بازگشت

شهادت عبدالله، طفل شيرخوار حسين


روايـات مـربـوط بـه شـهادت فرزند شيرخوار امام (ع) در روز طف بسيار مختلف است؛ و به چند دسته تقسيم مي شود:


1 ـ رواياتي كه به صراحت از وي با نام عبداللّه ياد مي كنند.

2 ـ رواياتي كه به نام وي تصريح ندارد.

3 ـ رواياتي كه مي گويند نام آن طفل علي اصغر بوده است.

4 ـ رواياتي كه تنها به ميزان سن او تصريح دارند.

دسـتـه يـكـم: شـيـخ مـفـيـد گـويـد: «آنـگـاه حـسـيـن (ع) در مـقـابـل خـيـمـه نـشـسـت و فـرزنـدش عـبـداللّه بـن حـسـيـن را نـزد وي آوردنـد. حـضـرت طـفـل را در دامـن نشاند. در همين هنگام مردي از بني اسد تيري افكند و گلويش را پاره كرد. حـسـيـن كف دستش را از خون او پر كرد و سپس آن را بر زمين ريخت؛ و فرمود: پروردگارا اگـر ياري آسمان را از ما دريغ داشته اي، آن را به خاطر كاري كه نيكوتر است قرار ده و انتقام ما را از اين قوم ستمكار بگير! سپس كودك را برد و در ميان ديگر كشتگان خاندانش قرار داد.» [1] .

در ضمن روايت ابوحمزه ثمالي كه امام سجاد جمع ياران پدرش را توصيف مي كند، گفت و گويي نيز از امام (ع) با حضرت قاسم نقل شده است: «قاسم بن حسن عرض كرد: آيا من نـيـز كـشـتـه مـي شوم؟ دل امام برايش سوخت و گفت: پسرم مرگ در نظرت چگونه است؟


گفت: عموجان شيرين تر از عسل. حضرت فرمود: آري به خدا سوگند، عمو به فدايت باد! تو و پسرم عبداللّه از كساني هستيد كه پس از مبتلا شدن به بلايي بزرگ، همراه ديگر مردان كـشـتـه مـي شويد! گفت: عموجان، آيا آن قدر نزديك مي شوند كه به زنان مي رسند؟ و عـبـداللّه شـيـرخـواره كـشته مي شود؟ فرمود: عمو به فدايت، آنگاه كه سراسر وجودم را عـطش ‍ فرا گيرد. عبداللّه كشته مي شود. من به سوي خيمه مي روم و آب و شير مي طلبم ولي هـرگـز چـيزي نمي يابم. مي گويم: پسرم را نزد من آوريد تا از دهانش بنوشم! كـودك را نـزد مـن مـي آورنـد و مـن خـم مـي شـوم تـا از دهـانـش بـنـوشـم. در هـمـيـن حال صداي بچه بلند مي شود و فاسقي گلويش را هدف تير قرار مي دهد. من خونش را در كـف دسـت مـي گيرم و به آسمان مي ريزم و مي گويم: خدايا براي رضاي تو شكيبايي مي ورزم!...» [2] .

نـكـتـه شـگـفـت انـگـيـز و تـأسف بار در اين روايت اين است: امامي كه در لهيب تشنگي مي گدازد، مي خواهد كه تشنگي اش را از رطوبت دهان عبداللّه شيرخواره برطرف سازد! نه آنكه طبق نقل مشهور كودك را در برابر دشمن ببرد و براي رفع تشنگي اش ‍ از دشمن آب بطلبد.

در تـسـمية من قتل مع الحسين (ع) آمده است: عبيداللّه بن الحسين (ع)، كه مادرش رباب دختر امـريء القـيـس اسـت... بـه دسـت حـرمـلة بـن كاهل اسدي والبي كشته شد. امام حسين (ع)، پسري داشت كه او را آوردند و حضرت در حالي كه نشسته بود او را به دامن گرفت و با آب دهـان بـه او غـذا داد؛ و او را عـبـداللّه نـام نـهـاد. در هـمـيـن حال بود كه حرملة بن كاهل اسدي تيري بر گلوي او نشاند. حسين (ع) خونش را جمع كرد و به هوا پاشيد؛ كه حتي يك قطره اش هم بر زمين نيفتاد.

