل نقد و تحليل مهم است، همين چند كلمه ي


كوتاه است، زيرا همين كلمات، در پيگيري و بررسي پژوهشهاي تاريخ صدر اسلام، بسياري از گوشه و كنارهاي مبهم و حوادث پوشيده اي را روشن مي كند كه نخستين بذرهاي حوادث پي درپي بعدي تاريخ اسلام شدند. بدون اينكه بخواهيم سخن به درازا رانيم و از وحدت موضوع بيرون رويم، به فهم و درك اين برنامه ي شگفت و رهنمون والا كه براي وليد توضيح داد، كمر همت مي بنديم؛ اين برنامه، كوتاه سخن، تا هنگامي كه نخواهند آن را به جنگ تبديل كرده بر امنيت داران جنايتي روا دارند، برنامه اي است براي محافظت از صلح و گرايش بدان. و شگفت انگيز نيست كه از همه كس مايلتر به صلح، به جنگي پناه برد كه حقيقت و معناي صلح در آن نهفته است.



چو چاره نباشد بجز مرگ و جنگ

ز ترس ار بميري درافتي به ننگ



خواستند مرد تقوي و عمل صالح را كه از كان رسالت و پرورده ي نبوت، و خاندان برگزيده ي الهي است، همان كس كه حق با روشن ترين معاني و شگفت ترين نمودهايش در او نمايان است؛ و آن نمونه ي كامل پشتيبان پرشور حق و عدالت را به صورتي مشاهده كنند كه با اظهار كوچكي پشت خم كند، و با پستي فروتني نشان دهد، و با خواري تسليم مردي شود مظهر باطل و تبهكاري، و نمونه ي تجاوز به حق ديگران، سرپيچي از فرمان خدا و مبارزه با خدا و پيامبر و مؤمنان، همان نابكاري كه بدون هيچ پروا و رعايت ظاهر و باك چنان آشكارا به فساد سرگرم است كه شريعت از دستش گريزان و انسانيت از او لرزان و فضيلت از وجودش هراسان است. خواستند كه شاهد بيعتي باشند كه بدين شيوه انجام گيرد و با اين وضع مسخره به پايان رسد. پس جاي شگفتي نيست اگر ببينيم امام را كه به چنين پيمان و بيعت به عنوان شعله اي از آتش و يا از آن بالاتر، سلاحي در تف سوزان مي نگرد، و شجاعانه بر آن مي شورد.

آن بزرگوار - كه بر او سلام باد - براي عقيده، با افتخار به جهاد برمي خيزد.



قف دون رأيك في الحياة مجاهدا

ان الحياة عقيدة و جهاد [3] .



بايد نيك گوش دهيم و بشنويم كه امام چگونه با نظر صريح خود فلسفه ي بيعت را براي ما آشكار مي كند، و در معناي خلافت و صفت خليفه مي گويد: خليفه موظف است كه قانون و شريعت را در وجود خود استحاله كند، و با وجدان و ضمير و عاطفه و انعكاس درك عميق خود يكي سازد، وگرنه خيانت او از دم زدنش بيشتر، و ارزش دين و سنتها و مسايل امت، همگي از آب بيني بزي در نزد او كمتر خواهد بود! چون خليفه شخصي تبهكار باشد، پيوسته با شر و شور بر مردم حكومت مي راند و بر جان همگان شرر مي زند، و جز تباهي و بيچارگي براي مردم چيزي به جاي نمي گذارد.


وظيفه ي ديگري كه در برابر خليفه وجود دارد آن است كه همين كه امت او را متجاوز به حقوق خود ديد بايد او را سرنگون كند و مردم بايد عليه او انقلاب كنند، اين انقلاب و سرنگوني احترام به قانوني است كه همه ي مردم در برابر آن تسليم هستند، اگر چنين نكنند هر نوع تظاهر به احترام در برابر قانون بازي بيهوده اي بيش نيست؛ به همين جهت بر حقوقدانان واجب است كه بيشتر از هر شخص ديگري احترام قانون را رعايت كنند، و بزرگترين مسؤوليت را در برابر قانون شكني بر گردن دارند. اگر شاه به تبهكاري دست زد و آن را آشكارا ساخت و با خدا و رسول و مؤمنان به مبارزه برخاست، فرمانبرداري از او فرمان بردن از فسق و فحشا و منكر است، و اطمينان داشتن به وي اطمينان پيدا كردن به بازيگري و بيهودگي و فروافتادن در پرتگاه تبهكاري است. اين است معناي تحليلي گفتار آن حضرت كه فرمود: «يزيد شخصي تبهكار و ميخواره و قاتل جانهاي محترم بي گناه و آشكار كننده ي تبهكاري است.»

آنگاه امام ما را با روح بيعت آشنا مي كند، و معناي به عهده گرفتن مسؤوليت امر و فلسفه ي خلافت را روشن مي سازد. در اينجا وظيفه ي ما انديشيدن و دريافتن است، زيرا امام همه ي مقصود خود را در يك جمله خلاصه مي كند: «چون مني با چنويي بيعت نمي كند»! منظور امام شهيد آن است كه بيعت يعني فروختن خود به خليفه اي كه رمز شريعت و دين، و عامل وحدت سنتها و يقين، و پشتيبان كتاب خدا قرآن، و ولي عهد پيامبر، صلوات الله عليه، مي باشد. و نيز بيعت يعني فداكاري و قرباني كردن خود در راه خليفه ي سمبليك (رمزي). با اين بيعت مسلمانان همه با جان و دل دعوت حق:«أطيعوا الله و الرسول و اولي الأمر منكم» را لبيك گفته، فرمان خليفه ي رمزي را فرمان خدا دانسته اند، زيرا او مجري فرمانهاي خداي جل شأنه مي باشد!

