بازگشت

حق پوشي طبري


پس از آن طبري مي نويسد: مردم با يكديگر صحبت مي كردند و مي پنداشتند كه حسين (ع) بـه عمر سعد گفته است: با من پيش يزيد بن معاويه بيا؛ و هر دو اردوگاه را رها مي كنيم! عـمـر گـفت: در اين صورت خانه ام ويران مي شود! حسين گفت: من آن را برايت مي سازم. گـفـت: در آن صـورت امـلاكـم را مـي گـيـرنـد. فـرمـود: مـن از امـوال خـويـش در حـجاز به تو مي دهم. گويد: عمر اين را خوش نداشت. مردم در اين باره سـخـن مـي گـفـتـنـد و بـي آنكه چيزي شنيده يا دانسته باشند، ميانشان شيوع يافته بود. [1] .

طبري در ادامه مي افزايد: اما آنچه ماجد بن سعيد، صقعب بن زهير و ديگر راويان گفته اند هـمـان است كه بيش تر راويان بدان عقيده دارند. آنان گفته اند: حسين گفت: يكي از سـه چـيـز را از من بپذيريد: يا به همان جا كه آمده ام باز گردم، يا دست در دست يزيد بـن مـعـاويـه بگذارم و او در آنچه ميان من و اوست بنگرد! يا آنكه مرا به هر يك از مرزهاي اسـلامـي كـه بـخـواهـيـد ببريد، تا مانند يكي از ساكنان آنجا باشيم، و هر حقي كه آنها دارند داشته باشم و هر وظيفه اي هم كه دارند من نيز داشته باشم. [2] .

آنـچـه غـم و انـدوه را از دل جويندگان حقايق تاريخي مي كاهد اين است كه طبري با وجود نـقـل آن گمانهاي دروغ، حقيقت قضيه را نيز از زبان عقبة بن سمعان [3] ، غلام رباب، همسر امام حسين نقل مي كند. وي از كساني بود كه از مدينه تا كربلا در ركاب امام (ع) حـضـور داشـت و در هيچ يك از سخناني كه حضرت براي مردم ايراد كرده غايب نبوده است!

طـبري گويد! ابو مخنف گويد: عبدالرحمن بن جندب حديث كرد مرا از عقبة بن سمعان و گفت: بـا حـسين همراه شدم و با او از مدينه به مكه و از مكه به عراق رفتم و از او جدا نشدم تا آنـكـه كشته شد؛ سخنان وي را با مردم در مدينه، مكه، در راه عراق و در اردوگاهش و در


روز شـهـادتـش همه را شنيدم. به خدا سوگند هرگز آن طور كه مردم مي پندارند نبود و حسين بـه آنـان نـگـفـت كـه دسـتـش را در دسـت يـزيد بن معاويه بگذارند و يا او را به يكي از مرزهاي اسلامي بفرستند! بـلكـه گـفـت: مرا بگذاريد تا در اين زمين پهناور بروم و ببينم كه كار مردم به كجا مي كشد. [4] .


پاورقي

[1] تاريخ الطبري، ج 4، ص 312-313.

[2] همان، ص 313، و ر. ک: انساب الاشراف، ج 3، ص 390 که در آن آمده است:

«و گويند: حسين از عمر سعد هيچ نخواست، جز اينکه او را به مدينه بفرستد».

[3] زندگينامه وي در جلد اول گذشت.

[4] تاريخ الطبري، ج 4، ص 313.