فـضـيـل گـويـد: ابـوالورد برايم روايت كرد كه از امام باقر (ع) چنين شنيده است: اگر قـطـره اي از آن خـون بـر زمـيـن مـي ريـخـت، بـه يـقـيـن عـذاب نازل مي شد.


اين عبداللّه كسي است كه شاعر درباره اش مي گويد:

قطره اي از خون ما نزد طايفه «غني» است؛ و قطره اي ديگر نيز در ميان طايفه ي اسد است. [3] .

از جمله روايت هاي دسته دوم، نقل دينوري است كه مي گويد: حسين فرمود تا پسر كوچكش را آوردند و او را در دامن نشاند. در همان حالي كه كودك در دامن حسين (ع) نشسته بود، مردي از بني اسد با تير او را به قتل رساند. [4] .

از ديـگـر افـراد ايـن دسـتـه سـبـط ابـن جـوزي اسـت كـه مـي نـويسد: «حسين متوجه شد كه طـفل خردسالش از تشنگي مي گريد. پس او را به دست گفت و گفت: اي مردم اگر به من رحم نمي كنيد به اين كودك رحم كنيد. ناگهان مردي از ميان آنها تيري بر گلويش زد و او را كشت. حسين به گريه در آمد و مي گفت: پروردگارا ميان ما و اين مردمي كه ما را دعوت كـردنـد كـه يـاريـمـان كـنند، اما ما را كشتند، تو خود داوري فرما. در اين هنگام صدايي از آسـمـان شـنـيده شد كه مي گفت: اي حسين او را واگذار كه در بهشت برايش ‍ شيردهي است.» [5] .

از جـمـله روايـتـهـايي كه به صراحت نام طفل مقتول را علي اصغر ذكر كرده اند، روايت ابن اعـثـم كـوفـي است كه مي نويسد: «حضرت پسر شيرخواري داشت به نام علي؛ و بر در خيمه رفت و گفت: كودكم را بياوريد تا با او وداع كنم. چون كودك را آوردند، حسين (ع) او را مـي بـوسيد و مي گفت: پسرم، واي بر اين مردم كه چون فرداي قيامت برسد، جدّت محمد با آنان خصومت خواهد ورزيد!

گـويـد: در هـمـيـن حـال تـيـري آمـد و بـر گـلوي كـودك نـشـسـت و او را بـه قتل رساند.

حـسـيـن (ع) از اسـب فـرود آمـد و بـا نـوك شـمـشير گودالي كند او را به خون خودش آغشت [6] و بر او نماز خواند و او را به خاك سپرد.» [7] .


طقطقي گويد: «علي اصغر بر اثر تير در كربلا درگذشت.» [8] .

امـا روايـتـي كـه بـه مـقـدار عـمـر شـريـف ايـشـان تـصـريـح دارد، نـقـل ذهـبـي اسـت كـه مـي گـويـد: «تـيـري بـه فـرزنـد سـه سـاله اش اصـابـت كرد.» [9] .

يـعـقـوبـي مـي نـويـسـد: «آنـگـاه مـردان حـسـين (ع) يك يك به ميدان در آمدند تا آنكه همه خـويـشـاونـدانـش رفـتـنـد و او تـنـهـا مـانـد. در هـمـان حالي كه بر روي اسب ايستاده بود، فـرزنـدش را كـه هـمـان دم بـه دنـيـا آمـد، نـزد وي آوردند. حضرت در گوشش اذان گفت و سـرگرم برداشتن كامش بود كه ناگهان تيري آمد و بر گلوي كودك نشست و او را كشت. حـسـيـن (ع) تـير را از گلوي كودك بيرون آورد و بدنش را به خون گلويش آغشته ساخت و مـي گـفت: «به خدا سوگند كه تو در نزد خداوند از ناقه گرامي تري، و محمد نيز از صـالح گـرامـي تـر اسـت. سـپـس او را آورد و در كـنـار فـرزنـدان و بـرادر زادگـانـش نهاد.» [10] .


نـقـل شـده اسـت كـه پـس از آنـكـه كـودك شـيـرخـوار امـام حـسـيـن (ع) كـشـتـه شـد و امـام در مقابل دشمن تنها ماند، اشعار زير را انشاد فرمود:

اين قوم كافر شدند و پيش از اين نيز از ثواب خدا، پروردگار ثقلين، بيزاري جستند.

