بازگشت

داوري ميان محدث نوري و قاضي طباطبايي


ما در ضمن بيان ديدگاه هاي گوناگون در اين مسأله گفتيم كه محدث نوري از منكران بازگشت در اربعين نخست است، در حالي كه شهيد قاضي از معتقدان اثبات اين موضوع است. اما آن دو بزرگوار براي اثبات نظريه خويش دلايلي ارائه داده اند كه ما خلاصه اش را در اينجا مي آوريم و آن گاه ديدگاه برگزيده را بيان خواهيم كرد.

1. با محدث نوري

او مي گويد: سيد ابن طاووس كه خبر ديدار اهل بيت (ع) را با جابر بن عبدالله انصاري نقل كرده كتاب اللهوف را در آغاز تكليف و اوان جواني تأليف كرده است، به دو دليل:

اول آنكه طريقه ايشان در تمام مؤلفات و بر ذكر مأخذ نقل و سند روايت به قدر ميسور است. به خلاف سيره ايشان در اين كتاب و كتاب مصباح الزائر كه در اين دو ذكري


از مأخذ و سند نيست و وجهي جز عدم اتقان تام در آن ايام و قلت اطلاع ندارد؛ و از لهوف مختصر ترهم تأليف دارد، مثل مجتني و در آنجا ابدا نقلي بي ذكر مأخذ و غير مستند نكرده. پس اگر در نقل از آن كتاب ايراد مي شود، منافاتي با بزرگي مقام و كثرت اطلاعشان در احاديث و آثار ندارد، زيرا كه در آن درجات بعد از آن به تدريج پيدا شده.

دوم آنكه سيد معظم مذكور در كتاب اجازات در مقام ذكر مؤلفات خود تصريح دارد كه كتاب مصباح الزائر را در اوايل تكليف نوشته است. در اول لهوف فرموده كه چون مصباح الزائر را نوشتم و زائر از حمل كتاب ديگر مستغني است خواستم چون به جهت زيارت عاشورا مشرف مي شود با خود نبرد. اين مختصر را كه مناسب تنگي وقت زوار است در مقتل نوشتم كه به آن كتاب منضم شود». [1] .

مناقشه در دو مقدمه ي نوري

مقصود محدث نوري از اين دو مقدمه اين است كه سيد بن طاووس لهوف را - كه منبع كهن تر در اين مسأله است - در سن جواني و زماني كه هنوز به پختگي نرسيده بود نوشت و از اين رو در اين مسأله چندان قابل اعتماد نيست. اما هر دو مقدمه ي او جاي تأمل دارد:

1. عدم ذكر مأخذ و اسناد ناشي از عدم اتقان تام و قلت اطلاع ايشان - آن طور كه او گفته - نيست. بلكه چون مؤلف قصد نوشتن كتابي كم حجم و با موضوعات فراوان و قابل حمل در بارگاه حسين (ع) و غيره را داشته ناگزير بايد چنين مي كرده است؛ و گرنه نقض غرض مي شود؛ و شايسته تر آن است كه به كتابهاي مفصل تري چون مصباح شيخ اكتفا شود.

2. سيد (ابن طاووس) در اجازات خويش گويد: «از چيزهايي كه در آغاز تكليف بدون ذكر اسرار و آشكار نمودن رموز تأليف كردم كتاب مصباح الزائر و جناح المسافر در سه مجلد بود»، [2] آن گاه به ذكر ديگر تأليفات خويش مي پردازد و مي گويد: «و كتاب الملهوف علي قتلي الطفوف را تأليف كردم؛ و هيچ كس را نمي شناسم كه پيش از من چنين كتابي نوشته باشد و كسي كه آن را ببيند، نسبت به آن آگاه خواهد شد». [3] چه بسا خواننده از اين


عبارت چنين استنباط كند كه اللهوف آخرين تأليف سيد باشد، به خاطر اينكه آن را در پايان ديگر تأليفاتش قرار داده است، و با عدم قبول اين مطلب قدر متيقن اين است كه اين تأييد از جانب ايشان نسبت به مضمون كتاب در مرحله ي كمال عمر شريفشان و پس از فراغت بسياري از تأليف هايشان انجام شده است. بنابراين چنين اظهارنظري اينگونه، مبني بر كم ارزش جلوه دادن كتاب شايسته نيست.

3. جالب اين است كه خود محدث نوري كه كتاب «مصباح الزائر» را كه به تصريح مؤلف در اوان تكليف نوشته است، كتابي معتبر معرفي كرده است، [4] و كتاب «لهوف» را با احتمال تأليف در همان اوان، كتابي غيرمتقن مي داند! و اين دو مطلب با هم قابل جمع نيست.

4. وانگهي ضميمه ساختن آن به «مصباح الزائر» دليل بر نوشتن آن در اوان تكليف نيست. بلكه مؤلف بعدها اين كا را شايسته دانسته است. چنان كه خود او نيز به اين مطلب تصريح دارد.

5. بر اين اضافه مي كنم كه تأليف چنين كتاب هايي در سنين نوجواني از عنايت هاي ويژه ي الهي است كه نصيب بندگان برگزيده ي خويش مي سازد. از اين رو مي بينيم كه برخي از علماي سابق در اوان تكليف و يا پيش از آن مجتهد بوده اند.

