بازگشت

شهادت ابوالفضل العباس


ابـوالفـضـل العـبـاس بـزرگـتـريـن فـرزنـد اميرالمؤمنين از مادرشان به نام امّ البنين، فـاطـمـه بـنـت حـزام كـلابـيـه اسـت. آن حـضـرت در چـهـارم شـعـبـان سـال 26 هـجـري بـه دنـيـا آمـد و عـمـر شـريـف وي در هـنـگـام شـهـادت 34 سال بود. [1] .

ابـوالفـضـل سـتـون و نـقـطـه اتـكـاي سـپـاه حسيني در كربلا بود. امام حسين (ع) در روز عـاشـورا پرچمش را به او داد «چرا كه ماه بني هاشم را براي پرچمداري از همه هاشميان بـا كـفايت تر مي دانست. او در حفظ پيمان آن حضرت از همه كوشاتر، نسبت به ايشان از هـمـه مـهـربـان تـر و بـه اصـولشـان از همه پايبندتر بود. نسبت به صله ارحام از همه كـوشـاتـر بـود و بـيـش از همه


از پناهندگان حمايت مي كرد. او در برابر زخم و ضربت شـمـشـيـر و نـيـزه از هـمـه اسـتـوارتـر و شـجـاعـتـش از هـمـه بـيـشـتـر و از همه نيرومندتر بود.» [2] .

دينوري گويد: «عباس بن علي پيوسته در برابر امام حسين (ع) ايستاده بود و در ركاب ايشان مي جنگيد و به هر سو كه مي رفت همراهش بود.» [3] .

شـيـخ مـفـيد گويد: «مردم به حسين (ع) حمله كردند و او را در لشكرش در تنگنا قرار دادند. حـضرت از شدت عطش، اسب خويش به نام مسنّات را به قصد فرات سوار شد. برادرش عباس نيز با وي همراه بود. سپاه عمر سعد راه را بر ايشان بست؛ و مردي از بني دارم از آن مـيـان بـه لشكر گفت: واي بر شما، راه ايشان را به فرات ببنديد و به اينان اجازه نوشيدن آب ندهيد. در اين هنگام، حسين (ع) دعا كرد، خدايا او را تشنه بگردان!

دارمي خشمگين شد و تيري به سوي امام (ع) افكند كه به دهان حضرت اصابت كرد. حسين (ع) تـيـر را بـيـرون آورد و دسـت مـبـارك را در زيـر دهـان گرفت. پس از آنكه كف دستان حـضـرت از خـون پـر شـد، آن را بـه سوي آسمان ريخت و گفت: پروردگارا، من از آنچه نـسـبـت بـه فرزند دختر پيامبرت روا مي دارند به تو شكايت مي كنم. سپس در حالي كه تـشـنـگـي بـه شـدت بـر وي غـالب بـود، بـه جـاي خويش بازگشت؛ و مردم عباس را در محاصره قرار دادند و ارتباطش را با امام (ع) قطع كردند. عباس به تنهايي با آنان به پـيـكـار پـرداخـت تـا آنـكـه بـه شـهـادت رسـيـد ـ خـدايـش از او خـشـنـود بـاد. مـتـولي قـتـل آن حـضـرت زيـد بـن ورقـاء حـنـفـي [4] و حـكـيـم بـن طفيل سنبسي [5] بودند. اينان هنگامي موفق به كشتن


عباس شدند كه جراحات وارده آن حضرت را خسته و ناتوان كرده بود و ياراي حركت نداشت!» [6] .

خـوارزمـي مي نويسد: «پس از او ـ يعني پس از برادرش عبداللّه ـ عباس بن علي به ميدان رفـت. مـادر وي نـيـز امّ البـنين بود. او كه در آن روز سقّا بود، حمله كرد و اين رجز را مي خواند:

به خداي با عزت و بزرگ و به حجون و زمزم،

و به حطيم و «فنا» ي با حرمت صادقانه سوگند ياد مي كنم.

كه امروز پيكرم به خونم آغشته مي شود،

در ركـاب حـسـيـن، صـاحـب افـتـخـار و پـيـشـرو و امـام اهل فضيلت و كرامت.