پـيـش از ايـن، عـلي و فـرزنـدش، حـسن نيكو خصال، را كه از سوي پدر و مادر نسبي با كرامت دارد كشتند.

اينان كينه ي خاندان پيامبر را به دل داشتند و گفتند: اينك بايد همگي حسين را بكشيم.

سپس رفتند و يكديگر را سفارش كردند كه به خاطر رضاي ملحدان، مرا بكشند.

در ريختن خون من براي خاطر عبيداللّه، زاده كافران، از خدا نترسيدند.

و ابـن سـعـد بـه زور سـپـاهـيانش مانند باران تير به سوي من راند از من هيچ گناهي سر نزده بود، جز اينكه به نور ستاره هاي هدايت افتخار مي كردم.

به علي نيكو خصال پس از پيامبر و به پيامبري كه پدر و مادرش از قريش بودند.

پـدر و مـادر من، هر دو از برگزيدگان خدا بودند، بنابراين، من فرزند دو برگزيده هستم.

نقره اي كه از طلا آفريده شده است، بنابراين من فرزند نقره و فرزند طلا هستم.

چـه كـسي در دنيا جدي مانند جدّ من دارد، و يا پدري مانند پدر من، پس من فرزند دو شخصيت بزرگ هستم.

فـاطـمـه ي زهـرا مـادر من است و پدرم در هم كوبنده ي كفر، در بدر و حنين است.

او در نوجواني خـداي را پـرسـتـيـد، و حـال آنـكـه قـريـش بـت مـي پـرسـتـيـدنـد.

آنان لات و عزّي را با هم مي پـرستيدند و علي بر دو قبله نماز مي گذارد.

پدرم خورشيد و مادرم ماه است. پس من ستاره ام و فرزند دو ماهم،

علي مرتضي ريسمان دين و نابود كننده سپاه كفر و كسي است كه به دو قبله نماز گزارده است.

در روز احد جنگ او با پراكنده ساختن سپاه كفر، سينه ها را شفا بخشيد.

سپس، هم در روز احزاب و هم در فتح مكه، افراد سپاههاي بزرگ نابود شدند.


جملگي اين امت بد، با دو عترت چه كردند: عترت مصطفاي نيك و پرهيزگار و عترت علي ـ آقا و سرور ـ در روز مقابله ي دو سپاه.

آنگاه با شمشير آخته در برابر مردم ايستاد و در حالي كه از زندگي نوميد گشته و عازم سفر مرگ بود، چنين مي گفت:

من فرزند علي پاكم از خاندان هاشم؛ و اين افتخار در هنگام افتخار كردن مرا بس است.

جد من رسول اللّه است، گرمي ترين گذشتگان و ما چراغهاي خداونديم كه در زمين مي تابيم.

مـادرم فـاطـمـه اسـت، دخـتـر احـمـد پـاك و عـمـويـم جـعـفـر اسـت، صـاحـب دوبال.

كتاب خدا درباره ما نازل شده و هدايت و وحي درباره ما به نيكي ياد مي كند.

ما امان خداوند در ميان همه مردم هستيم و اين را آشكارا و پنهان نزد همگان مي گوييم.

مـا صـاحـب حـوض كـوثـريـم و دوسـتـان خـويـش را بـا جـام رسول اللّه مي نوشانيم.

شـيـعـيـان مـا گـرامـي تـريـن شـيعيان هستند؛ و آنان كه با ما كينه مي ورزند در روز قيامت زيانكارند.

ابـو عـلي سـلامي در تاريخش نوشته است كه ابيات زير سروده ي امام حسين (ع) است و هيچ كس ديگري چنين اشعاري ندارد:

اگر دنيا ارزشمند شمرده مي شود، همانا پاداش خداوند از آن برتر و بالاتر است.

اگـر بـدنـهـا بـراي مـرگ ايـجـاد شـده انـد، پـس كـشـتـه شـدن مـرد در راه خـدا افضل است.

اگر روزيها سهمي مقدر است، پس كم تلاش كردن مرد در كسب و كار زيباتر است.

اگـر جـمـع امـوال بـراي تـرك گـفـتـن اسـت، چـرا بـايد براي چيزي كه بايد ترك گفت بخل ورزيد؟

مـن مـي روم و مـرگ بـراي جوانمرد، آنگاه كه در راه خدا حركت مي كند و كشته مي شود، ننگ نيست.