6. سيد در اين زمينه تنها نيست و نمونه ي ديگر علامه ي بزرگوار و فقيه، ابن نماي حلي (645 - 567) است. [5] او نيز خبر اين ديدار نقل كرده است و هيچ كس نمي گويد كه اين مطلب را در اوان تكليفش نوشته است! و اين ناشي از چه و چه است. او از نظر زماني نيز متقدم بر سيد بن طاووس است. چرا كه ولادت سيد به سال 589 ه. و وفات او به سال 664 ه. بود. در حالي كه ابن نما در سال 567 ه. به دنيا آمد و در سال 645 ه. وفات يافت. بنابراين او 22 سال پيش از سيد به دنيا آمد و 21 سال پيش از وي وفات يافت.

بنابراين لحن گفتار محدث نوري درباره ي آن عالم بزرگ مناسب نيست.

7. شهيد قاضي در اين باره پاسخي دارد كه چنين است:

«قائل به اين مسأله تنها سيد بن طاووس در لهوف نيست. بلكه ابوريحان بيروني متوفاي


سال 440 به اين موضوع تصريح دارد و در ميان اصحاب مذهب اماميه مشهور است - ادعايي كه مجلسي كرده است - و علماي قرن يكم تا هفتم بر آن اتفاق نظر دارند. نخستين كسي كه در اين باره اشكال كرده است سيد بن طاووس در الاقبال و از متأخران محدث نوري است». [6] .بنابراين مسأله از چارچوب نقل يك راوي ناشناخته در سنين نوجواني بيرون مي آيد و مسأله اي ريشه دار تلقي مي گردد. بلي، به زودي ملاحظاتي چند درباره ي سخن شهيد قاضي نيز خواهيم داشت. محدث نوري به هفت نكته استدلال مي كند.

هفت نقطه نظر محدث نوري

سپس محدث نوري مي گويد: رسيدن اهل بيت به كربلاي معلا به نحوي كه سيد در لهوف ذكر نموده منافي است با امور بسيار و جمله از اخبار و تصريح جمعي از علما و اخيار و به اختصار به آنها اشاره مي شود:

اول آنكه سيد معظم مذكور بعد از مدتي خود ملتفت به بعضي از نقصهاي آن شده، آن را بعيد دانسته است.

آن گاه مطلبي را كه پيشتر از سيد نقل كرديم آورده و پس از آن مي گويد: اين خلاصه ي كلام ايشان است در اقبال والعجب كه در لهوف استيذان پسر مرجانه را از يزيد و حمل او اهل بيت را بعد از آمدن جواب ذكر كرده و با اين حال آن قصه را از آن راوي نقل فرموده. اين دو هرگز با هم جمع نشود.

دوم آنكه احدي از اجلاء فن حديث و معتمدين اهل سيره و تواريخ در سياق ذكر مقتل اشاره به اين قصه نكردند با آنكه ذكر آن از جهاتي شايسته و محل اعتنا بود، بلكه از سياق كلامشان انكار آن معلوم مي شود.

آن گاه به ذكر سخن شيخ مفيد در الارشاد پيرامون فرمان يزيد مبني بر تجهيز اهل بيت به سوي مدينه مي پردازد، تا آنجا كه مي گويد: و نعمان به وصيت يزيد عمل نمود و اهل بيت عصمت را به آرامي و مدارا برد تا داخل مدينه شدند؛ و نشود كه ايشان در مسير خود به كربلا روند و جابر را ملاقات كنند و چند روز عزاداري كنند و شيخ مفيد آن را در محل معتمدي نديده باشد يا ديده و در اين مقام اشاره به آن نكند و قريب به همين


عبارت را ابن اثير در كامل التواريخ ذكر كرده و طبري نيز در تاريخ خود كه از تواريخ معتبره است مختصري در اين مقام گفته و در هيچ كدام ذكري از سفر عراق نيست. [7] .

