بازگشت

حبيب بن مظاهر و جمع آوري نيرو


زنـدگـيـنـامـه وي در جـلد دوم هـمـيـن پـژوهـش گـذشـت و زنـدگـيـنـامـه كامل وي در پايان همين فصل خواهد آمد.

در مـقـتـل خـوارزمي آمده است: دو سپاه در ششم محرم نزد عمر سعد به هم رسيدند؛ چون حبيب بـن مـظـاهـر اسـدي ايـن را ديـد، نـزد حـسـيـن (ع) آمـد و گـفـت: اي فـرزنـد رسـول خـدا! يكي از قبايل بني اسد در نزديكي ما هستند، آيا اجازه مي دهيد كه امشب بروم و آنان را به ياري شما دعوت كنم؟ شايد كه خداوند برخي از آنچه را كه خوش نمي داري به وسيله آنان از تو دفع كند.

امام حسين (ع) گفت: به تو اجازه دادم.

حـبيب در دل شب از اردوگاه امام به طور ناشناس سوي آنان رفت. چون نزد آنها رسيد بر آنان درود فرستاد، آنان نيز بر او درود فرستادند و او را شناختند.

گفتند: اي پسر عمو چه حاجت داري؟


گفت: حاجت من اين است كه من براي شما خيري آورده ام كه هيچ فرستاده اي تا كنون براي مـردمـي، چنان چيزي نياورده است! آمده ام تا شما را به ياري پسر دختر پيامبرتان دعوت كـنـم. او هـمـراه گـروهي از مؤمنان است كه هر مردشان از هزار مرد بهتر است و تا يكي از آنها زنده باشد او را رها و تسليم نمي كنند.

عمر سعد با 22 هزار تن او را محاصره كرده است! شـمـا قـوم و خويش من هستيد. من با اين خير خواهي نزد شما آمده ام. امروز مرا اطاعت كنيد تا بـه شـرافـت دنـيـا و پـاداش نـيـكـوي آخـرت نايل گرديد.

بـه خـدا سـوگـنـد مـي خـورم كـه هـر كـدام از شـمـا در ركـاب فـرزنـد رسول خدا شكيبا و براي خدا كشته شود، در اعلي علّيين، همدم محمد(ص) خواهد بود.

آنگاه مردي از بني اسد به نام عبدا... بن بشر برخاست و گفت:

من نخستين كسي هستم كه اين دعوا را اجابت مي كنم. سپس اين رجز را خواند:

مردم مي دانند كه چون هماورد مي طلبند

و پهلوانان هنگام مبارزه عقب مي نشينند

من شجاعي قهرمان و جنگجويم

همانند شيري ژيان شجاعم

سـپـس نود تن از مردان قبيله به سوي حبيب شتافتند و تقاضاي او را اجابت كرده همراه وي آهنگ حسين نمودند.

در ايـن مـيـان يـكـي از مـردان قـبـيـله بـه نـام فـلان بـن عـمـر در دل شـب نـزد عـمـر سـعد رفت و موضوع را به او گزارش داد. عمر يكي از يارانش به نام ازرق بـن حرث صدائي را فرا خواند و چهار صد سوار را با او همراه ساخت و همراه آورنده خـبـر بـه سـوي قـبـيـله بـنـي اسـد فـرسـتـاد. در هـمـان حـال كه آن گروه بني اسد در دل شب همراه حبيب به سوي سپاه حسين (ع) مي رفتند، سپاه ابـن سـعد بر ساحل فرات در حالي كه با اردوگاه حسين فاصله اندكي نداشتند با آنان روبـه رو گـرديـد. دو طـرف با يكديگر درگير شدند و جنگيدند. حبيب بر سر ازرق بن حرث فرياد زد:


تـو را بـا مـا چه كار؟ از ما دست بردار... ازرق نپذيرفت و بني اسد كه ياراي مقابله با سـپـاه ابـن سـعد را در خود نديدند عقب نشيني كرده، به قبيله شان باز گشتند. سپس از بيم آنكه عمر سعد بر آنان بتازد، در تاريكي شب از آن منطقه كوچ كردند. حبيب نيز نزد امام حسين (ع) باز گشت و موضوع را به آن حضرت گزارش داد. حضرت فرمود:

«لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم!» [1] .

بلاذري نيز از جمله كساني است كه داستان دعوت حبيب بن مظاهر از يكي از قبايل بني اسد را به ياري حسين (ع) نقل مي كند - و ما روايت او را در پاورقي نقل كرديم -. اما او در ذيل نقل اين داستان مي گويد: «فراس بن جعدة بن هبيره مخزومي با حسين همراه بود. او مي پنداشت كه با امام مخالفت نمي شود! اما وي چون دشواري كار را ديد ترسيد؛ و حسين (ع) به او اجازه بازگشت داد و او شبانه بازگشت!» [2] .

در اين باره لازم است به چند نكته اشاره شود:

يـكـم: در هيچ يك از كتاب هاي تاريخي و رجالي نيامده كه جعدة بن هبيره مخزومي (آن طور كه بلاذري مي گويد) فرزندي به نام فراس داشته است. او دو فرزند مشهور دارد: يكي يحيي است كه روايتي از امام حسين (ع) دارد و از راويان غدير است.


