بازگشت

عناصر سپاه اموي


سـپـاه امـوي را كـه در كـربـلا رو در روي امـام حـسـيـن (ع) قـرار گرفت، مي توان از جهت عناصري كه در آن شركت داشتند به دسته هاي زير تقسيم كرد:


1 ـ كساني كه براي كشتن امام (ع) آمده بودند: اينان با كشتن و با شكستن حرمت آن حضرت و بـه اسـارت گـرفتن زن و فرزندش ‍ و غارت اموالش به خداوند تقرب مي جستند. آنها در ايـن بـاره هـمـرأي بـودنـد و بـا وجود اين ادعا گمان مي كردند كه از امت محمد (ص) هـسـتـنـد. شمار اين افراد طبق روايتهاي نقل شده از امام حسن مجتبي و امام زين العابدين (ع) سي هزار تن بوده است. [1] اين گروه گمراه، اكثريت قاطع سپاه ابن زياد را تـشـكـيـل مـي داد. بـدون شـك ايـنان از كساني بودند كه تبليغات اموي گمراهشان نموده، دل و ديده شان را كور كرده بود. اينان امامت و خلافت شرعي را از آن يزيد بن معاويه مي دانستند و معتقد بودند كه امام حسين (ع) از اطاعت خليفه مسلمانان بيرون رفته، شقّ عصاي امت كرده و آنان را متفرق ساخته است. اگر اين باورشان نبود، به تعبير امام سجاد (ع) با قتل امام حسين (ع) به خداوند تقرب نمي جستند.

2 ـ هـواپـرسـتـان و طـمـع ورزان: ايـنـان بـه نـوبـه ي خـود بـه چـنـد دسـتـه قابل تقسيم اند:

الف ـ فـرصـت طلبان: اينان كساني هستند كه براي رسيدن به منافع دنيوي و خواسته هـاي نـفـسـانـي، بـه دنـبـال هـر كـسـي راه مـي افـتـنـد. آنـان حـق و بـاطـل را خـوب مـي شـنـاسند، ولي دوستي دنيا، رياست و مقام آنها را ناگزير ساخته كه خـودشـان را نسبت به اهل حق ناشناس وانمود كنند. همان طور كه گاه آنها را ناچار مي سازد كـه بـه قـتـل اهـل حق دست يازند، در حالي كه دلشان پر از آه و افسوس است و بر مصيبت آنان تأسف مي خورند. روشن ترين نمونه ي چنين كساني عمر سعد ملعون، شبث بن ربعي، حجار بن ابجر و بسياري ديگر بودند. [2] .

ب ـ مـزدوران: ايـنـان در خدمت كسي هستند كه از ديگران پول بيشتر بدهد و توجهي به اين كه حـق و بـاطـل كـدام اسـت نـدارنـد. دل اينان بر مظلوميت مظلوم نمي سوزد و از زشتي قتلش رحـمي به دل آنان راه نمي يابد. روشن ترين نمونه ي چنين كساني اينها بودند:


سنان بن انـس، شـمـر بـن ذي الجـوشـن، حـرمـلة بـن كـامـل، مسـروق بـن وائل و حـكـيـم بـن طـفـيـل. در مـيـان اينان كساني بودند كه حتي لباس حسين (ع) را غارت كردند و او را عريان گذاشتند. خداوند همه شان را لعنت كند.

ايـنـان ـ چـنـان كـه در گـذشـتـه و حال چنين بوده اند - از نظر روحي و رواني مسخ شده اند. دلهـاشـان از كـيـنـه و نـفـرت عـمـوم مـردم، بـه ويـژه اهـل فـضـيلت پر است. اينان به آساني كشتارهاي وحشتناك راه مي اندازند و با سنگدلي تمام، همانند درندگان، مرتكب جنايت مي شوند. [3] .

