بازگشت

رسول گرامي و مصيبت حسين


رسـول خدا (ص) از آن هنگامي كه فرشتگان بشارت ولادت حسين (ع) را به وي دادند تا پـايـان زنـدگي خويش هرگاه نام حسين (ع) به ميان مي آمد، مي گريست و آنهايي را كه پيرامونش بودند مي گرياند.

در ايـن بـاره روايـت هـاي بـسـيـار و گـونـاگـونـي نـقـل شـده اسـت كـه بـراي تـبـرك چـنـد نـمـونـه از آنـهـا را نقل مي كنيم:

1 ـ ابـن قـولويـه از امـام صـادق (ع) نـقـل مـي كـنـد كـه فـرمـود: "جـبـرئيـل خـدمـت رسـول خـدا (ص) رسـيـد و گـفـت: السـلام عـليك يا محمد، آيا تو را به فرزندي مژده دهم كه پس از تو، امتت او را مي كشند؟

فرمود: مرا به او نيازي نيست.

جـبـرئيـل بـه آسمان رفت بار ديگر بازگشت و همان سخن را تكرار كرد. حضرت فرمود: مرا به او نيازي نيست.


جـبـرئيـل دوبـاره بـه آسـمـان رفـت و سپس براي بار سوم نزد حضرت آمد و همان سخن را تكرار كرد.

حضرت فرمود: مرا به او نيازي نيست.

سـپـس جـبـرئيـل گـفـت: پـروردگـارت جـانـشـيـنـي را در نـسـل او قـرار داده اسـت. در ايـن هـنـگـام پيامبر (ص) به وجود چنين فرزندي راضي شد و فرمود: آري.

آن گـاه رسـول خـدا (ص) بـرخـاسـت و بـر فـاطـمـه (س) وارد شـد و بـه وي فـرمـود: جـبـرئيل آمد و مرا به فرزندي بشارت داد كه پس از من امتم او را مي كشند! گفت: مرا به او نيازي نيست.

حضرت فرمود: پروردگارم جانشيني را در نسل او قرار داده است.

حضرت زهرا پاسخ گفت: در اين صورت قبول است.

آنگاه خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود:"... مادرش بار او را با بي ميلي برداشت و بـا بـي مـيـلي بـر زمـيـن نهـاد"، [1] زيـرا كـه جـبـرئيـل خـبـر قـتـلش را بـه وي داده بـود. او را بـا بـي مـيـلي حـمـل كـرد، چـون كـشـتـه مـي شـد و او را بـا بـي مـيـلي بـر دنـيـا آورد، چـون كـشـتـه مـي شد. [2] .

2 ـ امـام صـادق (ع) فـرمـود: چـون حـضـرت فـاطـمـه حـسـيـن (ع) را بـاردار شـد، جـبـرئيل نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: به زودي فاطمه فرزندي به دنيا مي آورد كه پـس از تـو امـتـت او را مـي كـشـنـد. از ايـن رو فـاطـمـه، هـم از بـارداري حـسـيـن (ع) بـي مـيـل بـود و هـم زمـاني كـه او را بـه دنـيـا آورد، بـي ميل بود.

سـپـس امـام (ع) فـرمـود: آيـا در دنـيـا مـادري را ديده ايد كه فرزندي به دنيا آورد و از او خوشش نيايد؟ ليكن فاطمه حسين را خوش نمي داشت، چون مي دانست كه كشته مي شود.

گـويـد: ايـن آيـه شـريـفـه دربـاره ي او نازل شد: "آدمي را به نيكي كردن با پدر و مادر سفارش كرديم. مادرش بار او را با بي ميلي بر زمين نهاد..." [3] [4] .

3 ـ شـيـخ ابـن نـمـا گـويـد: از مادر فضل "لبابة بنت حارث "، همسر عباس بن عبدالمطلب نـقـل شـده اسـت كـه گفت: پيش از دنيا آمدن حسين (ع) در خواب ديدم كه گويي پاره اي از


گـوشـت رسـول خـدا (ص) كـنـده شـد و در دامـن مـن قـرار گـرفـت. چون خـواب را بـراي رسول خدا (ص) بازگفتم، حضرت فرمود: اگر خوابت راست باشد، فاطمه فرزندي به دنيا مي آورد و من او را براي شيردادن به تو مي سپارم. [5] .

