بازگشت

مصيبت حسين در زندگي پيامبران و امتهايشان


1 ـ عـلامـه ي مـجـلسـي (ره) از كـتـاب درالثمين در تفسير آيه ي شريفه ي «فَتَلَقي آدَمُ من رَبّه كـلمـات...» نـقـل مـي كـنـد كـه آدم سـاق عرش و نامهاي پيامبر و امامان (ع) را ديد. آنگاه جـبـرئيـل بـه او چنين تلقين كرد: بگو «يا حميد بحق محمد، يا عالي بحق علي، يا فاطر بـحـق فـاطـمـة، يا محسن بحق الحسن و الحسين و منك الاحسان». چون نام حسين را بر زبان آورد اشـك او جـاري و قـلبـش خـاشـع شـد و گـفـت: بـرادرم، جبرئيل، چون نام پنجمي آنها را مي برم دلم مي شكند و اشكم جاري مي شود.

جـبـرئيـل گفت: اين فرزندت به مصيبتي گرفتار مي شود كه همه ي مصيبت ها در برابرش كوچك است:

گفت: برادرم، چه مصيبتي؟


گـفـت: بـا لب تـشـنـه و غريب و تنها كشته مي شود و يار و ياوري ندارد! اي آدم اگر او را بـبـيـنـي مي گويد: واي از عطش! واي از كمي ياران! تا آنكه تشنگي مانند دود ميان او و آسـمـان حايل مي گردد! در آن زمان هيچ كس او را اجابت نمي كند، مگر با شمشير و چشاندن مرگ، سپس او را همانند گوسفند سر مي برند! و دشمنان بار و بنه اش را غارت مي كنند! و سـرهـاي او و يـارانـش را به همراه زنان در شهرها مي گردانند! در علم خداي واحد منان چنين گذشته است. آنگاه آدم و جبرئيل مانند زن فرزند مرده گريستند. [1] .

2 ـ شـيـخ صـدوق از فـضل بن شاذان نقل مي كند كه گفت: از امام رضا (ع) شنيدم كه مي فـرمـود: هـنـگـامـي كـه ابراهيم (ع) از سوي خداوند فرمان يافت تا قوچي را كه برايش فـرسـتـاد بـه جـاي اسـمـاعـيـل سـر بـبـرد. ابـراهـيـم آرزو كـرد اي كـاش اسـمـاعـيـل را بـه دسـت خـويش سر بريده بود؛ و فرمان نمي يافت كه قوچ را به جايش بـكشد؛ تا با اين كار آنچه (مصيبتي) به قلب پدري كه عزيزترين فرزندانش را سر مـي برد وارد مي شود به قلب او نيز وارد شود و بدين وسيله به برترين پاداشي كه مصيبت زدگان بدان مي رسند، نايل گردد.

پس از آن، خداي متعال به او وحي فرمود: اي ابراهيم، محبوب ترين آفريدگانم نزد تو كيست؟

گفت: پروردگارا، كسي را كه از حبيب تو محمد (ص)، نزد من محبوب تر باشد نيافريده اي.

خداوند به او وحي فرمود: اي ابراهيم، آيا او را بيش تر دوست مي داري يا خودت را؟

گفت: او را از خود دوست تر مي دارم.

فرمود: فرزندان او را بيش تر دوست داري يا فرزندان خود را؟

گفت: فرزندان او را.

فـرمـود: در اين صورت، آيا اينكه فرزندش از روي ستم به دست دشمنانش سربريده شـود قـلب تو را بيش تر به درد مي آورد يا آنكه فرزند خود را در راه فرمانبرداري من سر ببري؟

گـفت: پروردگارا، بريده شدن سر فرزند او قلب مرا بيش تر به درد مي آورد. گفت: اي ابراهيم، گروهي كه خود را امت پيامبر (ص) مي دانند، فرزندش، حسين را پس از او از روي


سـتـمـگـري و دشـمني مي كشند؛ همان طور كه گوسفند را سر مي برند. آنان با اين كار مستحق خشم من مي شوند. ابراهيم بي تابي كرد و دلش به درد آمد و گريست.