او پيوسته جنگيد تا آنكه شمار بسياري از دشمن را به هلاكت رساند و سرانجام خود نيز كشته شد. حسين (ع) در شهادت عباس فرمود: «هم اينك كمرم شكست و راه چاره بر من بسته شد.» [7] .

ابن شهر آشوب سروي گويد: «حضرت عباس، ماه بني هاشم، سقا و علمدار حسين (ع) و از هـمـه بـرادرانش بزرگ تر بود. چون به طلب آب رفت، [8] دشمن به او حمله كرد و او نيز


حمله نمود و اين رجز را مي خواند:

از مـرگ هـراسـي نـدارم، زمـانـي كـه مـرگ فـرا رسـد، زيرا براي من مايه ي سعادت است تـا آنـكه شمشيرهاي كشيده مرا در برگيرند.

جان من فداي حضرت مصطفي باد. من عباسم و كارم سقايت است،

و آن روز كه با شرّ روبه رو گردم، از آن بيم ندارم.

عباس دشمن را پراكنده ساخت، سپس زيد بن ورقاء جهني، پشت نخلي كمين كرد و به كمك حكيم بن طفيل سنبسي ضربتي به بازوي راست عباس زد. [9] .

حضرت شمشير را به دست چپ گرفت و حمله كرد و اين رجز را مي خواند:

بـه خـدا سـوگند كه اگر دست راستم را قطع كنيد، بازهم براي هميشه از دينم و از امام راستين و فرزند پيامبر پاك و امين، دفاع مي كنم.

او آنـقـدر جـنـگـيـد كـه نـاتـوان شـد. سـپـس حـكـيـم بـن طـفـيـل طـائي پـشـت نـخـلي كـمـيـن كـرد و بـا ضـربـتـي ديـگـر دسـت چـپ عـبـاس را قـطـع كرد. [10] در اين هنگام عباس گفت:


اي نـفس از كافران مترس و مژده باد تو را به رحمت خداوند جبار، همراه با پيامبر، سرور برگزيده.

اينان دست راستم را قطع كردند،

پروردگارا آتش دوزخ را به اينان بچشان.

سپس آن ملعون با عمود آهنين عباس را كشت.» [11] .

درباره عزاي ابوالفضل العباس (ع) قطعه درخشان و اندوهباري را كه از خامه مرحوم مقرم تـراويـده و لبـريز از محبت اهل بيت است مي آوريم. او مي نويسد: حسين خود را به بالين برادر رسانيد. اي كاش مي دانستم كه چرا حضرت بر بالين برادر آمد؟ آيا به خاطر آن مـصـيـبت بزرگ پرواز كرد يا آنكه جاذبه برادري او را به قربانگاه برادر كشانيد تا يك بار ديگر روي برادر را ببيند.

آري حـسـيـن نزد عباس آمد و پيكر آن قرباني مقدس را در خاك و خون آغشته ديد: تيرها بر بـدن شـريـفش نشسته است، [12] نه دستي كه شمشير بزند، نه زباني كه رجز بخواند،


نه هيبتي كه از او بگريزند، نه چشمي كه ببيند و مغزش ‍ هم بر روي زمين پاشيده شده است.

آيـا سـيـدالشـهـدا مي تواند با ديدن اين مناظر بازهم برخيزد و از خود دفاع كند؟ پس از شـهـادت عـبـاس، توان از كف حسين رفت و فرمود: الآن كمرم شكست و راه چاره بر من بسته شد.

شكستگي در چهره اش آشكار گشت و كوهها از ناله اش خرد شدند،

چرا چنين نباشد و حال آنكه همه شادي و سرورش از وجود او بود.

او حامي خانواده، ساقي كودكان و با آن همّت عالي، پرچمدارش بود. [13] .

