بازگشت

يزيد و فرار از مسئوليت قتل امام حسين


در بررسي تاريخ فاجعه ي كربلا مي بينيم كه سخناني شگفت انگيز از يزيد صادر شده؛ كه شايسته تأمل مي باشد. از آن جمله است:

واي بر ابن مرجانه، خدا او را بكشد. به خدا سوگند اگر ميان او و حسين (ع) خويشي بود، اين كار را نمي كرد» [1] «خداوند پسر مرجانه را لعنت كند...» [2] ، «من از بيرون آمدن ابا عبدالله، هنگام بيرون آمدنش، و از قتل او هنگامي كه به قتلش رساندند آگاه نبودم» [3] ؛ «شما خويشتن را بنده ي عراقيان كرديد. من نه از خروج ابا عبدالله آگاه بودم و نه از كشته شدنش» [4] ؛ «خداوند پسر مرجانه را لعنت كند. به خدا سوگند اگر من نزد حسين (ع) بودم هر آنچه از من مي خواست به او مي دادم و به هر وسيله اي كه مي توانستم، مرگ را از او دفع مي كردم، اگر چه با هلاكت بعضي فرزندانم بود. ولي خداوند آنچه را ديدي رقم زد» [5] «من بدون كشتن حسين (ع) نيز از فرمانبرداري شان راضي بودم، خداوند پسر سميه را لعنت كند. اگر من به او نزديك بودم، از او در مي گذشتم»؛ [6] «ولي عبيدالله زياد نظر مرا در اين باره ندانست و در قتل وي شتاب كرد و او را كشت»؛ [7] «به خدا سوگند، اي حسين اگر من نزد تو بودم، تو را نمي كشتم» [8] ؛ «چنانچه ميان تو و پسر مرجانه رابطه ي خويشاوندي


مي بود، هر آنچه را مي خواستي به تو مي داد»؛ [9] «خداوند لعنت كند پسر مرجانه را، به خدا سوگند من فرمان قتل پدرت را به او ندادم؛ و اگر عهده دار جنگ با او بودم، او را نمي كشتم». [10] .

اين گونه سخنان به سه عامل بازمي گردد:

يكم - دروغگويي يزيد - از مردي كه آشكارا به فسق و فجور مي پردازد و به عيان نسبت به خداوند كفر مي ورزد، شگفت نيست كه دروغ بگويد. او چگونه ادعاي بي خبري مي كند و مسؤوليت را به گردن فرماندارش، عبيدالله بن زياد، مي اندازد؟ در حالي كه مسبب اصلي اين جنايت بزرگ خود اوست!

مگر او نبود كه به فرماندارش، وليد، نوشت و به او فرمان داد كه اگر حسين (ع) بيعت نكرد او را بكشد؟

مگر او نبود كه فرمان ترور امام (ع) در موسم حج را صادر كرد؟

مگر او نبود كه بارها به عبيدالله نوشت و او را به جنگ با حسين (ع) و قتل وي فرمان داد: همه ي اين دلايل قوي و شواهد انكارناپذير گواه دروغگويي اوست.

دوم - دگرگون شدن اوضاع و احوال و بيم او از زوال حكومتش. دليلش هم اين است كه او در آغاز از قتل حسين (ع) شادمان شد، اما پس از آن با مشاهده ي نشانه هاي فتنه و مشكلات عديده اي كه در قلب پايتخت و حتي در خانه اش پديد آمد، به اظهار پشيماني پناه برد، مورخان نيز به اين موضوع اشاره كرده اند. ابن اثير گويد: چون سر حسين (ع) به يزيد رسيد وضع ابن زياد در نزد او نيكو شد و بر منزلت او افزود و او را به خود نزديك كرد و كارش او را خوشنود ساخت. اما اندكي نگذشت كه شنيد مردم با او كينه مي ورزند و او را نفرين مي كنند و دشمنام مي دهند. از اين رو از قتل حسين (ع) پشيمان گرديد. [11] .

ذهبي نيز همانند، اين روايت را اين گونه نقل كرده است: عبيدالله پس از كشتن حسين (ع) و خاندانش، سرهاي شان را نزد يزيد فرستاد. او در آغاز از كشتن آنها شادمان شد، اما اندكي بعد از قتل آنها پشيمان گشت. [12] .


شيخ محمد صبان گويد: او پس از مشاهده ي دشمني مسلمانان و كينه ي جهانيان نسبت به خود پشيمان گشت. اين داستان تصديق كننده سخن رسول خدا (ص) است كه فرمود: اهل بيتم پس از من به وسيله ي امتم به قتل رسيده، مورد تعقيب قرار خواهند گرفت. بيشترين كينه را نسبت به ما بني اميه و بني مخزوم دارند. اين روايت را حاكم روايت كرده است. [13] .

نيز شواهد متقن ديگري در اين باره وجود دارد كه در مبحث «تغيير معادله و بيم فتنه» ارائه خواهد شد.

سوم - هيچ بعيد نيست كه شماري از ايادي مزدور چنين روايت هايي را در كتاب هاي تاريخ و زندگينامه ها درج كرده باشند تا بدين وسيله يزيد را پاك و تبرئه كنند - هر چند كه او را اگر در دريا هم بيندازند پاك نمي شود - و پس از آن قضيه را مبهم جلوه دهند؛ و زمينه را براي كساني چون ابن تيميه و همفكرانش آماده سازند. اما ستردن خارهاي گون با كف دست از اين آسان تر است.


پاورقي

[1] انساب الاشراف، ج 3، ص 424.

[2] همان، ص 419.

[3] الامامة و السياسة، ج 2، ص 8.

[4] العقد الفريد، ج 5، ص 131.

[5] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 74؛ روضة الواعظين، ج 1، ص 192؛ بحارالانوار، ج 45، ص 131 و 146.

[6] تجارب الامم، ج 2، ص 74.

[7] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 80؛ بحارالانوار، ج 45، ص 326.

[8] تاريخ الطبري، ج 4، ص 352.

[9] مثيرالاحزان، ص 99.

[10] بحارالانوار، ج 45، ص 162.

[11] الکامل في التاريخ، ج 4، ص 87.

[12] سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 37.

[13] اسعاف الراغبين، ص 188.