خـداي عـزوجـل وحـي فرمود: اي ابراهيم بي تابي تو را بر شهادت حسين، به جاي بي تـابي هنگام قرباني فرزندت اسماعيل پذيرفتم و برترين مرتبه هاي مصيبت زدگان را بـر تـو مـقـرر داشـتـم. ايـن اسـت مـعـنـاي قـول خـداي عـزوجـل: "و فـديـنـاه بـذبـح عـظـيـم "؛ " و لا حـَولَ وَ لا قـُوَّةَ اِلاّ بـاللّه العـلي العـظـيـم ". [2] .

3 ـ نـقـل شـده اسـت كـه رسـول خـدا (ص) فـرمـود: هـنـگامي كه خداوند آهنگ هلاكت قوم نوح فرمود، به او وحي كرد كه تخته هاي ساج را ببرد پس از آنكه آنها را بريد ندانست با آنـهـا چـه كـنـد. آنـگـاه جبرئيل فرود آمد و شكل كشتي را به او نشان داد. وي تابوتي به هـمـراه داشـت كـه درون آن 129000 مـيخ بود. نوح آن ميخ ها را به كشتي كوبيد تا آنكه پنج ميخ باقي ماند. آنگاه دست به يكي از ميخ ها زد و دستش نوراني شد و مانند ستاره در افق آسمان نور مي داد. نوح حيرت زده شد آنگاه ميخ به زبان درآمد و به طور گويا گفت: من بر نام بهترين پيامبران، محمد بن عبداللّه (ص) هستم.

آنگاه جبرئيل فرود آمد، و نوح به او گفت: اي جبرئيل، اين چه ميخي است كه هرگز مانند آن نديده ام؟

گـفـت: ايـن بـه نـام سرور پيامبران، محمد بن عبداللّه است، آن را بر سوي راست كشتي بكوب!

آن گاه به ميخ دوم دست زد، و آن نيز نوراني شد.

نوح گفت: اين ميخ چيست؟


گفت: اين ميخ از آن برادر و پسر عمويش، سرور اوصيا، علي بن ابي طالب است. آن را در جلو سمت چپ بكوب.

سپس به ميخ سوم دست زد؛ و آن نيز نوراني و روشن گرديد!

جبرئيل گفت: اين ميخ از آن فاطمه است، آن را در كنار ميخ پدرش بكوب.

سپس به ميخ چهارم دست زد كه روشن و نوراني شد!

جـبـرئيـل گـفت: اين ميخ از آن حسن است آن را در كنار ميخ پدرش بكوب سپس به ميخ پنجم دست زد. آن نيز روشن و نوراني شد و نمناك گرديد.

جبرئيل گفت: اين ميخ حسين است؛ آن را در كنار ميخ پدرش بكوب.

نوح گفت: اين نم چيست؟

گفت:اين خون است.

سـپـس داسـتـان حـسـيـن (ع) و رفـتـار امـت را بـا وي بـازگـو كـرد. خـداونـد قاتل و ستم كننده بر او و خوار كننده او را لعنت كند. [3] .

4 ـ شـيـخ صـدوق از امـام رضـا (ع) نـقـل مـي كـنـد كـه رسـول خـدا (ص) فـرمـود: مـوسـي بـن عـمـران از پروردگـار ـ عـزوجـل ـ پـرسـيـد: "پـروردگـارا، بـرادرم هـارون مـرد، او را بـبـخـشـاي. خـداونـد متعال به او وحي فرمود: اي موسي، اگر مرا به بخشايش اولين و آخرين بخواني، مي پـذيـرم؛ مـگـر قـاتـل حـسين بن علي بن ابي طالب كه من خود به جايش از او انتقام مي گيرم." [4] .

5 ـ شـيـخ صـدوق از امـام صـادق (ع) نـقـل مـي كـند كه فرمود: آن اسماعيلي كه خداوند در كـتـابـش فـرمـود: " و يـاد كـن در كـتـاب از اسـمـاعـيـل، هـمـانـا كـه او راسـت پـيـمـان و رسـول و پـيـامـبـر بـود" [5] اسـمـاعـيـل فـرزنـد ابـراهيم نبود. بلكه يكي از پـيـامـبـرانـي بـود كـه خـداوند متعال او را به


سوي قومش فرستاد و آنان پوست سر و صـورتـش را كندند. آنگاه فرشته اي آمد و گفت: خداوند مرا سوي تو فرستاد، آنچه مي خواهي به من فرمان بده. گفت: من حسين را الگوي خويش ساخته ام. [6] .

