بازگشت

داستان كلاغ و فاطمه ي صغري، دختر امام حسين


خوارزمي به نقل از امام سجاد (ع) مي نويسد: هنگامي كه حسين (ع) كشته شد، كلاغي آمد و پر و بالش را به خون او آغشته ساخت و پرواز كرد. رفت و در مدينه روي ديوار خانه ي فاطمه صغري، دختر امام حسين (ع) نشست. فاطمه سرش را به سوي او بلند كرد و نگاهي به او افكند و با ديده ي گريان گفت:

كلاغ آواز داد و من به او گفتم اي كلاغ واي بر تو، خبر مرگ چه كسي را آورده اي؟

گفت: امام. گفتم: كدام امام؟ گفت: آنكه بر راه درست است؛

حسين در كربلا، ميان تيغها و نيزه ها است؛

گفتم: حسين؟ گفت: افتاده بر روي خاك است؛

آن گاه پرها او را به پرواز در آوردند و طاقت شنيدن پاسخ را نداشت،

من از (پيغام) او از ديده اشك ريختم، اشكي كه خداي را خوشنود سازد و پاداش داشته باشد. [1] .


محمد بن علي (ع) فرمود: فاطمه، خبر شهادت حسين (ع) را به مردم مدينه داد؛ و آنان در پاسخ گفتند: مانند عبدالمطلب جادوگري مي كند. چه زود خبر قتل حسين (ع) به اينان رسيد. [2] .


پاورقي

[1] تسلية المجالس، ج 2، ص 470.

[2] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 92، به نقل از آن، احقاق الحق، ج 11، ص 492؛ بحارالانوار، ج 45، ص 171؛ فرائد السمطين، ج 2، ص 163، ح 451؛ تسلية المجالس، ج 2، ص 469؛ بحارالانوار، ج 45، ص 171، ح 19؛ العوالم، ج 17، ص 490، ح 2.