سوم آنكه شيخ مفيد در مسار الشيعه در وقايع ماه صفر فرموده است: در روز بيستم آن ماه، سفر رجوع حرم حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام، بود، از شام به سوي مدينه ي طيبه و آن روز، روزي است كه وارد شد جابر بن عبدالله از مدينه به كربلا به جهت زيارت قبر حضرت ابي عبدالله عليه السلام و او اول كسي است كه آن جناب را زيارت كرده و قريب به همين عبارت را شيخ طوسي در مصباح متهجد (730) و علامه ي حلي در منهاج الصلاح و كفعمي در دو موضع از مصباح خود (489 و 510) ذكر كرده و ظاهر عبارت آن است كه روز اربعين از شام بيرون آمدند، نه آنكه وارد مدينه شدند. چنانچه بعضي توهم كردند. چه از دمشق تا مدينه كم تر از يك ماه سير قافله متعارف نشود. خصوص آن قافله حسب دستورالعمل يزيد به نعمان كه با آن رفتار نمود و بعد ما بين اين دو بلد زياده از دويست فرسخ است و اگر مراد آن بود تغيير عبارت نمي داد و در حق جابر كه اختلافي در ورود او در روز اربعين نيست، به ورود در اينجا به رجوع تعبير نمي فرمود و در هر حال اين كلمات صريح است در نيامدن ايشان به كربلا و الا ذكر آن در وقايع ماه صفر از جهاتي اولي بود. چهارم آنكه تفصيل ورود جابر در كربلاي معلا در دو كتاب معتبر موجود است و ابدا ذكري از ورود اهل بيت و ملاقات ايشان با جابر در آنجا نيست. اول شيخ جليل القدر عمادالدين ابوالقاسم طبري آملي كه از تلامذه ي ابو علي پسر شيخ طوسي است در كتاب بشارة المصطفي (ص) كه از كتب نفيسه موجود است، مسندا روايت كرده از اعمش كه از بزرگان محدثين است و او از عطية بن سعد بن جناده ي عوفي كوفي جدلي كه او نيز از روات اماميه است و اهل سنت در رجال خود تصريح كرده اند كه او را راستگو بود و در سال 111 وفات كرد روايت كرده كه گفت با جابر بيرون رفتيم به جهت زيارت حسين بن علي صلوات الله عليهما آن گاه شرح داد كيفيت ورود خود و جابر را به كربلا و از اين خبر شريف معتبر معلوم مي شود جابر چند ساعتي بيش در آنجا درنگ نكرده و كسي را ملاقات ننمود. و به حسب عادت نشود كه اهل بيت وارد شوند.


و با جابر ملاقات كنند و عطيه در نقل چگونگي آن سفر زيارت با جابر ابدا اشاره به آن نكند... و گمان ندارم صاحب عقل سليمي باور كند كه حضرت سجاد (ع) به آنجا بيايد و در ظاهر اول زيارت آن جناب باشد و اشاره به آن نشود و زيارتي و سخني از آن حضرت نقل نكند و از جابر نقل زيارت كند كه تاكنون شيعيان در آن روز به آن عمل كنند.

پنجم آنكه ابومخنف لوط بن يحيي از بزرگان محدثين و معتمد ارباب سير و تواريخ است و مقتل او در نهايت اعتبار، چنان چه از نقل اعاظم علماي قديم از آن و از ساير مؤلفاتش معلوم مي شود. ليكن افسوس كه اصل مقتل بي عيب او در دست نيست و اين مقتل موجود كه به او نسبت دهند مشتمل است بر بعضي مطالب منكره مخالف اصول مذهب و البته آن را دشمنان و جهال به جهت پاره اي از اغراض فاسده در آن كتاب داخل كردند و از اين جهت از حد اعتبار و اعتماد افتاده بر منفردات آن هيچ وثوقي نيست و لهذا ما قصه ورود اهل بيت را به كربلا در اربعين به او نسبت نداديم و حال آنكه قريب به عبارت لهوف را او نيز دارد و عالم جليل شيخ خلف آل عصفور در بعضي رسائل خود كه اجوبه ي سي مسأله است زحمت بسياري در تطبيق اعظم منكرات آن كتاب بر اصول مذهب كشيده و لكن بر متأمل در آن پوشيده نيست كه جز تكلف حاصلي ندارد. به هر حال در اين اعصار براي آن مقتل نسخ مختلفه به زياده و نقصان ديده شده و آن نسخ در اين مطلب متفقند كه اهل بيت جلالت را زمان حركت از راه تكريت و موصل و نصيبين و حلب و شام بردند و آن راه، راه سلطاني است و غالبا آباد و به دهكده بسيار و شهرهاي معموره عبور مي كند و از كوفه تا شام از آن راه قريب چهل منزل است و قضاياي عديده و بعضي كرامات در ايام سير از آن راه در آنجا موجود؛ و نشود تمام آن از دس و ضاعين باشد. سيما كه در بعضي از آنها داعي بر وضع نيست و علاوه بر آن شواهد بسيار بر صدق اصل اين مطلب كه سير از آن راه بوده يافت مي شود. از ساير كتب معتبره ي مثل قصه ي دير راهب قنسرين و بروز كرامت باهره از سر مبارك در آنجا - چنانچه ابن شهر آشوب در مناقب خود نقل كرده قنسرين در يك منزلي حلب است كه در سنه ي 351 به جهت غارت روم خراب شد و قصه ي يحيي يهودي حراني و شنيدن او تلاوت قرآن را از سر منور در وقت عبور از آنجا و اسلام و شهادت او چنان چه فاضل متبحر جليل سيد جلال الدين عطاء الله بن السيد غياث الدين فضل الله بن سيد عبدالرحمن محدث معروف در كتاب روضة الاحباب