كـار بـه هـمـيـن مـنـوال گـذشـت. روزي كـودك را نـزد پيامبر آوردم و در دامنش گذاشتم. او بـول كـرد و چند قطره از آن، روي جامه ي رسول خدا (ص) ريخت. من او را نشگون گرفتم و او گريست.

آنـگـاه حـضـرت، مـانـنـد كـسـي كـه بـه خـشـم آمـده بـاشـد، فـرمـود: آرام بـاش. اي ام فـضـل. اين جامه ي من شسته مي شود و تو فرزندم را آزردي! گويد: من او را گذاشتم و بـراي تـهـيـه آب (بـراي حـضـرت) بـيـرون رفـتـم. چـون آمدم ديدم كه پيامبر (ص) مي گـريـد. گـفـتـم اي رسـول خـدا (ص) سـبـب گـريـه شـمـا چـيـسـت؟ فـرمـود: "جبرئيل آمد و به من خبر داد كه امتم اين فرزند مرا مي كشند." [6] .

4 ـ امـام عـلي بـن الحـسـيـن (ع) فـرمـود: اسـمـاء دخـتـر عـمـيـس خـثـعـمـيـه بـرايـم نـقـل كـرد كـه در ولادت حـسـن و حـسـيـن (ع) مـن قـابـله ي جـده ي شـمـا فـاطـمـه دخـتـر رسـول خـدا (ص) بـودم. چـون حـسـن بـه دنـيـا آمـد، پـيـامبر (ص) آمد و فرمود: اي اسماء فـرزنـدم را بـيـاور. مـن او را درون پـارچـه اي زرد پـيـچـيدم و به حضرت دادم. ايشان آن پارچه را به دور افكند و فرمود: مگر من نگفتم كه نوزاد را درون پارچه زرد نپيچيد؟!

آنـگـاه پـارچـه اي سفيد خواست و نوزاد را درون آن پيچيد. سپس در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و به علي (ع) فرمود: فرزندت را چه نام نهاده اي؟ گفت: اي رسول خدا من در نامگذاري او از شما پيشي نجسته ام. فرمود: من نيز از پروردگارم پيشي نمي گيرم.

پس از آن جبرئيل فرود آمد و گفت: خداي عزوجل تو را سلام مي رساند و مي فرمايد: اي مـحـمـد مـنزلت علي نسبت به تو همانند منزلت هارون نسبت به موسي است، جز اينكه


پس از تو پيامبري نيست. پس فرزندت را به نام پسر هارون نامگذاري كن! پيامبر (ص) گفت: اي جـبـرئيـل نام پسر هارون چيست؟ جبرئيل گفت: شُبّر. فرمود: شُبّر يعني چه؟ گفت: حسن. اسماء گويد: پس او را حسن ناميد.

اسـمـاء گـويـد: چون فاطمه (س)، حسين (ع) را به دنيا آورد، به كار او پرداختم. آنگاه رسـول خـدا (ص) آمد و فرمود: اي اسماء فرزندم را بياور! من او را درون پارچه اي سفيد بـه حـضـرت دادم. ايـشـان هـمـان كـاري كـه براي حسن كرد براي وي نيز انجام داد. سپس رسـول خـدا (ص) گـريـسـت و فـرمـود: براي تو داستاني خواهد بود: خداوندا قاتلش را لعنت كن. (و سپس به من گفت:) فاطمه را از اين موضوع آگاه مكن.

