بازگشت

نكته 1


مرحوم مقرم در پاسخ به اين پرسش كه چرا امام (ع) در حالي كه از ديدگاه ما شيعيان بر هـمـه امـور كـايـنـات آگـاه اسـت از نـام كـربـلا سـؤال كرد؟ مي گويد: راز اين كه امام (ع) از نام


زمين پرسيد و يا خداوند اسب را متوقف كرد ـ هـمـان طـور كـه شتر پيامبر را در حديبيه متوقف ساخت ـ اين بود كه به يارانش سرزمين را كـه مـطـابـق اخـبـار رسـيـده از رسـول خدا (ص) و جانشين آن حضرت قربانگاه شان بود. بـشناساند، تا دل هاشان مطمئن گردد، مردان شناخته شوند، اراده ها استوار گردد و اخبار فـداكاريها چهره بندد؛ و در نتيجه بصيرتشان در كار افزون گشته براي هدف بلندي كـه در پـيـش دارنـد آمـاده شوند. تا آنكه براي هيچ كس ‍ ترديدي باقي نماند كه كربلا مـحـل تـربـت او اسـت. چـنـيـن سـؤال هـايـي بـيـهـوده نـيـسـت. رسول خدا (ص) نيز نام دو مردي را كه براي دوشيدن شتر برخاستند و نيز نام دو كوهي را كـه در راه ايـشـان بـه سـوي بـدر واقـع بـود پـرسـيـد. آيـا رسول خدا (ص) بدان ها آگاه نبود؟ آري، آگاه بود، ليكن مصالحي كه بر ما پوشيده است، او را بـه انـجـام ايـن سـؤال وا داشـت. ايـن گـونـه سـؤال هـا را عـلمـاي بـلاغـت، «تـجاهل دانا» مي گويند. هرگاه كه شكافنده ي همه ي چيزها كه هيچ خـرد و بـزرگـي بـر او پـوشـيده نيست به موسي (ع) مي گويد: «وَ ما تلكَ بيَمينكَ يَا موسي» (اي موسي اين شي ء در دست تو چيست؟) و بنا به مصلحتي به عيسي مي گويد: «ءأنـتَ قـُلتَ لِلنـاسِ اتخذوني وَ امّي الهينِ» (آيا تو به مردم گفتي كه مرا و مادرم را دو مـعـبـود گـيـريـد؟)... و بـا آنـكـه بـه ايـمـان ابـراهـيـم آگاه بود به خـليـل فـرمـود: «أو لم تؤمن» (آيـا ايـمـان نـياوردي) امام منصوب از جانب خدا نيز بر شريعتش امين است و مصالح بر او پوشيده نيست.

هـمـچـنـيـن پـنـاه بـردن سـيـدالشـهـدا بـه خـداونـد از اندوه و گرفتاري نيز به مفهوم به فـال بـد گـرفـتـن نـام كـربـلا نـبـود. زيـرا كـسـي كـه چـيـزي را بـه فـال بـد مـي گيرد نمي داند كه بر سر او چه مي آيد؛ و از عقايد اعراب چنين بر مي آيد كـه فـال بـد زدن مايـه ي شـر است. ولي حسين (ع) نسبت به قضاي الهي كه در سرزمين طف بـر او فـرود مـي آيـد، يقين داشت؛ و نسبت به اندوهي كه به او و خانواده و اصحابش مي رسيد دانا بود. چنان كه بارها از آن خبر داد. [1] .



پاورقي

[1] مـقـتـل الحـسـيـن، مـقـرم، ص 193 ـ 194. در رجال کشي آمده است! سلمان فارسي در سفر خود به مداين از کربلا گذشت؛ و گفت: اين قـتـلگـاه هـاي بـرادران مـن اسـت. ايـنـجـا محل منزلگاهشان و جاي ريختن خون هايشان است. فـرزنـد بـهترين اولين و آخرين در اينجا کشته مي شود! بايد ديد آيا سلمان چيزي را مي دانـست که امام (ع) نمي دانست؟ امامي که رسول خدا (ص) درباره اش فرمود: علم من علم او و عـلم او عـلم مـن اسـت؛ و مـا بـه آنـچـه مـوجود مي شود، پيش از موجود شدن آگاهيم. ر.ک: دلائل الامامه، ص 183 ـ 184، ح 101، شماره ي 6.