آنـگـاه مـردم را بـه مـبـارزه خـوانـد و هر يك از سران سپاه دشمن كه به جنگ وي مي آمد به قتل مي رساند، تا آنكه ميان آنان كشتاري عظيم به راه انداخت. [11] .


سپس به ميمنه حمله كرد و گفت:

مرگ از تن دادن به ننگ سزاوارتر است، و ننگ از ورود در آتش سزاوارتر است. آنگاه به ميسره حمله كرد و گفت:

من حسين بن علي هستم و از خانواده پدرم حمايت مي كنم،

من آهنگ بازگشت ندارم و بر دين پيامبر ره مي سپارم.

حـضـرت آن قـدر جنگيد كه به جز آنهايي كه مجروح كرد 1950 تن را از سپاه دشمن به قتل رساند. [12] .


پاورقي

[1] الارشـاد، ج 2، ص 108؛ و ر.ک: تـاريـخ الطـبـري، ج 3، ص 332؛ انـساب الاشـراف، ج 3، ص 407؛ المـعـجـم الکبير، ج 3، ص 103 الحدائق الورديه، ص 103؛ نـسـب قـريـش، ص 59 (در ايـن کـتـاب آمـده اسـت که در کودکي با پدرش کشته شد)؛ سرّ السـلسـلة العـلويـه، ص 103 (در ايـن کـتـاب آمـده اسـت: در حـالي کـه کودک و شيرخوار بـود.)؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص 108؛ الدر النظيم، ص 556؛ جواهر المطالب، ج 2، ص 287؛ تـرجـمـة الامام الحسين (ع) از الطبقات الکبري، ص 73؛ اعلام الوري، ج 1، ص 466؛ مثير الاحزان، ص 70؛ بحار، ج 45، ص 46؛ اللهوف ص 169 (در اين کتاب آمـده اسـت: امـام بـه سوي خيمه رفت و به زينب فرمود: فرزند کوچکم را بياور تا با او وداع کـنـم. آنـگـاه کـودک را گـرفـت و سـرش را خـم کـرد تـا او را بـبـوسد که حرملة بن کـاهـل اسـدي او را هـدف تـيـر قـرار داد و گـلويـش را دريد و او را کشت. امام (ع) به زينب فـرمود: او را بگير؛ و بعد دستها را از خون کودک پر کرد و آن را به سوي آسمان ريخت و گـفـت: آنچه بر من نازل مي شود بر من آسان است، چرا که مي دانم از نظر خداوند دور نيست.

امـام بـاقـر فـرمـود: «هـيـچ قـطـره اي از آن خـون بـر زمـيـن نـريـخـت». نقل شده است که کودک را زينب بيرون آورد و گفت: برادر جان اين کودک سه روز است که آب نخورده است. برايش جرعه اي آب طلب کن. حضرت او را بر سر دست گرفت و گفت: اي مردم شما ياران و خاندانم را کشته ايد و تنها اين کودک باقي مانده است که از تشنگي شـعـله مـي کـشـد. بـيـايـيـد و جـرعـه اي آب بـه او بـنـوشـانـيـد. در هـمـيـن حال که حضرت صحبت مي کرد، مردي او را هدف تير قرار داد و کشت. (ر.ک: المجدي، ص 91؛ الشجرة المبارکه، ص 73).

[2] مـديـنـة المـعـاجـز، ج 4، ص 214، شـمـاره 295 و بـه نـقـل از آن نـفـس المـهموم، ص 230 ـ 231. شيخ قمي مي نويسد: «حسين بن همدان حضيني (خـصـيـبـي)، بـه اسـنـادش از ابـي حـمـزه ثـمـالي و سـيـد بـحـرانـي بـه طـور مرسل از او نقل مي کند...».

[3] تسميه في قتل، ص 150.

[4] الاخبار الطوال، ص 258؛ بغية الطالب، ج 6، ص 26 ـ 29.

[5] تـذکرة الخواص، ص 227؛ روضة الواعظين، ص 150؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 309؛ تهذيب الکمال، ج 6، ص 428؛ المنتظم، ج 5، ص 340.