ج ـ فـاسـقـان و بـيـكـاره هـا: ايـنـان كـسـاني هستند كه در زندگي هدف جز بر آورده شدن آرزوهـاي فـاسـدي كـه بـه آنـهـا خـو گـرفـتـه انـد نـدارنـد. در هـنـگـام رويـارويي حق و بـاطـل، بـه طـور مـعـمـول ايـن گـونـه كـسـان در صـف بـاطـل قـرار مـي گيرند؛ و خود گواه تباهي و بطلان خويش اند. اينان براي توجيه كار خـود در نـپـيـوسـتـن بـه صـف حـق، بـا آنـكـه نـسـبـت بـه آن شـناخت دارند، به پست ترين دلايـل مـتـوسـل مـي شـونـد. از روشـن ترين نمونه هاي چنين كساني در سپاه عمر سعد اينها بودند: ابو حريث عبداللّه بن شهر سبيعي و يزيد بن عذره ي عنزي. [4] .

3 ـ خوارج: ميان مورخان چنين مشهور است كه خوارج نيز در ميان سپاهي كه ابن زياد براي جـنـگ بـا امـام حـسـيـن (ع) در كـربـلا بـسـيـج كـرد، شـركـت داشـتـنـد. در بـيـشـتر كتابهاي مقتل و زندگينامه ها آمده است كه سعد بن حرث انصاري عجلاني و برادرش ‍ ابوالحتوف از


خـوارج (فرقه ي مـحـكـمـه) بـودند. آنان با عمر سعد به جنگ حسين (ع) آمدند. پس از آنكه يـاران امام (ع) كشته شدند و او مي فرمود: «آيا ياوري نيست كه ما را ياري دهد؟» و زنان و كـودكـان بـا شـنـيـدن آن آه و فـريـاد سـر دادند، سعد و برادرش ‍ ابوالحتوف اين نداي حـسـيـنـي و فـريـاد زنـان و كـودكـان را شـنيدند و به امام حسين (ع) پيوستند و در ركابش جنگيدند تا كشته شدند. [5] .

اگـر بپذيريم كه خوارج به دلخواه خودشان با ابن زياد به جنگ حسين (ع) آمده بودند، چنان كه شيخ قرشي نيز بر همين باور است و مي گويد: از ميان عناصري كه در جنگ امام شـركـت جـسـتند، خوارج بودند. آنان بيشترين كينه را نسبت به خاندان پيامبر (ص) داشتند چرا كـه امـيـرالمـؤمـنـين علي (ع)، آنان را در جنگ نهروان تار و مار كرد؛ و آنها براي گرفتن انتقام آن جنگ براي قتل خاندان پاك وي از يكديگر پيشي مي جستند. [6] در اين صورت بدون شك آنـها از كساني بودند كه براي كشتن امام (ع) گرد آمدند و با اين كار به خدا تقرب مي جستند؛ و در شماره ي گروه اول قرار مي گيرند.

امـا محقق شوشتري سخن مامقاني را درباره ي خارجي بودن سعد بن حارث عجلاني و برادرش ابـوالحـتوف رد مي كند و مي نويسد: «... وانگهي همراه آمدن يكي از خوارج با پسر سعد بـعيد است؛ چرا كه خوارج، ستمكاران را در جنگ با كفار ياري نمي دادند، تا چه رسد در جـنـگ بـا حـسـيـن (ع)، از ايـن گذشته چگونه كسي كه «لا حكم الاّ للّه» (حكم تنها براي خـداسـت) مـي گـويـد و مـي دانـد كـه حسين (ع) مانند پدرش حكم به كتاب خدا را مانند پـدرش قـبـول دارد، او را يـاري مـي كـند؟» [7] اگر ما اين رأي را بپذيريم، تنها مي توانيم بگوييم كه شايد حضور خوارج در سپاه ابن زياد براي جنگ با امام حسين (ع) از روي اكـراه بـوده اسـت و بـنـابـرايـن در صـنـف نـاراضيان كه بحثشان مي آيد قرار مي گيرند.