نقل كرده و گفته است كه قبر يحيي در آنجا است و معروف است به يحيي شهيد و دعا در سر قبر او مستجاب مي شود و حران شهري بود در شرقي فرات در بلاد جزيره - ما بين فرات و دجله - و نيز قريه اي است از توابع حلب و احتمال هر يك مي رود و او نيز اكثر آن منازل را اسم برده و قضايا نقل كرده با اختلافي در آن با آنچه ابومخنف و تصريح عالم جليل و بصير، عمادالدين حسن بن علي طبرسي، صاحب مؤلفات رائقه مثل اسرار الامامة و غيرها در كتاب كامل السقيفه كه معروف است به كامل بهائي بر آنكه در آن سير به آمد و موصل و نصيبين و بعلبك و ميافارقين و شيرز عبور نمودند و آمد كنار دجله است، مثل موصل. چهارم در سه منزلي شام است و پنجم نزديك به ديار بكر است كه از بلاد جزيره است و ششم قريب به حماة بين حلب و شام است؛ و بعضي قصص و حكايات براي آن منازل نقل كرده، و محل گذاشتن سر مبارك در معره در دو فرسخي حلب است و از قراي اوست چنان چه بعضي از علماي اعلام نقل كردند و ذكر اين منزل و چگونگي رفتار اهل آن با لشكر ابن زياد در آن مقاتل موجود است. نيز فاضل المعي ملا حسين كاشفي قضاياي متعدده در حين عبور از بسياري از آن منازل در كتاب روضة الشهدا نقل كرده و غير اين مواضع كه حال در نظر نيست؛ و غرض تمسك و استشهاد به هر يك از آنها نيست. هر چند بعضي از آنها در نهايت اعتبار است، بلكه از مجموع آن منصف اطمينان تام پيدا خواهد كرد كه سير از آن خط بود علاوه معارضي از اخبار و كلمات اصحاب تاكنون به نظر نرسيده و چون عاقل تأمل كند سير از كربلا به كوفه و از آنجا به شام با ملاحظه ي اقل ايام توقف در آن دو بلد و از شام تا كربلا در مدت چهل روز از ممتنعات خواهد شمرد و اگر از آنچه گفتيم اغماض كنيم و فرض نماييم كه سير از بريه و غربي فرات بود، آن هم بعد از تأمل صادق نظير اول است. همه از كوفه تا شام به خط مستقيم 175 فرسخ است. روز دوازدهم ورود كوفه سيزدهم انعقاد آن مجلس مي شود و ايام رفتن قاصد به شام و مراجعت به كوفه كمتر از بيست روز چنانچه در اقبال گفته نشود و اين استيذان ابن زياد از يزيد و حمل اسيران را به شام بعد از آمدن جواب سيد در لهوف نيز ذكر كرده و ابن اثير در كامل نقل كرده كه چون آل حسين (ع) به كوفه رسيدند، ابن زياد ايشان را حبس نمود و قاصدي نزد يزيد فرستاد و اخبار كرد به حال ايشان. روزي سنگي در آن مجلس افتاد كه مكتوبي به آن بسته بود و


در آن نوشته بود قاصدي به جهت امر شما نزد يزيد رفته، روز فلان به آنجا مي رسد و روز فلان برمي گردد. پس اگر آواز تكبير شنيديد، يقين كنيد كه شما را خواهند كشت و گرنه شما را امان دادند. چون دو روز يا سه روز به آمدن قاصد مانده بود، باز سنگي كه به آن نوشته بسته بود به آنجا افتاد و در آن نوشته بود وصاياي خود را بكنيد كه زمان رسيدن قاصد نزديك شده. چون قاصد رسيد معلوم شد يزيد امر كرده كه ايشان را نزد او فرستند و اما آنچه بعضي از افاضل علما در حواشي همه ي مزار بحار احتمال داده كه استيذان جواب به توسط كبوتر بود كه ملوك سابق آن را به جهت قاصدي و بردن خط از بلدي به بلدي تربيت مي كردند فاسد است. زيرا كه در عصر بني اميه و اوايل بني عباس اين كار متداول نبود. بلكه شهاب الدين احمد بن يحيي بن فضل الله العمري تصريح كرده در كتاب تعريف كه اصل آن قسم كبوتر كه آن را حمام هدي و حمام رسائلي مي گويند در موصل بوده و ملوك فاطمين بسيار به او اعتنا داشتند و از كتاب نمائم الحمائم محي الدين ابن عبدالظاهر نقل كرده كه اول ملك كه آن را از موصل نقل كرده نورالدين محمود بن زنگي بود در سنه ي 565 و بالجمله از اقبال گذشت كه يك ماه در حبس شام بودند و بعد از بيرون آمدن هفت روز مشغول عزاداري بودند. چنانچه در كامل بهائي است و محمد بن جرير طبري در تاريخ خود گفته كه يزيد ده روز ايشان را در خانه ي خود نگاه داشت و بعد از آن ايشان را روانه كرد. در مراجعت با نهايت اجلال و اكرام و تأني و وقار در شب سير مي كردند. چنانچه از كلام شيخ مفيد كه گذشت و ديگران معلوم مي شود. و اگر در هر شب هشت فرسخ بر همان خط مستقيم سير كرده باشند، مدت سير قريب به بيست و دو روز خواهد بود و حال آنكه از آن خط به جهت قلت آب و ساير مايحتاج سير ميسر نباشد. خصوص براي آن قافله ي زنان و كودكان و ضعيفان.

ششم آنكه با رسيدن حضرت سجاد (ع) در آن روز به كربلا و جماعتي از مردان بني هاشم و مشرف شدن ايشان به زيارت حضرت ابي عبدالله عليه السلام با جابر در يك روز، بلكه در يك وقت، مناسب نبود جابر را اول زائر آن حضرت گويند و اين را از مناقب او شمردند. شيخ مفيد در مسار الشيعه چنانچه گذشت گفته... [8] .


