بازگشت

شواهد تاريخي بر قاتل بودن يزيد


نگاهي بر صفحات تاريخ نشان مي دهد كه دلايل بسياري براي اثبات موضوع وجود دارد و ما در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1. فرمان يزيد به وليد بن عتبه براي كشتن امام حسين (ع)

يزيد به وليد بن عتبة بن ابي سفيان، كارگزار خويش در مدينه فرمان داد اگر حسين (ع) بيعت نكند او را بكشد و سرش را نزد او بفرستد. شايد اين نخستين اقدامي بود كه براي قتل آن حضرت صورت گرفت.


يعقوبي گويد: يزيد به وليد بن عتبة بن ابي سفيان، فرماندارش در مدينه، چنين نوشت: هنگامي كه نامه ام به تو رسيد، حسين بن علي و عبدالله زبير را احضار كن و از آنها بيعت بگير. اگر خودداري كردند، آنها را گردن بزن و سرهاشان را نزد من بفرست. سپس از مردم بيعت بگير و هر كس خودداري كرد، همين حكم را درباره ي او و درباره ي حسين بن علي (ع) و عبدالله زبير اجرا كن. و السلام. [1] .

2. مسأله ي ترور امام حسين (ع) در موسم حج

يزيد فرمان داد تا در مراسم حج سال شصت هجري امام (ع) را ترور كنند. علامه مجلسي مي نويسد: در برخي كتابهاي معتبر ديده ام كه يزيد، عمرو بن سعيد بن عاص را با لشكري بزرگ گسيل داشت و امارت مراسم را به او سپرد و او را بر همه ي حاجيان فرمانده ساخت؛ و به او سفارش كرد كه پنهاني حسين (ع) را دستگير كند و اگر نتوانست به طور ناگهاني او را بكشد. سپس در همين سال سي تن از شياطين بني اميه را با حاجيان فرستاد و به آنان فرمان داد كه هر طور شده حسين (ع) را بكشند. [2] .

دكتر حسن ابراهيم حسن مي نويسد: گفته شده است: حسين (ع) مي دانست كه در صورت ماندن در مكه چه خطراتي در پيش رو دارد. زيرا بني اميه به زودي او را تعقيب خواهند كرد تا وي را در حجاز بكشند. از اين رو ترجيح داد كه كشتن او دور از بيت الله الحرام باشد. [3] .

3. نامه هاي يزيد پيرامون قتل امام حسين (ع)

شواهد چندي وجود دارد كه او به عبيدالله زياد نامه نوشت تا با حسين (ع) بجنگد. از آن جمله:

ابن عبد ربه از علي بن عبدالعزيز از محمد بن ضحاك بن عثمان خزاعي از پدرش نقل مي كند كه گفت: يزيد بن عبيدالله زياد، فرماندار عراق، نوشت: به من خبر رسيد كه


حسين (ع) به سوي كوفه حركت كرده است. روزگار تو در ميان روزگاران و شهر تو در ميان شهرها به او گرفتار شد؛ و از ميان فرمانداران نيز تو گرفتار شدي. در اينجاست كه تو يا آزاد مي شوي و يا به بندگي بازمي گردي... [4] .

سيوطي گويد: عراقيان نامه و پيك فرستادند و حسين (ع) را نزد خود دعوت كردند. وي نيز در دهم ذي حجه با گروهي از مردان، زنان و كودكان خاندانش از مكه به قصد عراق بيرون آمد. سپس يزيد به فرماندار خود در عراق يعني عبيدالله زياد فرمان قتل او را داد. او نيز سپاهي چهار هزار نفري را به فرماندهي عمر بن سعد بن ابي وقاص به سوي او فرستاد.... [5] .

در نور الابصار آمده است: عبيدالله زياد در نامه اي خطاب به حسين (ع) گفت: اما بعد، يزيد بن معاويه به من نوشته است كه خواب نبايد به چشمانت بيايد و شكمت از غذا نبايد پر شود، يا حسين (ع) را به فرمان من باز مي گرداني و يا آنكه او را به قتل مي رساني و السلام. [6] .

4. اعتراف ابن زياد

مسكويه رازي نوشته است كه يزيد به عبيدالله زياد نوشت كه به جنگ ابن زبير برود، و او گفت: به خدا سوگند من هرگز دو كار را يكجا براي فاسق انجام نمي دهم؛ فرزند رسول خدا را بكشم و به خانه ي خدا يورش برم؟! [7] .