4 ـ نـاراضـيـان: از جـمـله آنـهـا بـنـابر يك احتمال چنان كه گفتيم خوارج بوده اند. گروه ديـگـر كـسـانـي بـودنـد كـه در دوسـتـي و اطـاعـت از امـام (ع)، اخـلاص داشـتـنـد، ولي بـه دليـل شـدت مـحـاصـره و مـراقبت، موفق به پيوستن به آن حضرت نگشتند. تا آنكه همراه سـپـاه ابـن زياد به كربلا آمدند و در شب عاشورا يا پيش از آن با استفاده از فرصت به امـام (ع) پـيوستند. شمار اين افراد بسيار اندك است و نام و يادشان در زندگينامه ي ياران امام (ع) آمده است. شايد بتوان گفت، كساني از همين افراد، با سپاه عمر سعد همراه شدند ولي انـتـظـار جـنـگ نداشتند و فكر مي كردند كه كار به صلح مي انجامد، اما پس از آنكه شـرايـط امـام (ع) مـورد قـبـول قـرار نـگـرفت و جنگ حتمي گشت، به سوي امام (ع) روي آوردنـد و در ركاب آن حضرت جنگيدند تا كشته شدند. شمار اين افراد نيز اندك است. اما بـخـش اعـظـم نـاراضـيان كساني بودند كه از ترس ابن زياد و به اجبار همراه سپاه عمر سـعد بيرون آمدند. اينان افراد سست عنصر و گرفتار دو گانگي شخصيت بودند. از اين رو دلهـايشان با امام و شمشيرهايشان با دشمنان امام بود. اينان هيزم آتش فاجعه و عنصر اصلي ارتكاب جنايت بودند.


پاورقي

[1] ر.ک: امـالي، شـيـخ صدوق، ص 101، مجلس 24، ح 3 و ص 373 ـ 374، مجلس 70، ح 10.

[2] از جـمـله ي آنـهـا آن مـردي اسـت کـه بـا چـشـم گـريـان خـلخـال فـاطمه دختر حسين (ع) را کند و چون آن دختر پرسيد: چرا گريه مي کني؟ گفت: آيـا دخـتـر رسـول خـدا را غـارت کـنـم و نـگريم؟ فرمود: چرا رهايش نمي کني؟ گفت: مي ترسم که ديگري آن را بگيرد (ر.ک: سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 303).

[3] نـقـل شده است که متولي بريدن سر امام حسين (ع) ـ شمر بن ذي الجوشن ـ به آن حضرت گفت: من تو را خوب مي شناسم، مادرت زهرا، پدرت علي مرتضي، جدت محمد مـصـطفي، دادخواهت (خداوند) علي اعلي است. تو را مي کشم و باک ندارم! (بحار الانوار، ج 45، ص 56). در روايتي آمده است که امام فرمود: واي بر تو، اگر مي داني که اين حسب و نـسـب مـن اسـت، پـس چرا مرا مي کشي؟ گفت: اگر من تو را نکشم، چه کسي جايزه را از يـزيـد مـي گـيرد؟ (ر.ک: المنتخب، طريحي، ص 451.) سنان بن انس خطاب به ابن سعد مي گويد:

رکابم را نقره يا طلا بگير که من سرور محجوبان را کشته ام!

کسي راکشتم که از نظر پدر و مادر بهترين است و اگر نسب ها را باز گويند، او بهترين نسب را دارا است. ر.ک: البدايه و النهايه، ج 8. ص 189).

طـبـري بـه نـقـل از مـسـروق بـه نـقـل از مـسـروق بـن وائل مي نويسد: من در پيشاپيش سواران بودم، شايد به سر حسين (ع) دست يابم! (ر.ک: تاريخ الطبري، ج 3، ص 322).

[4] در ايـنجا مـؤلف مـحـتـرم، واقـعـه اي را نـقـل کـرده کـه مـا پـيـش از ايـن، در فـصل دوم، ذيل عنوان «بگو: ناپاک و پاکيزه برابر نيستند» ترجمه کامل آن را نقل کرديم. به آنجا مراجعه شود.

[5] بـراي مـثـال ر.ک: ابـصـار العين، ابصار العين، ص 159؛ وسيلة الدارين، ص 149، شماره 61؛ تـنـقـيـح المـقـال، ج 2، ص 12، شـمـاره ي 4666؛ مـسـتـدرکـات عـلم رجال الحديث، ج 4، ص 27؛ شماره ي 6107.

[6] حياة الامام الحسين بن علي (ع)، ج 3، ص 158.

[7] ر.ک: قاموس الرجال، ج 5، ص 28، شماره ي3147.