حـسـيـن شـكـسـتـه و انـدوهـگـين و با ديده ي گريان به خيمه بازگشت، و با آستين اشك را از ديـدگـانـش پـاك مـي كـرد. ايـن در حـالي بـود كـه مـردم به سوي خيمه گاهش هجوم آورده بـودنـد. آنـگـاه فـرياد بر آورد: آيا كسي هست كه ما را ياري دهد، آيا كسي هست كه به ما پـنـاه دهـد؟ آيـا حـق طـلبـي هست كه ما را ياري دهد؟ آيا كسي هست كه از آتش بترسد و ما را يـاري دهـد؟ [14] سـكـيـنـه پـيـش ‍ آمـد و از حال عمو پرسيد و حسين كشته شدنش را به او خبر داد! زينب اين خبر را شنيد و فرياد بر آورد: وا اخاه! وا عباساه! واي بر خواري ما پس از تو! زنان به گريه در آمدند و شيون كـردنـد و حـسـيـن نـيـز بـا آنـان گـريـسـت و فـرمـود اي واي كـه پـس از تـو تـبـاه شديم!» [15] .


پاورقي

[1] زندگينامه ايشان در فصل دوم آمد.

[2] مقتل الحسين (ع)، مقرّم، ص 225.

[3] الاخبار الطوال، ص 257.

[4] در بـرخـي مـنـابـع نـام وي زيـد بـن رقـاد جـهـنـي يـا جـنـبـي آمـده است (ر.ک: مقاتل الطالبيين، ص 90؛ تذکرة الخواص، ص 229؛ ترجمة الامام الحسين (ع) و مقتله در بـخـش چاپ نشده الطبقات الکبير، ابن سعد، ص 75. در کتاب ذوب النضار (ص 120)، ابن نـمـا گـويـد: «مـخـتـار زيد بن رقاد را حاضر کرد و هدف تير و سنگ قرار داد و به آتش کشيد».

[5] در کـتـاب ذوب النـضـار، ص 119، ابـن نـمـا گـويـد: «مـخـتـار، عـبداللّه بن کـامـل را بـه سـوي حـکـيم بن طفيل سنبسي فرستاد. وي غنايم عباس را گرفته و او را با تير زده بود. پيش از آنکه به مختار برسد، مردم او را گرفتند و آماج تير قرار دادند.».

[6] الارشـاد، ج 2، ص 109 ـ 110. در مـثـيـر الاحـزان (ص 71) ابـن نـمـا گويد: آنگاه ارتباط عباس را با او قطع کردند و سپس وي را از همه سو در محاصره قرار دادند و کشتند. حسين به خاطر کشته شدن او به شدت گريست.» نيز ر.ک: اللهوف، ص 170.

[7] مـقـتـل الحـسين (ع)، خوارزمي، ج 2، ص 34؛ و ر.ک: الفتوح، ج 5، ص 207.

[8] علامه مجلسي گويد: در برخي تأليفات اصحاب ما آمده است که عباس (ع) پـس از مـشاهده ي تنهايي برادرش به خدمت وي آمد و عرض کرد: برادر جان، آيا اجازه ميدان مـي فرماييد؟ امام (ع) به شدت گريست و گفت: برادر جان تو پرچمدار مني و چون تو بـه مـيـدان بـروي سـپـاهـم پراکنده مي شود! عباس ‍ گفت: سينه ام تنگ شده و از زندگي سير گشته ام و مي خواهم که انتقامم را از اين منافق ها بگيرم.

حـسـين (ع) گفت: حال که چنين است، اندکي آب براي کودکان بياور عباس به سوي دشمن رفت و آنان را موعظه کرد و ترساند، اما سودي نبخشيد. آنگاه بازگشت و موضوع را به وي گزارش داد. در همين حال صداي العطش کودکان به گوش عباس رسيد!

پـس بـر اسـب نـشـسـت و نيزه و مشک را به دست گرفت و آهنگ فرات کرد. چهار هزار تن از موکّلان فرات، او را محاصره کرده آماج تيرهاشان ساختند. عباس صفوف آنان را شکافت و بـه نـقـلي هـشتاد تن از آنان را کشت و خود را به آب رساند هنگامي که خواست جرعه اي از آب بنوشد، تشنگي حسين و کودکانش را به ياد آورد.

آب را دور ريخت و به روايتي گفت:

اي نفس زندگي پس از حسين خواري است و تو نبايد که زنده باشي

اين حسين است که در آستانه مرگ قرار دارد و تو آب گوارا مي نوشي

به خدا سوگند که دين من اجازه چنين کاري را به من نمي دهد.