هفتم آنكه بر هر ناظري در كتب مقاتل مخفي نيست كه بعد از ندامت ظاهري رجس پليد يزيد و عذر خواستن و مخير نمودن آل الله را بين ماندن در شام و برگشتن به وطن اصلي مدينه طيبه و اختيار كردن ايشان مراجعت را در اينكه به عزم مدينه از شام بيرون رفتند و از عراق و كربلا ذكري در آنجا نبود و بنابر رفتن به آن جناب نبود و راه شام به عراق از خود شام از راه حجاز جدا مي شود و قدر مشتركي ندارند. چنان كه از مترددين شنيده شده و از اختلاف طول اين سه بلد با يكديگر معلوم مي شود. پس هر كه خواهد از شام به عراق رو، از آنجا عازم و به خط عراق خواهد رسيد و اگر اهل بيت (ع) از آنجا به اين عزم بيرون آمدند چنانچه ظاهر عبارت لهوف است، بي اطلاع آن خبيث و بي اذن او، هرگز براي ايشان ميسر نبوده و نشود و در آن مجلس ذكري از اين عزم نشود و ظاهر اين است كه در سير به عراق جز زيارت تربت مقدسه مقصدي نداشتند وگمان نمي رود با آن خبث شريره يزيد و پليدي فطرتش اگر اظهار مي كردند و اذن مي خواستند راضي شود و اذن دهد و مصارف سفر را دو چندان كند با آن دنائت طبع و بي حيايي كه دويست دينار دهد و بگويد اين به عوض آنچه از شما رفته. به هر حال اين استبعادي است كه به يك باره وثوق را از كلام آن راوي مجهول كه در لهوف از او نقل كرده و البته يكي از اهل سير و تواريخ است مي برد و چون منضم شود به آن شواهد مقدمه اساس اين احتمال از خراب خواهد شد. [9] .

مناقشه با محدث نوري

مناقشه در نكته ي يكم:

سيد در لهوف به انجام ديدار در خصوص روز اربعين اشاره نكرده، بلكه تنها خبر ديدار را ذكر كرده است. همان طور كه ابن نما نيز ذكر كرده است؛ و چگونگي بلامانع بودن اين دو خواهد آمد.

مناقشه در نكته دوم:

اول اينكه شهيد قاضي طباطبائي در پاسخ اينكه چرا شيخ مفيد از اين مطلب ياد نكرده مي نويسد: بناي او نقل آنچه به او رسيده به طور مسند بوده است؛ هر چند كه خلاف مشهور


بوده باشد. [10] دوم اينكه، عدم ذكر اعم از عدم وقوع است، و اينان آن را نفي نكرده اند. سوم اينكه، چنانچه نوشتيم گروهي مانند بيروني، شيخ بهائي و ديگران بازگشت اهل بيت به كربلا را در روز اربعين آورده اند.

مناقشه در نكته ي سوم:

چنان كه پيشتر گفتيم، با استنباط ايشان از كلمه ي رجوع كه به معناي خروج از شام است نه به معناي رسيدن به مدينه، با ايشان موافقيم. گويا سخن «اگر چه برخي چنين پنداشتند» ناظر بر نوشته ي سيد بن طاووس در اقبال الاعمال است. اما درباره ي اينكه اين واژه ها در عدم آمدنشان به كربلا صراحت داشته باشد، با او موافق نيستيم و گفتيم كه عدم ذكر اعم است، به ويژه با در نظر گرفتن آنچه پيرامون روش شيخ مفيد در كتاب تاريخشان ذكر كرديم.

اما اينكه مي نويسد: بازگشت آنان از مدينه در كم تر از يك ماه امكان ندارد، شهيد قاضي شواهدي چندي بر امكان آن ذكر كرده است و سخن ايشان خواهد آمد.

مناقشه در نكته ي چهارم:

يكم: تعبير اين محدث بزرگ از مصباح الزائر به عنوان يك كتاب معتبر، با تصريح بر اينكه سيد آن را در اوان تكليف خود تأليف كرده است؛ و در عين حال چنين و چنان است، برگشت از گفته هاي پيشين مي باشد. وي لهوف را با مصباح الزائر - كه در سن جواني تأليف شده - ضميمه مي كند و با سرايت دادن ضعف اين به آن، استناد مي كند كه خبر ديدار را نمي توان پذيرفت.

دوم: بعيد شمردن محدث به جاي خودش درست است، اما اينكه عطيه از آن ياد نكرده درست است و ما در جاي خودش علت آن را خواهيم آورد.

مناقشه در نكته پنجم:

اين مهمترين دليل ذكر شده از سوي محدث نوري است؛ و مقصود از آن اثبات امتناع در فرض مسأله است. شهيد قاضي طباطبايي ضمن پاسخ به محدث نوري امكان آن را به اثبات رسانده است كه در پايان گفته هاي نوري دلايل ايشان را ذكر خواهيم كرد.


مناقشه در نكته ي ششم:

با فرض اين باز هم مانعي وجود ندارد كه جابر از ديگران براي زيارت پيشي گرفته باشد و عنوان نخستين زائر بر او صدق كند. بلكه از روايات چنين استفاده مي شود كه جابر از آنان پيشي گرفت، چون سيد ابن طاووس مي گويد: پس به قتلگاه رسيدند و جابر بن عبدالله را ديدند. [11] از اين رو نتيجه مي گيريم كه هر چند ديدار در يك روز صورت گرفته، اما تشرف به زيارت قبر در يك زمان نبوده است - نظريه برگزيده در اين مسأله خواهد آمد.