شـيـخ صـدوق نـيـز بـا انـدكي تفاوت و به سندي ديگر از امام صادق (ع) همين روايت را نقل كرده است. [7] .

ابـن قـولويـه به نقل از برير بن معاويه عجلي گويد: به ابي عبداللّه (ع) گفتم: اي فـرزنـد رسـول خـدا (ص)، مرا از اسماعيلي خبر ده كه خداوند در كتابش از او چنين ياد مي كـنـد: " و يـاد كـن در كـتـاب اسـمـاعـيـل را، هـمـانـا كـه او راسـت پـيـمـان و رسـول و پـيـامـبـر بـود"، آيـا او هـمـان اسـماعيل پسر ابراهيم (ع) است؟ چرا كه مردم مي پـنـدارنـد كـه او اسـمـاعـيـل بـن ابـراهـيـم اسـت! حـضـرت فـرمـود: اسـمـاعـيـل پيش از ابراهيم مرد و حجت خدا در ميان مردم و صاحب شريعت ابراهيم بود، در اين صورت اسماعيل نزد چه كسي فرستاده شد؟

گفتم: فدايت گردم، او كه بود؟

فرمود: او اسماعيل بن حزقيل پيامبر است كه خداوند او را به سوي قومش فرستاد؛ و آنان وي را تـكـذيـب كـردنـد و پـوسـت صـورتـش را كندند. پس خداوند بر آنان خشم گرفت، وسـطـاطائيـل، فـرشـتـه عـذاب، را نـزد او فـرسـتـاد. فـرشـتـه گـفـت: اي اسـمـاعـيـل، مـن سـطاطائيل فرشته عذابم، خداوند با عزت مرا نزد تو فرستاد كه اگر بـخـواهـي قـوم تـو را بـه انـواع عـذاب هـا گـرفـتـار سـازم. اسـمـاعـيـل گـفـت: مـرا بـه ايـن كـار نـيـازي نـيـسـت! آنـگـاه خـداونـد بـر او وحـي كرد: اي اسـماعيل چه حاجت داري؟ گفت: پروردگارا تو براي خويش به ربوبيت پيمان گرفته اي و بـراي مـحـمـد بـه نـبـوت و بـراي اوصياي او به ولايت، و به بهترين آفريدگان خـبـردادي كـه امـتش با حسين بن علي (ع) پس از پيامبرشان چه مي كنند؛ و به حسين وعده دادي كه او را به دنيا بازگرداني تا از آنچه با او كردند، خود انتقام گيرد، حاجت من نيز اين است كه مرا


نيز همانند حسين (ع) به دنيا بازگرداني تا از آنچه با من كرده اند، خود انـتـقـام بگيرم. آنگاه خداوند به اسماعيل بن حزقيل نيز وعده داد و او همراه حسين (ع) باز مي گردد. [8] .

6 ـ شـيـخ صـدوق از كـعـب الاحـبـار نـقـل مـي كـند كه گفت: در كتاب ما آمده است كه مردي از فـرزنـدان مـحـمـد، رسـول خدا (ص) كشته مي شود؛ و هنوز عرق چارپايان اصحابش خشك نمي شود كه وارد بهشت مي شوند و دست در گردن حورالعين مي اندازند. آنگاه حسين (ع) بر ما گذشت، و ما گفتيم: آيا آن فرزند همين است؟ گفت: نه.

آنگاه حسين (ع) بر ما گذشت؛ و گفتيم آيا ايشان است؟

گفت: آري. [9] .

7 ـ نـيـز شـيـخ صـدوق از گروهي نقل مي كند كه گفتند: ما در سرزمين روم به جنگ رفتيم به يكي از كنيسه ها وارد شديم و ديديم كه در آنجا نوشته است:



أيرجوا معشراً قتلُوا حسيناً

شفاعة جده يوم الحساب



آيـا گـروهـي كـه حـسـيـن را كشتند در روز قيامت از جدش اميد شفاعت دارند. پرسيديم: چند سال است كه اين شعر در كنيسه شما است؟

گفتند: سيصد سال پيش از برانگيخته شدن پيامبر شما! " [10] .