گـويـد: چـون كـودك هـفـت روزه شـد، پيامبر (ص) آمد و فرمود: فرزندم را بياور. من او را نـزدش بـردم و حضرت همان كاري را كه براي حسن كرد، براي وي نيز انجام داد و براي او نيز همانند حسن قوچي زيبا عقيقه كرد و يك رانش را به قابله داد. سركودك را تراشيد و بـه وزن مـويـش نـقره صدقه داد و بر سرش خلوق [7] ماليد و فرمود: همانا خـونـريـزي از كارهاي جاهليت است. سپس او را به دامن نهاد و فرمود: اي اباعبداللّه بر من گـران اسـت! سـپـس گـريـسـت. گـفـتـم: پـدر و مـادرم فـدايـت. ايـن كـار را هـم روز اول و هـم امـروز انجام دادي، اين چه كاري است؟ فرمود: براي اين فرزندم مي گريم. او را گـروهـي از سـركـشـان بـنـي امـيـه مـي كـشـنـد. خـداونـد در روز قـيـامـت آنـان را مـشـمـول شـفـاعـت مـن نـگـردانـد. او را مردي مي كشد كه در دين شكاف مي اندازد و به خداي بزرگ كفر مي ورزد. سپس فرمود: پروردگارا من درباره ي اين دو فرزند از تو همان چيزي را مي خواهم كه ابراهيم درباره ي فرزندانش خواست خدايا آنان و كساني را كه دوستشان مي دارنـد دوسـت بدار و كساني را كه با آنها دشمني مي ورزند به اندازه ي آسمان و زمين لعنت كن. [8] .

5 ـ امـام صـادق (ع) فـرمـود: روزي حـسـيـن (ع) در بـغـل مـادرش بـود، رسـول خـدا (ص) او را گرفت و فرمود خداوند كشنده ات را لعنت كند. خـداونـد غـارت كـنـنـده ي تـو را لعـنـت كـنـد. خـداونـد


آنـهايي را كه بر ضد تو يكديگر را پشتيباني مي كنند لعنت كند؛ و ميان من و آنهايي كه بر ضد تو كمك مي كنند، داوري كند.

فاطمه زهرا (س) گفت: اي پدر چه مي فرماييد؟

فـرمـود: دخـترم مصايب و آزار و ستم و خيانت و جوري را كه پس از من و تو به او مي رسد به ياد آوردم.

او در آن روز در مـيـان گـروهـي اسـت كه چون ستارگان آسمان اند و به سوي كشته شدن (شـهـادت) حركت مـي كـنند. گويي لشكرگاهشان را به چشم مي بينم و به بار اندازها و جاي تربتشان مي نگرم. گفت: اي پدر، اينجايي كه وصفش را مي كنيد كجا است؟

گـفـت: جايي است كه به آن كربلا گفته مي شود، و آن سراي اندوه و گرفتاري ما و امت (ائمـه) اسـت. بـدتـريـن امـت مـن بـه جـنـگ آنـان مـي رونـد؛ كـه اگـر هـمـه ي اهـل آسـمان ها و زمين از يكي از آنان شفاعت كنند، شفاعتشان پذيرفته نمي شود؛ و آنان در آتش جاودانه اند!

گفت: اي پدر، پس او كشته مي شود؟!

فـرمـود: آري دخـتـرم، و هـيـچ كـس پـيـش از او هـمانندش كشته نشده است. آسمان ها و زمين و فـرشـتـگـان و حـيـوانات صحرا، نباتات، درياها و كوه ها بر او مي گريند. چنانچه به آنان اجازه داده شود، هيچ نفس كشنده اي در روي زمين باقي نمي ماند. گروهي از دوستداران مـا بـه زيارت او مي آيند كه در روي زمين خدا شناس تر از آنان نيست و كسي مانند آنها در بـرقـراري حق ما نمي كوشد؛ روي زمين كسي جز آنان نيست كه به او توجه كند. اينان در تـاريـكي هاي ستم به مثابه ي چراغ اند اينان شفاعت كننده اند و فردا بر حوض من وارد مي شـونـد؛ و چـون بـر مـن وارد شـونـد، آنـان را بـه چـهـره مـي شـنـاسـم. پـيروان هر ديني پـيـشوايان خويش را مي جويند و آنان، تنها ما را مي جويند. آنان بر پاي دارندگان زمين اند و باران به سبب آنان فرو مي ريزد.