مناقشه در نكته هفتم:

يكم: وجود قدر مشترك داشتن راه مدينه و عراق چيزي است كه از لهوف استفاده مي شود. اما در نقل ابن نما - كه مقدم بر لهوف است - چيزي در اين باره ديده نمي شود. بنابراين چنانچه اهل بيت از خود شام قصد رفتن به كربلا را گرفته باشند مي توانستند از مسير شمال دمشق خارج شده، و با پيمودن راه آباد سلطاني (كه قدر مشترك ندارد) به كربلا بازگردند.

دوم: اشكال كننده وجود قدر مشترك را به دو دليل نفي كرده است:

الف - استناد به گفته ي كساني كه در روزگار وي آنجا رفت و آمد داشتند. ولي اين كافي نيست، زيرا راهها پيوسته در حال تغيير و تبديلند؛ و نمي توان پنداشت كه بيش از هزار سال از عمر راهي بگذرد و به همان حال نخست خود باقي باشد. از اين رو مسأله نياز به تحقيق و تتبع بيشتر دارد.

ب - تكيه ايشان بر ملاحظه طول جغرافيايي اين سه سرزمين. اين نيز در اين مقام مشكلي را حل نمي كند. چرا كه راه به منافع عمومي كساني - از اهالي آن مناطق - كه آن را طي مي كنند بازمي گردد. از اين رو بسيار ديده مي شود كه براي عبور از شهرها و روستاهاي خاصي راه طولاني مي شود؛ چرا كه مقصود تنها مبدأ و مقصد نيست. بنابراين در سفرهاي هوايي ملاحظه ي طول جغرافيايي شهرها كاربرد دارد.

ج - ملاحظه ي نقشه ي جغرافيايي، وجود قدر مشترك را در يك مسير شام به عراق تأييد مي كند، پس از خروج از دمشق و سپري ساختن حدود 115 كيلومتر ازسمت جنوب،


در منطقه ي «بصري» راه شام به كوفه و كربلا (طريق باديه ي الشام) از راه شام به مدينه جدا مي گردد. [12] .

سوم: آنچه ايشان در اين مقام بعيد شمرده وارد نيست. زيرا با تصريح ايشان بر اختلاف حالت يزيد در روز خروج اسيران از شام ابراز پشيماني وي در ظاهر و با در نظر گرفتن فرمان هاي يزيد به لزوم خوشرفتاري با آنان و به ويژه در نظر گرفتن آنچه از ابن سعد نقل كرديم، مبني بر اينكه يزيد به كساني كه همراهشان فرستاد فرمان داد كه هر كجا و هرگاه خواستند آنان را فرود آورند، [13] هيچ بعيد نيست كه خواستار رفتن به كربلا شده باشند؛ يا از خود شام و يا پس از خروج از آنجا، و اين درخواست نيز مورد پذيرش قرار گيرد.

اما اينكه نام كربلا را نبرده و تنها به ذكر مدينه بسنده كرده اند، مشكلي ايجاد نمي كند؛ زيرا مقصد نهايي براي آنان مدينه بود و كربلا براي آنها حكم يكي از منزلگاه هاي ميان راه را داشت. پرسش يزيد هم ناظر بر انتخاب محل اقامت دائمي بود نه موقتي و طبيعي است كه پاسخ نيز مطابق پرسش باشد و از اين رو تنها به ذكر مدينه بسنده كردند؛ و اين منافاتي ندارد كه كسي كه آهنگ مدينه دارد از كربلا نيز بگذرد.

2. همراه با قاضي طباطبايي

از اينها كه بگذريم، شهيد سعيد قاضي طباطبايي با جديت تمام درصدد اثبات اين برآمده كه بازگشت، در اربعين نخست بوده است. از آنجا كه مهم ترين دليل مطلب نوري وجه پنجم مي باشد، ما نيز خلاصه ي سخنان آن شهيد را در اين باره مي آوريم و ملاحظاتي را در اين زمينه ذكر مي كنيم.

ايشان مي گويد: بازگشت اهل بيت در اربعين نخست و الحاق سرهاي شهيدان به پيكرهايشان، ميان علما مشهور و تا قرن هفتم مورد اتفاق بوده است. نخستين كسي كه در اين باره اشكال كرده سيد بن طاووس در «الاقبال» است. اما مسأله ي ديدارشان با جابر را ابن طاووس و ابن نما نوشته اند. هر چند كه روز ورود را تعيين نكرده اند، اما به يقين در


اربعين بوده است. چرا كه هيچ كس آن را غير اربعين نقل نكرده و تشرف جابر در اربعين چيزي است كه علما آن رافهميده اند و ارباب مقاتل بر آن اتفاق نظر دارند.

سپس - در توجيه امكان حركت - مي گويد: شتران رهوار و اسبان عربي كه در آن روزگار مورد استفاده قرار مي گرفت، مسافت هايي دراز را در مدتي كوتاه طي مي كرد؛ و شايد مانند آنها را در روزگار ما نتوان يافت!