مـشـک را از آب پـر کـرد و بر شانه ي راستش گذاشت و روانه ي خيمه گاه شد. دشمنان راه را بـر او بــستـنـد و از هـر طـرف مـحـاصـره اش کـردنـد. عـبـاس بـا آنـان جـنـگـيـد تـا آنـکـه نـوفـل ازرق بـا ضـربـتـي دسـت راستش را قطع کرد. او مشک را روي شانه ي چپش گذاشت. نوفل با زدن ضربتي دست چپ او را نيز از مچ قطع کرد. عباس ‍ مشک را به دندان گرفت؛ کـه نـاگـهـان تـيـري بـر آن نـشست و آبش ريخت. آنگاه تير ديگري آمد و بر سينه اش نـشـسـت. عـبـاس از اسـب بـر زمـين افتاد و خطاب به برادرش حسين فرياد زد: برادرت را دريـاب! هـنـگـامـي که حسين (ع) بر بالينش آمد. او را کشته ديد. پس گريست و او را به خيمه گاه برد..» (بحار، ج 45، ص 41 ـ 45).

[9] در ابـصـار العـيـن (ص 62) آمـده اسـت: «حـکـيـم بـن طفيل طائي سنبسي ضربتي به بازوي راستش زد و آن را قطع کرد. عباس شمشير را به دست چپ گرفت....»

[10] در ابـصـار العـيـن (ص 62) آمـده اسـت: «زيـد بـن ورقـاء جـهـنـي بـا نـواختن ضربتي دست چپ عباس را قطع کرد؛ و او همانند عمويش جعفر ـ هنگامي که در موته دست چپ و راستش را قطع کردند ـ پرچم را به سينه اش چسبانيد و مي گفت:

آيا نمي بينيد که گروه تبهکاران از روي ستم دست چپم را قطع کردند؟

در اين هنگام مردي تميمي از فرزندان ابان بن دارم حمله کرد و با عمود آهنين بر سر عباس زد و او را از اسب بر زمين افکند. عباس با صداي بلند فرياد زد: برادرم مرا درياب!

حسين چونان باز شکاري خود را بر سر عباس رساند و ديد که دست چپ و راستش قطع شده و صـورتـش خـون آلود اسـت. تـير بر چشم او اصابت کرده و بدنش از شدت جراحت پاره پاره گشته است. خم شد و بر بالين برادر نشست و گريست تا آنکه روح از بدن عباس پـرواز کـرد. آنـگـاه بـه دشـمن حمله ور شد و چپ و راست آنان را از دم شمشير مي گذراند. دشـمـن مـانند گله بز در برابر گرگ از مقابل آن حضرت مي گريخت و او صفوفشان را مـي شـکافت و مي گفت: برادرم را کشته ايد، و حالا کجا مي گريزيد؟ کجا مي گريزيد، کـه شـمـا بـازويـم را سـست کرديد؟ سپس به تنهايي به جايگاه خويش بازگشت. عباس آخـريـن کـس از يـاران حـسـيـن بـود کـه بـه دسـت دشـمـنـانـش کشته شد و پس از او به جز نوجوانان خردسال و بي سلاح، از آل ابي طالب کسي کشته نشد.».

[11] مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 108. بلاذري در کتاب انساب الاشراف (ج 3، ص 406) مـي نـويـسـد: «بـرخـي گـفـتـه انـد: عـبـاس بـن عـلي را حـرمـلة بـن کـاهـل اسـدي والبـي بـه هـمراه گروهي ديگر دسته جمعي کشتند و جامه هايش را حکيم بن طفيل طائي غارت کرد.».

[12] در کـتـاب الحـدائق الورديـه (ص 120) آمده است: آن قدر تير به بدن عباس زدند که حتي جاي يک درهم در آن سالم نماند.

[13] ابيات سه گانه سروده آيت اللّه شيخ محمد حسين اصفهاني است.

[14] ر.ک: المنتخب، طريحي، ص 312.

[15] مقتل الحسين (ع)، مقرّم، 269 ـ 270.