فـاطـمـه ي زهـرا (س) گـفـت: اي پـدر جـان "انـّا للّه "؛ و آنـگاه گريست. حضرت به وي فـرمـود: دخـتـرم! بـرتـريـن اهـل بـهـشـت آنـهـايـنـد كـه در دنـيـا شـهـيـد شـده انـد. آنـان مـال و جـان خـويـش را در بـرابـر بـهـشت مي بخشند در راه خدا پيكار مي كنند و مي كشند و كشته مي شوند. اين به عنوان وعده ي حقي بر عهده ي اوست. آنچه در نزد خداوند است، از دنيا و آنـچـه در آن اسـت بـهـتـر اسـت.


كـشـتـه شـدن از مـرگ آسـان تـر اسـت؛ و هـر كـس قـتـل بر او نوشته شود به سوي آرامگاهش بيرون مي رود و هر كس كشته نشود به زودي مي ميرد.

اي فاطمه دختر محمد! آيا دوست نداري كه فردا و در روز حساب فرماني بدهي و اين مردم آن را اطـاعـت كـنند؟ آيا دوست نداري كه پسرت از حاملان عرش باشد؟ آيا دوست نداري كه نـزد پـدرت بـيـايند و از او شفاعت بخواهند؟ آيا دوست نداري كه شوهرت در روز تشنگي (قيامت) مردم را از حوض دور كند، تا دوستانش از آن بنوشند و دشمنانش رانده گردند؟ آيا دوسـت نـداري كـه شـوهرت تقسيم كننده ي آتش باشد! به آتش فرمان دهد و اطاعتش كند! هر كس را بخواهد از آن بيرون آورد و هر كس را بخواهد، وانهد!

آيـا خـوشـنـود نـيـسـتـي كـه در پيرامون آسمان به فرشتگان بنگري و آنان نيز به تو بـنگرند و ببينند كه چه فرمان مي دهي. به شوهرت بنگرند كه آفريدگان را حاضر كـرده نـزد خداوند از آنان شكايت مي كند، آيا خداوند با قاتلان فرزندت و قاتلان تو و قاتل شوهرت چه خواهد كرد؟ آنگاه كه حجت او برخلايق روشن و واضح گردد و آتش موظف شود كه از او فرمان برد.

آيـا خـوشـنـود نـيـسـتـي كـه فـرشـتـگـان براي فرزندت بگريند و همه چيز بر او اندوه بـخـورد؟ آيـا دوست نداري كه هركس به زيارتش مي آيد خدا ضامنش باشد؟ و هر كس به زيـارت او بيايد به منزله ي كسي باشد كه حج بيت اللّه كند و عمره بگذارد و چشم به هم زدنـي دور از رحـمـت نـبـاشـد، و هـنـگـام مـرگ شـهـيد بميرد، و اگر زنده بماند باقي عمر فـرشـتـگان نگهبان برايش دعا كنند؛ و پيوسته در حفظ و امان خدا باشد تا آن كه دنيا را ترك گويد؟

گـفـت: اي پـدر، پـذيـرفـتـم و رضـايـت دادم و بـرخـداونـد توكل كردم. سپس رسول خدا (ص) دست بر قلب و چشمانش كشيد و فرمود:" من و شوهرت و تـو و دو فـرزنـدت در مـكـانـي هـسـتـيـم كـه چـشـمـانـت را روشـن و دلت را شـاد مـي كند." [9] .

6 ـ شـيـخ ابـن نـمـا گـويـد: از عـبـداللّه بـن يـحـيـي نـقل است كه گفت: ما همراه علي (ع) وارد صفين شديم. چون در برابر نينوا قرار گرفت، فـريـاد زد: شـكـيـبـا بـاش، ابـا عـبـداللّه، و گـفـت: بـر رسول خدا (ص) وارد شدم و چشمانش را گريان ديدم.