استدلال قاضي طباطبائي به ده نكته

سپس ايشان شواهد چندي را براي تحقق سفر از عراق به شام - و بالعكس - در مدت ده يا هشت يا هفت و بلكه كمتر روز ذكر مي كند. از آن جمله است:

1. سيد محسن امين در «اعيان الشيعه» مي نويسد: ميان عراق و شام راه مستقيمي وجود دارد كه عرب هاي عقيل در زمان ما تنها در يك هفته آن را طي مي كنند.

2. نيز آقاي امين (ره) مي نويسد: عرب هاي صليب - اهل حوران واقع در قبله ي دمشق - تا عراق را در مدت هشت روزي مي پيمودند.

3. خبر مرگ معاويه يك هفته بعد به كوفه رسيد. مامقاني در تنقيح المقال به نقل از كشي با اسنادش از ابوخالد تمار گويد: روز جمعه اي همراه ميثم تمار كنار فرات بودم، كه بادي وزيدن گرفت و او در يكي از كشتيهاي روم بود. گويد: بيرون آمد و به باد نگاه كرد و گفت: جلوي كشتي تان را ببنديد. اين بادي است سخت. هم اينك معاويه مرد. گويد: جمعه بعد قاصدي از شام رسيد و من ضمن ديدار با او، كسب خبر كردم و گفتم: اي بنده ي خدا! چه خبر؟ گفت: حال مردم بسيار خوب است. اميرالمؤمنين مرد و مردم با يزيد بيعت كردند. گفتم: چه روزي وفات كرد؟ گفت: روز جمعه. [14] .

4. مرگ معاويه در پانزدهم رجب سال شصت و حركت امام حسين (ع) از مدينه در 28 رجب بوده است؛ و در همين فاصله ي زماني - سيزده روز - رسيدن پيك و عدم بيعت تحقق يافت، با آنكه فاصله ي ميان شام و حجاز بيش از عراق است.

5. طبري نوشته است كه بسر بن أرطاة به ابوبكر مهلت داد كه ظرف يك هفته از كوفه به شام برود و بازگردد؛ و رفتن او نزد معاويه و بازگشت وي نزد بسر در هفت روز


انجام شد. از اينجا معلوم مي شود كه او از كوفه تا شام را در سه و نيم روز رفت و در سه و نيم روز بازگشت.

6. در مسأله نجات مختار از زندان، عميره، حامل نامه ي عبدالله بن عمر - شوهر خواهر مختار - نزد يزيد رفت و نامه ي آزاديش را از او گرفت و عازم كوفه شد و پس از يازده روز خود را به آنجا رساند.

7. امام حسين (ع) در هشتم ذي حجه از مكه خارج شد، فاصله ي آنجا تا كوفه نزديك به 380 فرسخ است. در حالي كه امام با سرعت هم حركت نمي كرد، در دوم محرم به كوفه رسيد. پس معلوم مي شود كه كاروان ايشان توانست اين مسافت را در مدت 24 روز طي كند از اينجا دانسته مي شود كه آنان روزانه نزديك به پانزده فرسخ راه مي پيموردند (با آنكه در برخي منزل گاهها توقف داشتند).

8. بسياري از كتاب هاي معتبر - مثل آثار الباقية - تصريح كرده اند كه ورود اهل بيت (ع) به شام در اول صفر بود؛ آنان در حدود بيستم يا پانزدهم محرم از كوفه عازم شام شدند و طي مدت ده يا پانزده روز خود را به شام رساندند و بازگشت آنان به عراق در چنين مدتي بعيد نيست. ابوريحان بيروني كه به اوضاع آگاه و بر كيفيت حركت در آن روزگار مطلع بود، اين را نوشته و نه آن را بعيد شمرده و نه رد كرده است.

9. نقل شده است كه هارون الرشيد و ابوحنيفه [15] ماه ذي حجه را در كوفه يا بغداد نو مي كردند و پس از ديدن ماه براي حج بيرون مي آمدند.

10. شيخ مفيد به نقل از خيزران اسباطي گويد: نزد ابوالحسن، علي بن محمد (ع) به مدينه رفتم. به من گفت: از واثق چه خبر داري؟ گفتم: فدايت شوم، من كه آمدم سالم بود. من از همه ي مردم او را زودتر ديده ام. من ده روز پيش او را ديده ام. گويد: به من فرمود: مردم مدينه مي گويند كه او مرده است. گفتم: من از همه ي مردم زودتر او را ديده ام. فرمود: مردم مي گويند او مرده است. هنگامي كه به من گفت: مردم مي گويند فهميدم كه مقصودش خود او است.... [16] .


آنچه را كه شهيد قاضي درصدد نتيجه گيري آن است مي توان چنين خلاصه كرد: از اينكه مي گويد: «من ده روز است كه او را ديده ام» فهميده مي شد كه او 380 فرسخ را ده روزه پيموده است.

چكيده ي نتيجه گيري شهيد قاضي طباطبايي

از همه ي اينها به دست مي آيد كه حركت در طي ده روز امكان پذير است و آنچه محدث نوري نوشته استبعادي بيش نيست؛ و شواهد تاريخي موجود اين امكان را ثابت مي كند.

