بازگشت

اي روزگار! اف بر دوستي تو


شيخ مفيد گويد: علي بن الحسين (ع) فرمود: آن شبي كه پدرم در بامداد آن كشته شد، من نـشـسته بودم و عمه ام زينب از من پرستاري مي كرد. در اين هنگام پدرم در چادر خويش به سـر مـي بـرد و جـويـن غـلام ابوذر غـفـاري نـزد او بود. جوين سرگرم تعمير و اصلاح شمشيرش بود و پدرم مي فرمود:

اي روزگار اف بر دوستي تو....

پدرم آن را دو يا سه بار از سرخواند تا آن را فهميدم و به مقصودش پي بردم. بغض گلويم را گرفت و من آن را فرو خوردم و ساكت ماندم و دانستم كه بلا فرود آمده است عمه ام نيز آنچه را من شنيدم شنيد. او زن است و نازكدلي و بي تابي از شأن زنان است. او


نتوانست خودداري كند. از جا برخاست و در حالي كه جامه اش روي زمين كـشـيده مي شد با سر برهنه نزد پدرم رفت و گفت: واثكلاه (اي عزا و مصيبت من) اي كاش مرگ من رسيده بود و زنده نبودم! امـروز مـادرم فـاطمه، پدرم علي و برادرم حسن كشته شدند. اي بازمانده گذشتگان و اي پناه بازماندگان!

حـسـيـن (ع) بـه او نـگـريست و فرمود: خواهرم، مبادا شيطان بردباري تو را بربايد؛ و چشمانش پر از اشك شد و فرمود: اگر قطا [1] را مي گذاردند مي خوابيد.

زيـنب گفت: اي واي من! آيا به ناچار تن به مرگ داده اي؟ اين بيش تر دلم را ريش مي كند و بر من سخت تر است! آنگاه سيلي به صورت زد و دست به گريبان برد و آن را پاره كرد و بي هوش افتاد! امـام حـسـيـن (ع) بـر بـاليـن او رفـت و آب بـه صـورتش زد و فرمود: خواهرم آرام باش! پـرهـيـزكـاري پـيـشـه كـن و بـا شـكـيـبـايـي الهـي شـكـيـبـا بـاش. بـدان كـه اهـل زمين همه مي ميرند و اهل آسمان باقي نمي مانند و همه چيز هلاكت يابد مگر خداوندي كه آفـريـدگـان را بـه قـدرت خـويـش آفـريـد. هـمو كـه مردم را بر مي انگيزد و باز مي گرداند. او يكتا و يگانه است. جدم از من بهتر بود. پدرم از من بهتر بود. مادرم از من بهتر بـود؛ و بـرادرم از مـن بهتر بود و رسول خدا(ص) اسوه من و همه مسلمانان بود! (كنايه از اين كه آنها با اين كه از من بهتر بودند همگي رفتند و من نيز بايد بروم.)

حضرت با اين گونه سخنان او را دلداري داد و فرمود: خواهرم، من ترا سـوگـنـد مي دهم به اين سوگند رفتار كن. چون كشته شدم برايم گريبان چاك مزن، چهره مخراش و براي خود واي و هلاكت مخواه!

[امـام سـجـاد (ع) چـنـيـن ادامه مي دهد:] سپس آمد و او را كنار نشاند آنگاه نزد اصحاب رفت و از آنـان خـواسـت كـه چـادرهـايـشـان را بـه هـم نـزديـك و طـنـاب هـا را در هـم داخـل كـنـنـد؛ و مـيـان چـادرها باشند و با دشمن از يك سو رو به رو گردند به طوري كه چادرها پشت سر و در راست و چپشان واقع باشد و جز سويي كه دشمن از آنجا مي آيـد همه طرف بسته باشد.


پس از آن به جاي خويش بازگشت و سراسر شب را سرگرم نـمـاز و اسـتـغـفـار و دعـا و تضـرع بـود! اصـحـاب وي نـيـز بـه نـمـاز و دعـا و اسـتـغـفـار ايستادند. [2] .


پاورقي

[1] مـرغـي اسـت کـه بـه فـارسـي آن را سـنـگـخـوار گويند که آواز کردن قطا در بيابان مسافران را دليل باشد که در آنجا آب است (دهخدا).