گـفتم: پدر و مادرم فدايت باد اي رسول خدا چرا چشمانتان اشكبار است؟ آيا كسي شما را به خشم آورده است؟

فـرمـود: نـه، بـلكـه هـم ايـنـك جـبـرئيـل نـزد مـن بـود و خـبـر داد كـه حـسـيـن بـر ساحل فرات كشته مي شود؛ و فرمود: آيا مي خواهي تربتش را به تو ببويانم؟ گفتم: بـلي. او دسـت دراز كـرد و كـفـي خـاك بر گرفت و آن را به من داد؛ و من نيز از ريختن اشك نتوانستم خودداري كنم؛ و نام آن زمين كربلا است.

دو سـال پـس از آن، رسـول خـدا (ص) بـه سفر رفت. در جايي از مسير راه ايستاد و كلمه ي اسـتـرجـاع را بـر زبـان آورد و چـشـمـانـش اشـكبار شد، چون در اين باره از وي پرسيدند فـرمـود: ايـنـك جـبـرئيـل آمـد و مـرا از زمـيـنـي بـر ساحل فرات به نام كربلا خبر داد، كه فرزندم حسين در آنجا كشته مي شود.

پرسيدند: چه كسي او را مي كشد؟

گـفـت: مـردي كـه او را يـزيـد گـويـنـد. گـويـي كـه مـن به حـسـيـن و قـتـلگـاه و محل دفن او مي نگرم. گويي كه به جهاز چارپايان سواري مي نگرم، در حالي كه سر فـرزنـدم حـسين را به يزيد هديه داده اند. به خدا سوگند هر كس به سر حسين بنگرد و شادي كند، خداوند قلب و زبانش را دو گانه سازد و او را به عذابي دردناك، عذاب كند.

سپس رسول خـدا (ص)، غمزده، اندوهناك، افسرده و محزون بازگشت. سپس منبر رفت و حسن و حسين (ع) را نـيز با خود بالا برد. خطابه خواند و مردم را موعظه كرد. چون از خطبه فراغت يافت، دست راستش را بر سر حسن (ع) و دست چپش را بر سر حسين (ع) گذاشت و سر به سوي آسمان بلند كرد و گفت:

پروردگارا، محمد بنده، فرستاده و پيامبر تو است؛ و اين دو پاكان خاندان و فرزندان برگزيده و ريشه ي من هستند. اين دو كساني هستند كه در ميان امتم از خود به جاي مي گذارم. جـبـرئيـل به من خبرداده است كه اين فرزندم با زهر كشته مي شود و آن ديگري شهيد مي گردد و در خون مي تپد. پروردگارا قتلش را براي او مبارك گردان و او را از بزرگان شـهـيـدان قـرار ده، پروردگارا در كشنده و خوار كننده اش مباركي قرار مده و گرماي آتش خويش را به او بچشان و او را در پايين ترين جاي دوزخ محشور گردان.


گويد: سپس فرياد آه و ناله مردم بلند شد.

آنگاه رسول خدا (ص) فرمود:آيا مي گرييد و ياري اش نمي كنيد؟! پروردگارا تو خود يار و ياورش باش.

سپس فرمود: اي مردم، من در ميان شما دو چيز گرانبها مي گذارم: كتاب خداوند و عترتم و ريشه ام و سرشت آبم و ميوه ي دلم و روحم را. آن دو از يكديگر جدا نشوند تا بر حوض بر من وارد شوند. بدانيد كه من در اين باره از شما چيزي نمي پرسم مگر آنچه را كه خداوند امـر فـرموده از شما بپرسم. از شما درباره ي دوستي خويشاوندانم مي پرسم. بپرهيزيد از ايـن كـه در روز قـيـامـت مـرا در كـنـار حـوض ديـدار كـنيد در حالي كه خاندانم را آزرده و اهل بيت مرا كشته باشيد و بر آنان ستم روا داشته باشيد.

آگاه باشيد كه در روز قيامت سه پرچم از اين امت بر من وارد مي شود:

يـكـم: پرچمي سياه و تاريك كه ملائكه از آن بي تاب مي شوند. آنگاه نزد من توقف مي كـنـد و مـن از آنـان مـي پـرسم: شما كه هستيد؟ آنان نام مرا از ياد مي برند و مي گويند: عـرب و اهـل توحيديم به آنان مي گويم: من احمد پيامبر عرب و عجم هستم، مي گويند: ما از امـت تـو هـسـتـيم. مي گويم: پس از من با اهل بيت و عترتم و كتاب پروردگارم چگونه رفـتـار كـرديـد؟ مـي گـويند: كتاب را تباه ساختيم و به شدت كوشيديم كه عترت را از روي زمين برداريم. چون اين را مي شنوم روي از آنان بر مي گردانم؛ و آنان تشنه و با روي سياه محشور مي گردند.

