بازگشت

سرنوشت حرملة بن كاهل


منهال بن عمر گويد: چون قصد بازگشت از مكه داشتم، همراه بشر بن غالب، براي خداحافظي نزد امام زين العابدين رفتم. حضرت فرمود: اي منهال، از حرملة بن كاهل چه خبر داري؟ گفتم: در كوفه زنده است. حضرت دستها را بلند كرد و سه مرتبه فرمود:


پروردگارا گرماي آهن را به او بچشان! منهال گفت: هنگام حضور مختار در كوفه نزد وي رفتم و او را بيرون از خانه اش ملاقات كردم. گفت: اي منهال، آيا نمي خواهي در اين حكومت با ما شريك شوي؟ من به اطلاعش رساندم كه در مكه سكونت دارم. او رفت تا به الكناس رسيد و در آنجا ايستاد. گويي چشم به راه بود. ديري نگذشت كه مردم آمدند و گفتند: اي امير، مژده باد شما را كه حرمله دستگير شد. چون او را آوردند، گفت: خدايت لعنت كناد. سپاس خداوندي را كه مرا بر تو چيرگي بخشيد. پس گفت: قصاب! قصاب! چون قصاب آوردند فرمان داد كه دست و پايش را ببرد. سپس گفت: آتش! آتش! چون آتش و هيزم آوردند، او را سوزاند... [1] .


پاورقي

[1] ذوب النضار، ص 121.