بازگشت

اشاره


در زيارت ناحيه مقدسه سلام بر بشر بن عمر حضرمي و ستايش از وي با همان عبارتي آمده است كه به امام حسين (ع) گفت. به اين صورت: درود بر بشر بن عمر حـضـرمـي، خـداوند سخن تو را قبول كند كه چون حسين به تو اجازه بازگشت داد، گفتي: درنـدگـان مـرا زنـده بـخـورنـد اگر از تو جدا شوم، آيا خبر تو را از كارواينان جويا شوم. و تو را با وجود اندك بودن ياران رها كنم! هرگز چنين چيزي نمي شود. [1] .


سماوي گويد: بشر بن عمرو بن الاحدوث الحضرمي الكندي از حضرموت بود و در زمره كـنـديـان مـحـسـوب مي شد. او از تابعان بود و فرزنداني داشت كه در جنگ ها نام و نشان داشتند. بشر از كساني بود كه پيش از جنگ نزد امام حسين (ع) آمد. سيد داودي گويد: چون روز دهـم مـحـرم فـرارسـيـد و جـنـگ روي داد، بـه بـشـر كـه در حـال و هـواي جنگ بود گفتند: پسرت عمرو در مرزي اسير شده است! گفت: من خودم و او را به حساب خدا مي گذارم! دوست نمي دارم كه او اسير گردد و من پس از او باقي بمانم! چون امام حسين (ع) سخن او را شنيد فرمود: خداوند رحمتت كند من بيعتم را از تو برداشتم برو و براي آزادي پسرت اقدام كن!

گفت: درندگان مرا زنده بخورند اگر از تو جدا شوم، اي ابا عبداللّه!

امام فرمود: بيا و اين جامه هاي برد را به پسرت محمد ـ كه همراهش بود ـ بده تا در آزادي بـرادرش خـرج كـنـد. آنـگـاه پـنـج جـامـه بـه ارزش هـزار ديـنـار بـه او عـطـا فرمود. [2] .

از آنـچـه سـمـاوي نـقل كرده استفاده مي شود كه نام اين شهيد بشر و نام پسرش كه با او همراه بود محمد و نام پسرش كه در مرز ري به اسارت رفت عمرو بود.

بنابراين نام اين شهيد ـ مطابق با آنچه در زيارت ناحيه مقدسه آمده است ـ بشر بن عمرو (يـا عـمـر) حـضـرمـي اسـت؛ و آن گـونه كه در تاريخ ابن عساكر و لهوف آورده محمد بن بشير حضرمي نيست!

دوم ايـنـكه نوشته سماوي صراحت دارد در اينكه اين واقعه، روز دهم اتفاق افتاده است و نه شب عاشورا؛ آن گونه كه از سياق كتاب لهوف بر مي آيد.

مـؤيـد اين كـه واقـعـه يـاد شـده در روز دهـم اتـفـاق افـتـاده نـوشـتـه ي ابو الفرج در كتاب مـقـاتل الطالبيين است؛ آنجا كه مي گويد: مردي آمد تا به سپاه حسين (ع) وارد شد و نزد يـكـي از يـاران آن حـضـرت آمـد و گـفت: خبر اين است كه فلان پسرت را ديلم ها اسير گرفته اند. با من بازگرد تا براي آزادي او تلاش كنيم؟


گفت: چه بكنم؟! من او و خود را به حساب خدا مي گذارم!

امام حسين (ع) فرمود: باز گرد من بيعتم را از تو برداشتم و سر بهاي پسرت را به تو مي دهم!

گفت: هرگز چنين مباد كه از تو جدا شوم و سپس خبرت را از كاروانها بگيرم! به خدا سوگند هرگز چنين چيزي نمي شود و من از تو جدا نمي گردم!

سـپـس بـه دشـمـن حـمـله كـرد و جـنـگـيـد تـا كـشـتـه شـد ـ رحـمـت و رضـوان خدا بر او باد ـ. [3] .

نـمـي دانـيـم... شـايـد عـبـارت اخـيـر نـقـل ابـوالفـرج اصـفـهـانـي مـسـتـنـد نـقـلهـاي بـعـدي گـشته و گفته اند كه اين واقعه در روز دهم بوده است و نه در شب دهم؛ همان طور كه سماوي به نقل از سيد رضي الدين داودي گفته است. واللّه العالم.


پاورقي

[1] بحار الانوار، ج 45، ص 70؛ و ج 101، ص 272.

[2] ابصار العين، ص 173 ـ 174.

[3] مقاتل الطالبيين، ص 78.