سـپـس پـرچـمـي سـياه تر از اولي بر من وارد مي شود. به آنان مي گويم: پس از من با ثقلين (دو چيز گرانبها) يعني كتاب خدا و عترت من چگونه رفتار كرديد؟

مي گويند: با ثقل بزرگ تر مخالفت ورزيديم! و كوچك تر را آواره و پراكنده ساختيم. مي گويم از من دور شويد و آنان با روي سياه محشور مي گردند.

سپس پرچمي بر من وارد مي شود كه نور چهره شان مي درخشد، به آنان مي گويم: شما كـه هـسـتـيـد: مـا اهـل كـلمـه ي تـوحـيـد و تـقـوا ازامـت مـحـمـد مـصـطـفـي هـسـتـيـم. مـا بـاقيمانده ي اهـل حـق هـسـتـيـم بـه كـتـاب پـروردگـارمـان عـمـل كـرديـم. حـلال آن را حـلال و حـرامـش را حـرام شـمـرديـم بـه فرزندان پيامبرمان، محمد (ص)، محبت كرديم. و آنان را با آنچه خودمان را ياري كرديم


و با دشمنانشان جنگيديم. به آنان مي گـويـم: مژده باد شما را، من پيامبرتان محمد هستم، شما در دنيا همان گونه بوديد كه گـفـتـيـد. سپس آنان را از حوض خويش سيراب مي گردانم. آنان سيراب و بشارت يافته مـحـشـور مـي گـردنـد. سـپـس وارد بـهـشـت مـي گـردنـد و بـراي هـمـيـشـه در آنـجـا مـي مانند. [10] .

7 ـ شـيـخ صـدوق بـه نـقـل از ابـن عـبـاس مـي نـويـسـد: روزي رسول خدا (ص) نشسته بود كه حسن (ع) آمد. چون پيامبر (ص) او را ديد گريست. سپس فـرمـود: فـرزنـدم كـجـا مـي روي؟ پـس از آن، او را بـه خـود نزديك كرد و بر روي ران راستش نشاند.

سـپس حسين (ع) آمد، چون پيامبر (ص) او را ديد گريست! و فرمود: فرزندم كجا مي روي؟ و سپس او را نيز به خود نزديك كرد و بر روي ران چپش نشاند.

سپس فاطمه (س) آمد، چون او را ديد گريست! و فرمود: دخترم كجا مي روي؟ و سپس او را در بـرابـرش نـشـاند. سپس اميرالمؤمنين علي (ع) آمد، چون او را ديد گريست! و فرمود: برادرم پيش بيا؛ و او را آن قدر نزديك كرد كه در سمت راست خويش نشاند.

اصحاب گفتند: اي رسول خدا، با ديدن هر كدام از اينان اشك از ديدگانتان جاري شد، آيا در ميان آنان كسي نبود كه از ديدنش شادمان گردي!

فـرمـود: بـه خـدايي كه مرا به نبوت برانگيخت و بر جميع آفريدگان برگزيد، من و ايـنـان گـرامـي تـريـن آفـريـدگـان در نـزد خـداي عزوجل هستيم، و در روي زمين هيچ موجودي نزد من محبوب تر از آنان نيست. اما علي بن ابي طـالب (ع)... امـا حسين، او از من است، او پسر و فرزند من و پس از برادرش بهترين مردم اسـت. او امـام مـسـلمانان است. او مولاي مؤمنان و خليفه پروردگار عالميان است. او فرياد رس فـريـاد خـواهـان و پناه پناه جويان و حجت خداوند بر همه ي آفريدگان است. او سرور جـوانـان اهـل بـهـشـت اسـت. او بـاب نـجـات امت است. فرمانش فرمان من و فرمانبرداري اش فرمانبرداري من است.

