بگو: ناپاك و پاكيزه برابر نيستند
مائده (5) آيه 100.
طبري به نقل از ضحاك بن عبداللّه مشرقي گويد: چون شب فرا رسيد امام حسين و يارانش بـيـدار مـانـدنـد و بـه نـمـاز، اسـتـغـفـار و دعـا و تـضـرع پـرداخـتـنـد. در ايـن حـال سـواران دشمن بر ما مي گذشتند و از ما مراقبت مي كردند و امام حسين (ع) اين آيه شريفه را مي خواند:«كساني
كه كافر شده اند مپندارند اين مهلت كه به ايشان مي دهيم برايشان خـيـر اسـت. مـا بـه آنـها مهلت مي دهيم تا گناهشان بيش تر شود و عذابي دارند خفت بار. خـداونـد مـؤمـنـان را بـر ايـن حال كه شما بر آن هستيد نمي گذارد تا پليد را از پاك جدا كـنـد.» [1] در آن مـيـان سـواري از مـراقبان دشمن اين را شنيد و گفت: به خداي كعبه سوگند، پاكان ما هستيم و از شما جدا گشته ايم.
من او را شناختم و به برير بن خضير گفتم: مي داني اين كيست؟ گفت: نه! گفتم: اين ابو حرب سبيعي، عبداللّه بن شهر است. او مردي بذله گو و بيهوده گو و شجاع و خون ريز بود و بارها از سوي سعيد بن قيس به سبب جناياتش زنداني شده بود.
برير به او گفت: اي فاسق! آيا خداوند تو را جزء پاكان قرار مي دهد؟!
گفت: تو كيستي؟
گفت: من برير بن خضيرم!
گفت: دريغم مي آيد اي برير! اي برير به خدا سوگند هلاك گشتي!
برير گـفت: اي ابا حرب! آيا نمي خواهي از گناهان بزرگت در پيشگاه خداوند توبه كني؟ به خدا سوگند ما پاكيزگانيم ولي شما ناپاك هستيد.
گفت: من نيز بر اين شهادت مي دهم!
گفتم: واي بر تو، آيا دانستنت به تو سودي نمي بخشد؟!
گـفـت: فـدايـت گـردم! آنـگـاه چـه كـسـي بـا يـزيـد بـن عـذره عـنـزي از قـبـيـله عـنز بن وائل همنشيني كند؟ گفت: او اينك با من است!
گـفـت: خـداونـد راي تـو را زشـت گـردانـد! تـو در هـر حال ناداني!
سـپس از نزد ما برگشت؛ و آن كسي كه فرمانده سواران بود و شب از ما پاسباني مي كرد عزرة بن قيس احمسي بود. [2] .
پاورقي
[1] آل عمران (3)، آيه هاي 178 و 179.
[2] تاريخ الطبري، ج 4، ص 320 ـ 321.