5. زينب كبري مسئوليت را به گردن يزيد مي اندازد

حضرت زينب (س) در مجلس يزيد فرمود: آيا مي گويي: «اي كاش پدرانم در بدر حاضر بودند»؛ و با چوب دستي خود بر لب و دندان ابا عبدالله مي زني؟ چرا چنين نباشد


و حال آنكه تو پوست زخم چركين را پيش از بهبودي كندي و با ريختن خون فرزندان رسول خدا (ص) و ستارگان زمين از خاندان عبدالمطلب، بنياد را ويران كردي. تو به زودي در جايگاهت نزد خداوند حاضر مي شوي و آرزو خواهي كرد كه اي كاش كور و لال بودي و نمي گفتي: «شادي مي كردند و ديگران را در شاديشان شركت مي دادند». اگر ما را غنيمت انگاشته اي بدان كه در آن روز كه به جزاي عمل خود برسي ما را از دست رفته خواهي يافت. تو از پسر مرجانه كمك بخواهي و او از تو كمك بخواهد؛ و تو و يارانت نزد ميزان بر ضد يكديگر اجتماع كنيد؛ و تو ببيني برترين توشه اي كه معاويه همراهت كرده قتل فرزندان محمد (ص) است. [8] .

آن حضرت در سخنراني خود خطاب به يزيد فرمود: تو هر آنچه خواستي كردي، ولي نشكافتي مگر پوست خود را و پاره نكردي مگر گوشت خود را؛ به زودي با باري گران از ريختن خون فرزندان رسول خدا (ص) و هتك حرمت خاندان و پاره هاي بدن آن حضرت وارد مي گردي. در آن روزي كه خداوند آنان را جمع و پراكندگي شان را به اجتماع مبدل مي سازد و حقشان را از دشمنانشان مي گيرد؛ پس نبايد كه شادي قتل آنان تو را بي قرار سازد... شگفتا از كشته شدن پرهيزكاران و فرزندان پيامبران و نسل اوصيا به دست آزادشدگان پليد و زادگان زناكاران فاسق. دستانشان به خون ما آلوده شد.... [9] .

6. ابن عباس مسئوليت قتل حسين (ع) را متوجه يزيد مي داند

يعقوبي مي نويسد: او در ضمن نامه اي به يزيد نوشت:... تو را هرگز شادماني و خوشحالي مباد! چرا كه تو حسين بن علي (ع) را كشته اي. اي خاك بر سرت، خاك بر دهانت، اگر نفست چنين نويدي به تو مي دهد، راستي از كم خردي و بي فكري تو است. تو در خور سرزنش و سزاوار هلاكي. پدرت بميرد! گمان مبر كه من كشته شدن حسين (ع) و جوانان بني عبدالمطلب، آن چراغ هاي فروزان و ستارگان راهنما را از ياد برده ام. لشكرهاي تو آنان را خاك آلوده و با تن برهنه و بي كفن در ميان بيابان بر روي زمين


انداختند. بادها برايشان مي وزد و گرگ ها ايشان را دست به دست مي گرفتند؛ و كفتارها به نوبت به آنها هجوم مي آوردند. تا آنكه خداوند براي ايشان مردماني را كه در خونشان شركت نداشتند وسيله ساخت تا بدن هايشان را كفن كردند. [10] اي يزيد، به خدا سوگند عزت و مقامي كه امروز داري به خاطر من و آنان است. من هر چه را فراموش كنم اين را از ياد نخواهم برد كه تو فردي بي اصل و نسب را برايشان مسلط كردي. همان كسي را كه پدرت از بستن او به خود، جز ننگ و رسوايي و خواري دنيا و آخرت و مرگ و زندگي چيزي به دست نياورد.

7. معاوية بن يزيد مسئوليت را به گردن پدر مي اندازد

وي ضمن خطابه اي كه پس از مرگ پدرش ايراد كرد گفت: سپس پدرم عهده دار حكومت شد، و حال آنكه نهادش بر نيكي سرشته نبود. پس بر مركب هوس نشست و گناهش را نيكو شمرد و اميدش فراوان شد. ليكن آرزو او را پشت سر قرار داد و اجل، دست او را كوتاه ساخت. نيرويش كاسته شد و مدتش سر آمد و در گورش در گرو گناه و اسير بزهكاري خويش گرديد. و گفت: گران ترين چيزها بر ما اين است كه بد مردن و با رسوايي بازگشتن او را مي دانيم؛ زيرا او عترت پيامبر (ص) را كشت و حرمت را از ميان برد و كعبه را به آتش كشيد. [11] .

