بازگشت

دروغ بستن عمر سعد بر امام


طـبري نقل مي كند كه عمر سعد پس از ديدار با امام، به يزيد نامه اي نوشت كه متن آن چـنـيـن اسـت: اما بعد، خداوند آتش را خاموش كرد، سخن را يكي نمود و كار امت را به صلاح آورد! ايـنـك حسين به من قول داده است كه به همان جا كه آمده باز گردد، يا اينكه او را به هر كدام از مرزهاي اسلامي كه بخواهيم بفرستيم؛ و مانند يكي از مسلمانان باشد و حق و حقوقي مـانـند آنان داشته باشد. يا اينكه نزد اميرالمؤمنين، يزيد، بيايد و دست در دست او بگذارد تـا در كـار مـيـان خـودش و او نـظـر دهد، ايـن كـار مـوجب خوشنودي شما و صلاح امّت است. [1] .

شايان توجه است كه طبري اين نامه و نيز آن نامه اي را كه آن سه مطلب دروغ را به امام نـسـبـت مـي دهـد، از ابـي مـخـنـف، از مـجـالد بن سـعـيـد هـمـدانـي [2] و صقعب بن زهـير [3] نقل مي كند.


اگر خبر اين نامه درست باشد و اين دو راوي مضمون آن را مي دانسته اند، به گمان قوي خبر آن سه مطلب دروغي كه بر امام (ع) نسبت داده اند از مـضـمـون ايـن نـامـه سـاخـتـه شـده باشد؛ و چنانچه حتي خبر اين نامه درست نباشد، جز اول و دوم هـر دو از يـك مـنـبـع دروغ صـاده شـده اسـت. اكـنـون جـاي ايـن سـؤال است كه بر فرض درستي خبر اين نامه! انگيزه عمر سعد از بستن چنين دروغي به امام (ع) چه بوده است؟

بدون شك عمر سعد همانند ديگر جنايتكاران سپاه ابن زياد مي دانست كه امام (ع) به حكومت سـزاوارتـر اسـت: هـمـان طور كه مي دانست چنانچه در اين رويارويي كه او فرمانده سپاه اموي است حسين را بكشد، ننگ و رسوايي هميشگي را براي خود خريده است.

ولي در بـاطـن نـيز سخت اسير آرزوي حكومت و نعمت هاي ري بود! از اين رو نمي دانست كـه چـگـونـه از ايـن تـنـگـنـا بـيـرون آيـد، كـه هـم مـرتـكـب جـنـايـت قتل حسين (ع) نشود و هم حكومت ري را از دست ندهد!

در مـيـان صـفـوف سپاه ابن زياد افراد بسياري مانند ابن سعد بودند كه هم مي خواستند جـايگاه و منافع دنيويشان را حفظ كنند و هم در جنايت كشتن حسين شركت نجويند؛ مانند شبث بن ربعي و بسياري ديگر. ليكن دلهاي اينان سنگ شده بود ـ زيرا ضعف روحي و رواني توان اتخاذ موضع درست را از آنان گرفته بود ـ در نتيجه شيطان بر آنان چيره گشته، آنـهـا را بـه ارتكاب زشت ترين و فجيع ترين جنايت هاي تاريخ وادار ساخته بود، در حالي كه پندارشان اين بود كه به خواسته هايشان از اين دنياي فاني مي رسند؛ يا آنچه در دست دارند براي آنها مي ماند!


پاورقي

[1] همان.

[2] مـجـالد بـن سعيد همداني: منابع رجالي شيعه درباره وي چيزي ننوشته اند. اما ذهـبـي از عـالمـان اهل تسنن درباره اش مي گويد: او در دوران گروهي از صحابه به دنيا آمـد، ولي از آنـهـا چـيـزي نـدارد و در شـمـار تـابـعـان خردسال محسوب مي گردد، و در حديثش سستي ديده مي شود. بحار مي گويد. يحيي بن سـعـيـد او را تـضـعـيـف مـي کـرد و عـبـد الرحـمـن بـن مـهـدي چـيـزي از او نـقـل نمي کرد. احمد بن حنبل او را چيزي نمي ديد و مي گفت: او چيزي نيست. ابن معين گفته است: به او احتجاج نمي شود؛ و يک بار گفته است: ضعيف است.

و ر. ک: سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 285.

[3] صـعـقـب بن زهير: تنها چيزي که در کتاب هاي رجالي درباره وي ديده ايم سخن نـمـازي اسـت کـه مـي گـويـد: او را يـاد نـکـرده انـد. نـصر بن مزاحم از عمر بن سعد از او قضاياي صفين را نقل کرده است. (کتاب صفين، ص 11، و 519). ر.ک: مستدرکات: علم الرجال الحديث، ج 4، ص 268، شماره 7118.