بازگشت

شهادت حبيب بن مظاهر پيش از نماز


سماوي در ضبط نام پدر وي نوشته است: «مظهر به ضمّ ميم و فتح ظاء بر وزن مـحـمـد بـنـا بـر اشـهـر. مـطـابق برخي قواعد با طاء نيز نوشته مي شود؛ و بر سر زبـانـهـا و در كـتـابـهـا مظاهر است؛ و اين به خلاف ضبط پيشينيان مي باشد!» (ابصار العين، ص 106 ـ 107). اين در حالي است كه طبري كه خود از پيشينيان است، نام پدر او را مظاهر نوشته است.

پيش از اين گفتيم كه ابو ثمامه ي صائدي پس از مشاهده ي شمار اندك ياران حسين (ع) بعد از حمله ي نخست، خدمت آن حضرت آمد و از ايشان تقاضا كرد: «اي ابا عبداللّه! جانم به فداي شما باد! مي بينم كه اين مردم به شما نزديك شده اند. به خدا سوگند اجازه نمي دهم كه شما پيش از من كشته شويد. من دوست دارم در حالي خداوند را ديدار كنم كه نمازي را كه هم اينك وقت آن فرا رسيده است خوانده باشم» [1] امام حسين (ع) سر را بلند كرد و فـرمود: «نماز را يادآور شدي! خداوند تو را از نمازگزاران ذكر گو قرار دهد. آري، هم اينك اول وقت نماز است». [2] سپس فرمود: «از اينان بخواهيد تا به ما اجازه نماز خواندن بدهند» [3] ؛ و آنان چنين كردند. [4] .

حصين بن تميم گفت: نمازتان پذيرفته نمي شود!


حبيب بن مظاهر در پاسخ گفت: «پذيرفته نمي شود؟! اي الاغ، تو مي پنداري كه نماز خاندان پيامبر پذيرفته نمي شود، ولي از تو پذيرفته مي شود؟!»

حصين به او حمله كرد. حبيب نيز به مبارزه او آمد و صورت اسبش را با شمشير مجروح ساخت. اسـب جـفـتـك زد و حصين به زمين افتاد، اما ياران وي حمله كردند و او را نجات دادند. در آن حال حبيب مي گفت:

اي بد اصل و نسب ترين مردمان!سوگند مي خورم كه اگر شمار ما به اندازه ي شما يا نصف شما بود، از مقابله با ما فرار مي كرديد!

حبيب در آن روز اين رجز را مي خواند:

من حبيبم و پدرم مظاهر است، قهرمان ميدان جنگهاي شعله ور.

شمار و نيروي شما از ما بيشتر است، اما ما باوفاتر و شكيباتريم.

ما حجتي برتر و حقي روشن تر داريم و از شما پارساتريم و حجتي قوي تر داريم.

حـبـيب به سختي پيكار كرد، [5] تا آنكه مردي از بني تميم به او حمله كرد و حـبـيـب بـا شـمـشـيـر بـر سـرش زد و او را كـشـت. [6] نـام آن مـرد بديل بن صُريم از بني عقفان بود. مرد ديگري از بني تميم با نيزه به حبيب حمله كرد و او را انداخت. چون حبيب مي خواست برخيزد، حصين بن تميم با شمشير بر سرش زد و او را بـر خـاك افـكـنـد؛ و آن تـمـيـمـي بـرخـاسـت و سـرش را بريد. حصين گفت: من با تو در قـتـل حـبيب شريكم و او اظهار داشت: هيچ كس جز خودم او را نكشته است. حصين گفت: سر را بـده تـا بـه گـردن اسـبـم بـيـاويـزم و مـردم بـبـيـنـنـد و فـكـر كـنـنـد كـه مـن نـيـز در قـتـل او شـركـت داشته ام، بعد تو آن را بگير و نزد عبيداللّه ببر و من از جايزه اي كه تو بـراي قـتلش دريافت مي داري بي نيازم! او نپذيرفت. خويشاوندانش


در اين باره پا در مـيـانـي كردند؛ و او سر حبيب را داد. حصين سر را آويزان كرد و در ميان لشكر جولان داد؛ و سـپـس آن را باز گرداند. چون به كوفه بازگشتند، آن ديگري سر را گرفت و نزد ابن زياد در قصر برد.» [7] .

ابـن شـهـر آشـوب نـقـل كـرده اسـت كـه حـبـيـب بـن مـظـاهـر 62 تـن را كـشـت؛ و قاتل وي كه سرش را به گردن اسب آويخت، حصين بن نمير بود.

نـقـل شده است كه كشته شدن حبيب بر امام حسين (ع) گران آمد و در اين هنگام فرمود: «من و يـاران بـا وفـايـم فـداي حـق مـي شـويـم و پـاداشـمـان را از خـداونـد مـي گـيـريـم». [8] .

در بـرخـي مـقـاتـل آمده است كه امام (ع) فرمود: خداوند تو را مبارك گرداند. اي حبيب! تو مردي با فضيلت بودي و قرآن را در يك شب ختم مي كردي. [9] .


پاورقي

[1] تاريخ الطبري، ج 3، 326.

[2] همان.

[3] همان.

[4] الکامل في التاريخ، ج 3، ص 291. گويا دشمنان امام (ع) در اثناي نماز آن حـضـرت از جـنـگ دسـت نـکـشـيـدنـد. دليـلش هـم ايـنـکـه بـراي مـثـال سـعـيـد بـن عبداللّه حنفي در حين نماز کشته شد و به جز ضربه هاي نيزه و زخمهاي شمشير سيزده تير نيز بر بدن وي اصابت کرده بود!.

[5] نـقـل شـده اسـت کـه او 62نـفـر را به هلاکت رساند. (ر.ک: بحار، ج 45، ص 27).

[6] در الکـامـل (ج 3، ص 291) آمـده اسـت: «حـبيب سخت پيکار کرد تا آنکه مردي از بـنـي تـمـيـم بـه نـام بـديـل بـن صـريـم او را کـشـت.» امـا سـمـاوي مـي نـويـسد: «پس بديل بن صريم عقفاني حمله کرد و او با شمشيرش زد»؛ يعني کسي که ضربت را خورد حـبـيـب بـود! شـايـد ايـن مـوضـوع از سـهـو قـلم شـريـف وي در بـرداشـت از نـقـل طـبـري بـاشـد و يـا آنـکـه در روايـت خـود بـه نـقـل خـوارزمـي (المـقـتل، ج 2، ص 22) تکيه کرده است آنجا که مي نويسد: «و گفته اند: بلکه مردي به نام بديل بن صريم او را کشت».

[7] در مـورد مـاجـراي سـر حـبـيـب و قـصـاص قـاتـلش بـه دسـت فـرزنـد حـبـيـب، ذيل شرح حال حبيب بن مظاهر، مطالبي را بيان کرديم. به آنجا مراجعه کنيد.

[8] ر.ک: تـاريـخ الطـبـري، ج 3، ص 327 و الکامل في التاريخ، ج 3، ص 292.

[9] نفس المهموم، ص 272.