8. برخي از بني عباس مسئوليت را به گردن يزيد مي اندازند

گفته اند: هنگامي كه خانواده ي مروان را براي كشتن نزد صالح بن عبدالله آوردند، دختر بزرگ مروان گفت: اي عموي اميرالمؤمنين! خداوند هر آنچه را كه دوست مي داري برايت حفظ كند. ما دختران تو و دختران برادر و پسرعمويت هستيم. پس هر چه ما نسبت به شما ستم روا داشته ايم شما بايد ما را مشمول عفوتان قرار دهيد. گفت: به خدا سوگند، هيچ كس را از شما باقي نخواهم گذاشت. آيا پدرت برادرزاده ام، ابراهيم امام را نكشت؟ آيا هشام بن عبدالملك، زيد بن علي بن الحسين (ع) را نكشت و در كوفه بر دار نكرد؟ آيا


وليد بن يزيد، يحيي بن زيد را نكشت و در خراسان بر دار نكرد؟ آيا ابن زياد فرومايه، مسلم بن عقيل را نكشت؟ آيا يزيد بن معاويه، حسين بن علي (ع) و اهل بيتش را نكشت؟ آيا حرم رسول خدا را نزدش به اسارت نبردند و آنان را در جايگاه اسيران نگه نداشتند؟ [12] .

9. رضايت يزيد به قتل حسين (ع) پس از شهادتش

سعد تفتازاني گويد: حق اين است كه رضايت يزيد به قتل حسين (ع) و شادماني او و اهانت او به اهل بيت رسول خدا (ص)، از اموري مي باشد كه به نحو تواتر به دست ما رسيده است. [13] .

شبراوي گويد: ابوالفضل گفت: پس از رسيدن سر شريف به دمشق آن را درون طشتي در برابر يزيد نهادند و او با چوب دستي بر لب و دندان شريفش مي زد. آنگاه دستور داد مدت سه روز آن را در دمشق به دار زدند. او از كار ابن زياد تشكر كرد و عزت و احترامش را به جايي رساند كه بر زنان وي وارد مي شد. [14] .

سبط ابن جوزي گويد: يزيد ابن زياد را نزد خويش فراخواند و اموال بسيار و تحفه هاي بزرگ به او بخشيد. او را نزديك نشاند و منزلتش را بالا برد و او را نزد زنانش برد و نديم خويش ساخت. شبي مست كرد و به آوازه خوان گفت: بخوان، آنگاه خودش بالبداهه گفت:

مرا شربتي بنوشان كه قلبم را سيراب كند،

آنگاه پر كن و ابن زياد را جامي همانند آن بنوشان؛

كسي كه رازدار و امانت دار من و عهده دار غنيمت و جهاد من است.

قاتل خارجي يعني حسين (ع) و نابود كننده ي دشمنان و حسودان است. [15] .

از نشانه هاي رضايت يزيد، بايد فرمان او را مبني بر نصب سر شريف امام (ع) بر در سراي خويش برشمرد. [16] .



پاورقي

[1] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 241.

[2] بحارالانوار، ج 45، ص 99.

[3] تاريخ الاسلام، ج 1، ص 399.

[4] العقد الفريد، ج 5، ص 130؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 305؛ ر. ک انساب الانساب الاشراف، ج 3، ص 160؛ ترجمة الامام الحسين، ابن‏عساکر، ص 208؛ بغية الطالب، ابن‏عديم، ج 6، ص 2614؛ مجمع الزوايد، ج 9، ص 193؛ معجم الطبراني، ج 3، ص 115، ح 2846 (هامش عبرات المصطفين، ج 3، ص 282)؛ کفاية الطالب، ص 432.

[5] تاريخ الخلفا، ص 165؛ دائرة المعارف، ج 7، ص 48.

[6] نور الابصار، 129.

[7] تجارب الأمم، ج 3، ص 77.

[8] بلاغات النساء، ص 21.

[9] الاحتجاج، ج 2، ص 129 - 127؛ و به نقل از آن بحارالانوار، ج 45، ص 159.

[10] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 248.

[11] همان، ص 254.

[12] دائرة المعارف، ج 4، ص 421.

[13] الاتحاف بحب الاشراف، ص 62.

[14] همان، ص 69.

[15] تذکرة الخواص، ص 29.

[16] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 74.