[2] الارشاد، ص 259 ـ 260؛ تاريخ الطبري، ج 4، ص 318 ـ 319؛ در اين کتاب در آغاز خبر آمده است: آنگاه که پدرم با يارانش کناره گرفت؛ و نيز در آن آمده است: سپس او را آورد تا در نزد من نشاند و نزد اصحابش رفت. و نـيـز در آن بـه جـاي جـويـن (حـوّي) آمـده اسـت؛ نـيـز ر.ک: الکامل في التاريخ، ج 3، ص 285 ـ 286؛ عبارت سربرهنه بود در اين کتاب نيست. و ر. ک: البـدايـه و النهايه، ج 8، ص 191، با اختلاف و اختصار؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 393 و 394، در ايـن کـتـاب نيز به جاي جوين حوي آمده است و عبارت در حالي که سر برهنه بود نيست. نيز ر. ک: مقاتل الطالبيين، ص 75. امـا ابـن اعـثـم کـوفـي ايـن داسـتـان را در آغـاز فـرود آمـدن امـام (ع) در زمـيـن کـربـلا نـقـل کـرده و بـرخـي مـورخـان نـيـز از او پيروي کرده اند (ر. ک: اللهوف، ص 35 ـ 36؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 338 ـ 339. در روايت ابن اعثم آمده است: کـاروان فرود آمد و بار و بنه را در کنار فرات پايين آوردند. براي حسين (ع) و خانواده و فـرزنـدانش چادر به پا کردند؛ و خويشاوندانش چادرهايشان را در پيرامون چادر او به پا ساختند. در آن حال حسين (ع) نشست و اين شعر را مي خواند:

اي روزگار اف بر دوستي تو

گويد: خواهران حسين، زينب و ام کلثوم، اين سخن را شنيدند و گفتند: برادر جان اين سخن کسي است که يقين بر کشته شدن دارد؟! فرمود: آري خواهرانم!

زيـنـب گـفـت: واثـکـلاه! اي کـاش مـرگ، زنـدگـانـي مـرا مـي گـرفـت. جـدم رسول خدا(ص) از دنيا رفت، پدرم علي از دنيا رفت، مادرم فاطمه از دنيا رفت، برادرم حسن (ع) از دنيا رفت و اينک حسين به من خبر مرگ خويش را مي دهد!

گـويـد: زنـان گـريـسـتـنـد و سـيـلي بـه صـورت زدنـد! و ام کـلثـوم فـريـاد مي زد: يا جـد بزرگوار! پدر جان علي! مادر جان فاطمه! برادر جان حسن! برادرم حسين! پس از تو تباه مي گرديم يا اباعبداللّه!حـسـيـن (ع) او را نکوهش و دعوت به شکيبايي کرد و فرمود: خواهرم، با شکيبايي خداوندي شـکـيـبـا بـاش و بـه قـضـاي الهـي رضـايـت بـده. سـاکـنـان آسـمـانهـا نـيست مي شوند، اهـل زمـين مي ميرند و هيچ موجودي باقي نمي ماند. همه چيز جز خداوند هلاکت مي ياد. فرمان از آن اوست و به سوي او باز مي گرديد؛ و محمد(ص) اسوه همه مردان و زنان مؤمن است. آنـگـاه فـرمـود: مـراقـب باشيد پس از کشته شدنم گريبان چاک ندهيد و صورت مخراشيد! (الفتوح، ج 5، ص ‍ 149 ـ 150).

در مقتل خوارزمي آمده است: و جون غلام ابوذر غفاري با وي همراه بود.

روايـت وي تـرکـيـبي است از روايت طبري و روايت ابن اعثم کوفي؛ و در پايان آن آمده است: سـپـس فـرمـود:«اي زيـنـب، اي ام کـلثوم، اي فاطمه، اي رباب مراقب باشيد، آنگاه که من کـشته شدم گريبان چاک مدهيد و صورت مخراشيد و درباره من سخن ناروا نگوييد!» (ر. ک: مقتل الحسين، خوارزمي، ج 1، ص ‍338 ـ 339).