هر كس از او پيروي كند، از من است و هر كس از او سر بپيچد از من نيست. هنگامي كه چشم من بـه او افـتاد، آنچه را كه پس از من با وي مي كنند به ياد آوردم. گويي مي بينم


كه به حـرم مـن و نـزديـك مـن پـنـاه آورده و بـه او پـنـاه نداده اند! من در خوابش او را به سينه مي چسبانم و به او فرمان مي دهم كه از سراي هجرتم كوچ كند. او را مژده شهادت مي دهم و او بـه سرزمين قتلگاه خويش و جايي كه در آن كشته مي شود كوچ مي كند- سرزمين اندوه و گـرفـتـاري و قـتل و نابودي. گروهي از مسلمانان ياري اش مي دهند. اينان در روز قيامت از شهداي بزرگ امت من هستند. گويي به او مي نگرم كه تيرخورده و از اسب بر زمين افتاده است، سپس همانند گوسفند، مظلومانه او را سر مي برند.

سـپـس رسول خدا (ص) گريست و اطرافيانش نيز گريستند و صداي آه و ناله شان بلند شد! آنگاه رسول خدا (ص) برخاست و در آن حال فرمود:

" پروردگارا من از آنچه پس از من به اهل بيتم مي رسد به تو شكايت مي كنم. سپس وارد خانه ي خويش گرديد." [11] .

8 ـ عـبـداللّه بـن عـبـاس گـويـد: چـون بـيـماري وفات پيامبر (ص) شدت گرفت، در آن حال حسين (ع) را به سينه اش چسباند و عرقش بر روي او مي ريخت. حضرت در حالي كه جـان مي داد مي فرمود: " مرا با يزيد چه كار! خداوند در يزيد مباركي قرار مدهاد. خداوندا يزيد را لعنت كن. "

سپس براي مدتي طولاني بي هوش شد و باز به هوش آمد و در حالي كه اشك از چشمانش جـاري بـود، حـسـيـن را مـي بـوسـيـد و مـي فـرمـود: " مـن و قاتل تو در حضور خداي عزوجل يكديگر را مي بينيم " [12] .


پاورقي

[1] احقاف، 46، آيه 15.

[2] کامل الزيارات، ص 54، باب 16، ح3؛ نيز ر.ک: ح 45.

[3] احقاف، 46، آيه 15.

[4] کامل الزيارات، ص 54، باب 16، ح 2.

[5] نقل شده است که امام صادق (ع) فرمود: حسين (ع) از فاطمه و يا هيچ زن ديگري شـيـر نـخورد، بلکه رسول خدا (ص) مي آمد و انگشت ابهامش را در دهان او مي گذاشت و او بـه انـدازه ي دو سـه روز مـي مـکـيـد." در نـتـيـجـه حـسـيـن از گـوشـت رسـول خـدا (ص) و خـونـش از خـون او اسـت ". ر.ک: کامل الزيارات، ص 59، باب 16، ح 4.

[6] مثيرالاحزان، ص 16 ـ 17.

[7] نوعي ماده ي خوشبو که بيش تر آن از زعفران است.

[8] امالي، شيخ طوسي، ص 367 ـ 368، مجلس 13، حديث 781/32.

[9] تـفـسـيـر فـرات کـوفـي، ص 55 ـ 56، و بـه نـقـل از آن بـحـار الانـوار، ج 44، ص 264 ـ 265، شـمـاره 22؛ نـيـز ر.ک: کامل الزيارات، 67 ـ 68، باب 22، شماره 2.

[10] ر.ک: مثير الأحزان، ص 18 ـ 20؛ بحار الانوار، ج 44. ص 247 ـ 249 بخشي از

اين روايت را ابن ابي شيبه در المصنف، ج 15، شماره 19214؛ و اطهر در المسند، ج 1، ص58 نقل کرده اند

[11] امالي، شيخ صدوق، ص 99 ـ 101، مجلس 24، شماره ي 2.

[12] مثيرالاحزان، ص 22.