[6] درمـقتل خوارزمي (ج 2، ص 37) آمده است؛ سپس حسين از اسب خويش فرود آمد و بـا نـوک شمشيرش براي کودک گودالي کند و او را به خون خودش آغشته ساخت و بر او نماز خواند...».

[7] الفتوح، ج5، ص 131.

[8] الاصـيـلي في انساب الطالبيين، ص 143؛ النفخة العنبريه، ص 46؛ کشف الغمه، ج 2، ص 250؛ المناقب، ج 4، ص 109.

[9] سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 302.

آنـچـه نـقـل شـد، عـمـده ي روايـات مربوط به اين موضوع است؛ و از همه آنها مي توان چنين برداشت کرد که امام حسين (ع) دو فرزند خردسال داشت که در طفّ کشته شدند. نام يکي از آنـهـا عـبـداللّه بـن حـسـيـن و نـام مـادرش، آن طـور کـه در تـسـمـيـة مـن قـتـل مـع الحـسـين (ع) آمده است، رباب دختر امريء القيس بود؛ و پسر ديگر حضرت علي اصـغـر نـام داشـت. پـسـر اول آن طـور کـه از يـعـقـوبـي نقل شده است در روز عاشورا به دنيا آمد و پسر دوم از هنگام خروج از مدينه با آن حضرت همراه بود. واللّه العالم.

بـه هـر تـقـديـر کشتن کودکان بي گناه در اسلام ممنوع است. اما فرومايگان بني اميه از حـدود الهـي تـجـاوز کـرده و کـودکـان را بـه فـجـيـع تـريـن صـورتـي بـه قـتـل رسـاندند. اين در حالي است که رسول خدا (ص) از اين کار نهي مي فرمود و هنگامي کـه خـالد بـن وليـد کـودکـان مـردم عـمـيـصـا را بـه قـتـل رسـانـد، حـضـرت دسـتها را چنان به آسمان بلند کرد که مسلمانان زير بغلهايش را ديدند و گفت: بار پروردگارا من از کرده خالد نزد تو بيزاري مي جويم! آنگاه علي (ع) را فـرسـتـاد تـا ديـه هـاي آنـان را پـرداخـت کـنـد. از آن پـس قـتـل کـودکـان اتـفـاق نـيـفـتـاد، تـا آنـکـه مـعـاويـة بـن ابـي سـفـيـان بـه دسـت عـامـل خـود، بـسـر بـن ارطـاة کـودکـان مـردم انـبـار و يـمـن را قـتـل عـام کـرد. از جـمـله کـشته شدگان دو کودک خردسال از عبيداللّه بن عباس بودند. همين حـادثـه بـه دسـت پـيـروانـش در طـف تـکـرار شـد و کـودکـان خـردسـال را هـر کـجـا يـافـتـنـد بـه فـجـيـع تـريـن وضـعـي بـه قـتـل رسـانـدنـد. ايـن خـود نـشـان کـمـال سـنگدلي و فسق ديني آنها است؛ و بدون ترديد قـصـدشـان ايـن بـود کـه انـتـقـام خـويـش را از پـيـامـبـر (ص) بـگـيـرنـد و نسل وي را ريشه کن سازند. (ر.ک: مختصر نهضة الحسين، ص 107).

[10] تـاريـخ يـعـقـوبـي، ج 2، ص 177؛ الحـدائق الورديـه، ص 120. در مقتل الحسين خوارزمي (ج 2، ص 37) آمده است: آن گاه حسين (ع) از اسب پايين آمد و با نوک شمشيرش گودالي کند و او را در خونش پيچيد و بر او نماز خواند.»

[11] تـسـليـة المـجـالس، ج 2، ص 314 ـ 318؛ نـفـس المـهـمـوم، ص 353؛ الامام الحـسـيـن (ع) و اصـحابه، ص 290؛ مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص ‍ 38؛ الفتوح، ج 5، ص 132؛ المـنـاقب، ج 4، ص 80؛ المنتخب طريحي، 440؛ کشف الغمه، ج 2، ص 27؛ عبرات المصطفين، ج 2، ص 93؛ مطالب السئول، ج 2، ص 29.

[12] مـنـاقـب آل ابـي طـالب، ج 4،ص 110؛ تـسـليـة المـجالس، ج 2، ص 318؛ بحار، ج 4، ص 49؛ العوالم، ج 17، ص 293.