خلاصه ي كلام آنكه نوشته سبط ابن جوزي درست است كه مي گويد: آنان كوفه را در پانزدهم محرم به سوي شام ترك گفتند. آنان در اول صفر به شام رسيدند و حدود هجده روز در آنجا ماندند. سپس در مدت هشت يا ده روز به كربلا رفتند و توانستند كه در بيستم صفر - اربعين - به كربلا بازگردند و به آنجا وارد شوند - و اين مطلبي است كه درصدد اثبات آن هستيم.

سپس در پاسخ دلايل طرف مقابل مي گويد: اما درباره ي مسأله ي كسب اجازه پسر مرجانه از يزيد و بازگشت پيك نزد وي كه بيست روز وقت نياز دارد و يك ماه ماندنشان در شام - كه محدث نوري آن را نوشته و بر پايه آن بازگشت در اربعين را نفي كرده است - بايد گفت:

اول اينكه قاصد مي تواند در مدت حدود سه روز برسد - چنانكه ذكر آن در خبر بسر بن ارطاة گذشت.

دوم اينكه كسب اجازه به وسيله كبوتر نامه بر انجام شده باشد؛ و اين ممكن است، زيرا نخستين كسي كه كبوتر را به اين مقصود به كار گرفت نوح پيامبر و سپس سليمان و همچنين ايرانيان بودند. بنابراين استفاده ي آن در آن روزگار مرسوم بوده است.

سوم اينكه هيچ دليل معتبري براي يك ماه ماندن آنها در شام وجود ندارد. بلكه تاريخهاي معتبر آن را چند روز - هشت تا ده روز - دانسته اند.

نيز گفته است: وانگهي ميان علماي اماميه مشهور است كه سر مطهر در اربعين نخست به وسيله امام زين العابدين (ع)، به پيكر مطهر ملحق شد؛ و مجلسي، شهرت اصحاب را پيرامون بازگشت اهل بيت (ع) در بيستم صفر نقل كرده است.


چكيده ي دلايل قاضي طباطبايي و مناقشه ي آن

بنابراين چكيده ي دلايل قاضي طباطبايي اينهاست:

1. مشهور اين است كه بازگشت اهل بيت در اربعين اول انجام شد.

2. طبق شواهد گوناگون تاريخي، بازگشت در چنين مدتي ممكن است.

3. از آنجا كه جابر قبر امام حسين (ع) را در اربعين زيارت كرده، بنابراين ديدار نيز در اربعين انجام شده است، زيرا هيچ كس جز اين را نگفته و آنچه علما فهميده اند همين است.

درباره ي اين دلايل بايد گفت:

اول اينكه اين شهرت كفايت نمي كند. به ويژه آنكه گفتيم علامه ي مجلسي [17] نيز از آن چشم پوشيده و به طور كامل بازگشت در اربعين نخست را بعيد شمرده است.

دوم اينكه، حقيقت اين است كه شواهد تاريخي گوناگوني كه شهيد قاضي طباطبايي ذكر مي كند - كه دلالت بر ميزان تتبع و رنج فراواني است كه برده است - مسأله را از صورت محال بودن خارج كرده و به شكل امري ممكن در مي آورد؛ و به اين ترتيب بنياد سخن محدث نوري ويران مي شود. اما اين اندازه براي اثبات مقصود كفايت نمي كند، زيرا مطلوب ما اثبات وقوع است نه امكان؛ و امكان شي ء اعم از وقوع آن است.

سوم اينكه، درست اين است كه جابر قبر امام (ع) را در اربعين زيارت كرد؛ ولي ما انجام ديدار را در اين روز نفي مي كنيم. به ويژه آنكه ابن نما و سيد بن طاووس - اين دو منابع اصلي خبر ديدار هستند - زمان ديدار را تعيين نكرده اند. بنابراين ما نيز ملازمه ي ميان آن دو را نفي مي كنيم.


پاورقي

[1] لؤلؤ و مرجان، نوري، محدث، انتشارات اميرکبير، تهران، 1279، ص 148 و 149.

[2] بحارالانوار، ج 107، ص 39.

[3] همان، ص 42.

[4] لؤلؤ و مرجان، ص 148.

[5] ر. ک: مقدمه‏ي مثيرالاحزان، ص 9.

[6] تحقيق درباره‏ي اربعين اول، ص 2.

[7] لؤلؤ و مرجان، ص 150.

[8] لؤلو و مرجان، ص 160 - 153.

[9] لؤلؤ و مرجان، ص 162 - 161.

[10] تحقيق در اربعين اول، ص 94.

[11] الملهوف، ص 225.

[12] اربعين حسيني، ص 89.

[13] الطبقات (ترجمة الامام الحسين (ع))، ص 84.

[14] تنقيح المقال، ج 3، ص 262، شماره 12344.

[15] او ابوحنيفة، سائق الحاج، سعيد بن بيان که به اعتقاد نجاشي اهل همدان بود، در حالي که شيخ طوسي، کشي و برقي او را اهل کوفه مي‏دانند. ر. ک: معجم الرجال، ج 8، ص 111.

[16] الارشاد، ج 2، ص 301.

[17] بحارالانوار، ج 101، ص 334.