بازگشت

شب يازدهم


اديب مورخ، سيد عبدالرزاق مقرم مي نويسد: چه شب سختي بر دختران رسول خدا (ص) گذشت، آنان كه از آغاز خلقت خويش در عزت و احترام به سر برده بودند و تا ديروز در سراپرده عظمت و چادرهاي شكوه مي زيستند، روزهايشان با پرتو خورشيد نبوت و شبهاشان با نور ستارگان خلافت و چراغهاي انوار قداست نوراني بود، امشب در غياب آن چراغهاي فروزان در تاريكي و ظلمت به سر مي برند. در حالي كه بار و بنه شان را غارت كرده اند، خيمه هايشان را آتش زده اند و پراكنده و متفرق ساخته اند. حاميانشان را كشته اند و هيچ كفيل و سرپرستي ندارند؛ و نمي دانند كه اگر مورد حمله قرار گيرند، چه كسي از آنها دفاع خواهد كرد؟ و خشم زنان شوهر و فرزند از دست داده را چه كسي آرام مي كند و از اندوهشان مي كاهد؟

آري، كودكان مي گريستند دختران جوان ناله مي كردند. زنان از شدت اندوه شيون سر مي دادند. مادري بود كه فرزندش را تير از شير گرفته بود، خواهراني بي برادر و زنان فرزند از دست داده و ديگراني كه بر خويشاوندان نزديك مي گريستند. در كنارشان پيكرهاي پاره پاره و اعضاي تكه تكه و گلوهاي خونين افتاده بود و آنان در بلنديهاي خشك سرگردان بودند.

با همه ي اين احوال نمي دانستند كه بامدادان چگونه سر خواهد زد؟ و منادي چه صدايي بلند خواهد كرد؟ قتل يا اسارت؟ هيچ كس جز يك امام بيماري كه توان دفاع از خود را نداشت، نبود كه از آنان حمايت كند؛ و خود او نيز در معرض خطر قتل بود!


آن شب همه ي عالم ملك و ملكوت را غم و اندوه فراگرفته بود. حوريان بهشتي ناله و زاري مي كردند. فرشتگان آسمان در اندوه به سر مي بردند و پريان در جاي خود نوحه سرايي مي كردند. [1] .


پاورقي

[1] مقتل الحسين، مقرم، ص 289.