بنابراين، بيعت يعني تسليم و فرمانبرداري تا پاي جان، و به عبارت ديگر، بيعت يعني فروختن خود به خليفه، پس بيعت نوعي بندگي اجتماعي و سياسي و ديني است؛ لذا شخص بايد به هنگام فروختن خود بسي بينديشد: در راه چه، و براي كه خود را مي فروشد؟ اگر خليفه تبهكار و اهل فحشا و بي دين و ستمگر و تجاوزكار به حقوق و بي اعتنا به ارزشها باشد، بيعت يعني فروختن خود به تبهكاري، فروختن خود به فحشا، فروختن خود به ستم و تجاوز و فروختن خود به سرپيچي آشكار از فرمان خدا؛ زيرا خليفه ي متظاهر و آشكاركننده ي گناه خود نمونه ي مجسمي است از مجموعه ي آن گناهان! چنين بيعتي خدمت به هوا و هوسهاي پست و گرايشهاي فاسد و مردن در راه آنها به شمار مي رود. با اين كار اصول را كوچك شمردن، بيعت را حقير دانستن، و شهادت و فداكاري را بي ارزش ساختن است. پس ضرورت حكم مي كند كه امام از بيعت با يزيد و شهوات و هواها و فحشاهايش خودداري ورزد، به اعتراض


برخيزد، قيام كند، اگرچه به بهاي جانش تمام شود، زيرا در اين صورت وجدانش آسوده، پروردگارش خوشنود، و در راه اصول اعتقاديش جان باخته است. لذا آن وجود مبرا از پذيرش ننگ و خواري را مي بينيم كه چگونه در برابر اين پيشنهاد چون ديگ مي جوشد، و چون شير مي خروشد، نه گفته ي امير را مي شنود، و نه گفته ي دلسوزي را به گوش مي گيرد، و نه در برابر قدرت و زوري سستي و ترديد به خود راه مي دهد. حاضر نمي شود پستي و خواري بهره ي مؤمنين سازد، و اعتراض خود را آشكار مي كند، و در برابر قيام گوش خود را بدهكار هيچ نصيحتي كه خواستار باقي ماندن او مي شوند نمي داند، زيرا قيام نكردن او، اگر چه سلامت و زنده ماندنش راتضمين مي كند. اما با مرگ همه ي مسلمانان برابر است.

اعتراض او به بانگ رسا طنين افكند، و با تلخ ترين و فجيع ترين سرانجام پايان يافت، و او اطمينان داشت كه قطرات پاك خونش پيوسته گسترده و گسترده تر مي شود تا اينكه درياي بيكراني شده نخستين كساني را كه در خود فرو بلعد همان ريزندگان خونش باشند.

آن بزرگوار توانست اين بانگ اعتراض را با تمام توان فرياد زند، و طنين افكن از گوش تبهكاري و نادرستي بگذرد، و در فضاي جاودانه ي تاريخ بماند. و هنوز هم سخن حقي است بي هيچ آميزه اي. «كسي چون من» پاره اي از وجود حق و مظهر دين خدا، «با كسي چون او بيعت نمي كند» كه پاره اي از وجود شيطان و مظهر باطل است.

اين است معناي بيعت در منطق حسين (ع)، و فلسفه ي بيعت در نظر حسين (ع)، و حقيقتي است شايسته ي انديشه براي خردمندان. به همين مناسبت پيامدهايي بسي سنگين دارد كه هر بزرگي به آساني توان بر دوش گرفتن آن را ندارد.

و ما چون خلافت را از نظر حسين فهميديم، برايمان آسان است دريابيم كه چگونه او به تمام معنا عظيم است، و مي توانيم همه ي جنبه هاي عظمت او را تشخيص دهيم، و ابعاد ممتاز و گزيده ي وجود او را به روشني درك كنيم و بدانيم كه داراي بافتي بي همتا، و آيت شرف و برتري و نمونه ي يكتايي است. در اين صورت، اندكي در كنار حادثه ي كربلا درنگ مي كنيم تا جهات و جنبه هاي عظمت امام را بدين شرح دريابيم:

عظمت پايبندي به اصول، عظمت صراحت در گفتار، عظمت قاطعيت در عمل، عظمت زير بار نرفتن، عظمت قهرماني و عظمت كوچك شمردن مشكلات.

اينها جنبه هايي از عظمت يا عظمتهايي چند است، كه هر كس به هر كدام از آنها، به تنهايي، وصف شود، كافي است كه او را در شمار جاودانگان جاي دهد، و به سطح قهرمانان تاريخي فرابرد، و يادي عطرآگين در ميان جهانيان براي او بپراكند، چه رسد كه همه ي آنها در وجود يك تن گرد آيند، و تازه ابعاد كوچكي از مجموع عظمت حقيقي او باشند؛ زيرا عظمت راستين حسين، در وجود باعظمتش سرچشمه اي خشك ناشدني است. اكنون براي دريافت


اين عظمتها، از سرادب، پا به ميدان گلرنگ كربلا مي نهيم.


پاورقي

[1]



بر چهر بي‏فروغ زمانه همي خوانيم

خطي که رهنشان شکوه و حماسه‏ها است:



خوش باد کشته شدن در ره شرف

خوار و حقير زندگي کرم‏واره‏ها است.

[2] طهارت را که به خانه‏ي خود درآمده خوشامد گوييم، چارچوب طهارت تقدس است و خون.

[3] در راه عقيده‏ات پيکارجويانه ايستادگي کن که بي‏گمان زندگي عبارت از عقيده است و پيکار در ره آن.