ديـگـري عـبـدا... اسـت كـه قـهـندر و بخش هاي بسياري از خراسان را گشود؛ گويند پسر ديگري هم به نام عمر داشته است. [3] .

اگـر فـرض كـنـيم ـ آن طور كه بلاذري پنداشته ـ جعدة بن هبيره مخزومي فرزندي به نـام فراس داشته و او در هنگام سختي از امام (ع) دست كشيده باشد، اين امري است كه بس بـعـيـد مي نمايد! زيرا جعدة بن هبيرة، پسر امّ هاني دختر ابوطالب است و جعده پسر عمه امـام (ع) مـي شـود، بـنـابـرايـن فـرزنـد او بـا امـام (ع) خـويـشاوندي نزديك دارد. از اين گـذشـتـه در تـاريـخ آمـده اسـت - و حـتـي خـود بـلاذري نـقـل مـي كـنـد - كـه بـنـي جـعـده از اهـل مـعـرفـت نـسـبـت بـه اهـل بـيـت او از شـيـعـيـانـشان بودند. [4] . همچنين جعده و فرزندانش به شجاعت، قدرت و نيرومندي در جنگ و كارهاي دشوار شهرت داشتند و هيچ موضعگيري سستي از آنها ديـده نـشـده و هـيـچ گـاه تـرس از دشـمـن آنان را زبون نكرده است. پايمردي جعده در جنگ مـشـهور بود، به طوري كه عتبة بن ابي سفيان به وي مي گويد: اين پايمردي در جنگ را از دايـي ات يـعـني علي (ع) داري، و جعده مي گويد: اگر تو نيز دايي اي مانند دايي من داشتي پدرت را فراموش مي كردي. [5] .

آيا مي توان تصور كرد كه فرزندي از فرزندان اين جعده ي شجاع بترسد و خود و شرافت خويش را بر صفحه تاريخ در معرض ‍ بدنامي قرار داده در ساعت سختي از مردي كه به او نـيـاز دارد، و از خـويـشـاوند نزديكي كه دشمنان از همه سو او را محاصره كرده اند دست بـكـشـد؟ تـا چـه رسـد بـه ايـن كـه ايـن نـيـازمـنـد فـرزنـد رسول خدا و پسر دايي پدرش يعني حسين بن علي (ع) باشد!

ايـن نـكـتـه اي اسـت كـه اگـر خـود بلاذري انـدكـي تـامـل مـي كـرد اجـازه نقل آن را به خود نمي داد. آنچه مايه تاسف است اين كه برخي از پژوهشگران بدون آنكه زحـمـت مـنـاقـشـه در ايـن ادعـا را بـه خـود بـدهـنـد نـقـل بـلاذري را از مـسـلمـات شـمـرده اند. [6] .



پاورقي

[1] مـقـتـل الحـسـيـن، خـوارزمـي، ج 1، ص 345 ـ 346، بـه نـقـل از الفـتـوح، ج 5، ص 159 ـ 162. بـا انـدکـي تـفـاوت. مـا نـقـل خـوارزمي را برگزيديم؛ چون آشفتگي ندارد. در الفتوح آمده است؛ «و با يکديگر نـخـسـت پـيـکـار کـردنـد»، و نـيـز ر. ک: بـحـار الانـوار، ج 44، ص 387. در نقل از کتاب سيد محمد بن ابي طالب. بلاذري نيز اين داستان را در کتاب انساب الاشراف، ج 3، ص 388 چـنـيـن نـقـل کـرده است: جبيب بن مظاهر به حسين گفت: در اينجا قبيله اي از عـرب بـنـي اسـد در مـيـان دو نـهـر سـاکـن هستند و با ما فاصله اندکي دارند. آيا اجازه مي فـرمـايـيـد نـزد آنـان بـروم و دعـوتـشان کنم شايد خداوند به وسيله آنها به تو سودي رساند يا ناخوشايندي را از تو دفع کند. امام به او اجازه داد. حبيب نزدشان رفت و گفت: مـن شـمـا را بـه شـرف و فضيلت آخرت و پاداش بزرگ آن دعوت مي کنم. من شما را به ياري پسر دختر پيامبرتان که اينک مظلوم واقع شده است دعوت مي کنم! مردم کوفه او را دعوت کردند تا ياري اش کنند و چون نزدشان آمد رهايش کردند و آماده کشتن او شدند! در نتـيـجـه هـفـتـاد تن با او حرکت کردند. از آن ميان مردي بنام «جبلة بن عمرو» نزد عمر سعد رفت و خبرشان را به او گزارش داد. او نيز ازرق بن حارث صيداوي را با سپاهي فرستاد؛ که ميان آنان و حسين مانع گشتند. ابن مظهر نيز نزد حسين بازگشت و موضوع را به او خبر داد. حضرت فرمود: «الحمدلله کثيرا»‌.

[2] انساب الاشراف، ج 3، ص 388.

[3] ر. ک: مـسـتـدرکـات عـلم رجـال الحديث؛ ج 2، ص 131؛ و ج 8، ص 193؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 18، ص 308.

[4] انساب الاشراف، ج 3، ص 366.

[5] مـسـتـدرکـات عـلم رجـال الحـديـث، ج 2، ص 130، شـمـاره 2489، مـعـجـم رجال الحديث، ج 4، ص 43، شماره 2097.

[6] ر. ک: حياة الامام الحسين بن علي (ع)، ج 3، ص 171.