بازگشت

حمله سپاه امام به دشمن


روايـت مـذكـور، ادامـه ي جزئيات حمله ي نخست را چنين مي نويسد: «ياران حسين (ع) با آنان به سـخـتـي پيكار كردند. سواران كه شمارشان 32 سوار بود ـ حمله بردند و به هر سوي سـپـاه كـوفـه كـه حـمـله مـي كـردنـد، آن را مـي شكافتند، عزرة بن قيس ـ فرمانده سواران اهـل كـوفـه كـه ديـد سـواره نظامش از هر سو شكافته مي شود عبدالرحمن بن حصن را نزد عـمـرسـعـد فـرسـتـاد و گـفت: مي بيني كه سوارانم امروز از دست اين گروه اندك چه مي كشند؟! پيادگان و تيراندازان را سوي آنان بفرست...» [1] .



پاورقي

[1] تـاريـخ الطـبـري، ج 3، ص 325. در هـمـيـن روايـت آمده است که چون عمر سعد خـواسـت کـه پـياده ها و تيراندازان را بفرستد، به شبث بن ربعي گفت: «آيا سوي آنان پـيـش نـمـي روي؟ گـفـت سـبـحـان اللّه! آيـا بـه بـزرگ مـضـر و هـمـه اهل کوفه دستور مي دهي؟ آيا جز من کسي نيست که او را بفرستي و به او بسنده کني؟

گويد: پيوسته مي ديدند که شبث از جنگ با آنان کراهت دارد.

ابـوزهـير عبسي گويد: «من از او يعني شبث بن ربعي شنيدم که در دوران امارت مصعب مي گـفـت: خـداوند به مردم اين شهر، هرگز خيري نخواهد داد و آنان را هدايت نخواهد کرد. آيا در شـگـفـت نـمـي آيـيـد از ايـن کـه مـا هـمـراه عـلي و پـس از او هـمـراه پـسـرش مـدت پـنـج سال با خاندان ابوسفيان جنگيديم ولي بعد با پسرش دشمني ورزيديم، در حالي که او بهترين مردم روي زمين است، همراه خاندان معاويه و پسر سميه زناکار بر ضد او جنگيديم! گرفتار گمراهي شديم! چه گمراهي اي!».