ابن نما گويد: عبدالرحمن بن مسلم از پدرش نقل مي كند كه گفت:

ما در سرزمين روم به جنگ رفتيم. در آنجا وارد يكي از كنيسه هاي آنان قسطنطنيه شديم. در آنـجـا چـيـز مـكـتـوبـي ديديم. از گروهي از شاميان كه خواندن زبان رومي را مي دانستند پرسيدم؛ معلوم شد كه اين بيت (بيت ياد شده) نوشته شده است.

ابـو عـمـرو زاهـد در كـتـاب اليـاقوت گويد: عبداللّه بن صفار، دوست ابي حمزه ي صوني گويد: در يكي از جنگ ها چند تن را به اسارت در آورديم. در ميان آنان يكي از بزرگان و خـردمندان مسيحي نيز حضور داشت. ما او را گرامي داشتيم و به او نيكي كرديم. او به ما گـفـت: پـدرم بـه نـقـل از


پـدرانـش خـبـر داد كـه آنـان سـيـصـد سـال پـيـش از بعثت پيامبر عرب وارد سرزمين روم شدند؛ و در آنجا به سنگي برخوردند كه به زبان "مسند" اين بيت شعر روي آن نوشته شده بود:



أترجوا عصبة قتلت حسيناً

شفاعة جدّه يوم الحساب



آيا مردمي كه حسين را كشته اند در روز قيامت از جدش اميد شفاعت دارند؟

و مسند زبان فرزندان شيث است. [11] .


پاورقي

[1] بحار الانوار، ج 44، 245، باب 30، حديث شماره 44.

[2] عـيـون اخـبـار الرضـا (ع)، ج 1، ص 209، بـاب 17 ح 1؛ به نـقـل از بـحـار الانـوار، ج 44، ص 225، بـاب 30، ح 6 نيز از امالي شيخ صـدوق، عـلامـه ي مجلسي در ذيل اين خبر مي نويسد: " معناي اين خبر اين نيست که حسين فديه اسماعيل گرديد، بلکه معنايش اين است که بي تابي ابراهيم برجزع حسين (ع) به جاي بي تابي بر جزع اسماعيل پذيرفته شد گويا فديه در اين روايت در معناي اصلي اش بـه کـار نرفته است، بلکه به معناي تعويض است از آن جا که ابراهيم به سبب از دست دادن ثـواب بـي تـابـي بـر اسـمـاعـيـل تـأسف خورده خداوند به جاي آن به او ثوابي برتر و بيش تر داد آن بي تابي بر حسين (ع) بود".

[3] بحار الانوار، ج 44، ص 230، باب 30، ح 12.

[4] عـيـون اخـبـار الرضـا، ج 2، ص 31 ح 179؛ مـقـصـود از قـاتـل حـسـيـن تـنـهـا قـاتـل مـسـتـقـيـم وي نيست و ديـگـران هـم کـه بـراي قـتـل وي آماده شدند و به اين کار فرمان دادند و در رويارويي، محاصره و جـنـگ بـا او شرکت جستند، و بر اين کار کمک کردند و به آن رضايت دادند نيز تا بـرپـايـي رسـتـخـيـز مـورد نـظـر هـسـتـنـد.ايـن چـيـزي اسـت کـه بـسـيـاري از روايـت هـاي منقول از اهل بيت (ع) آن را تأييد مي کند.

[5] مريم (19)، آيه 54.

[6] عـلل الشـرايـع، ص 77، بـاب 67، ح 2، کامل الزيارات، ص 62 ـ 63، باب 19، ح 1.

[7] هـمـان، ص 78، بـاب 67، ح 3؛ همان، ص 63 باب 19، ح 2.

[8] کامل الزيارات، ص 63 ـ 64، باب 19، ح 3.

[9] امالي، شيخ صدوق، ص 121، مجلس 29، ح 3.

[10] همان، ص 113، مجلس 27، ح 6.

[11] مـثـيـر الاحـزان، ص 96 ـ 97، نـيـز ابـن نـمـا گـويـد: نـطـنـزي بـه نـقـل از گـروهـي از سليمان بن اعمش گويد: در موسم حج سرگرم طواف بودم. مردي را ديـدم که مي گفت: خدايا بر من ببخشاي هر چند مي دانم که مرا نمي بخشي! چون سبب را از او پرسيدم گفت: من يکي از چهل تن کساني بودم که در راه شام سر حسين را نزد يزيد مي برديم. در نخستين منزلگاهي که از کربلا گذشتيم وارد دير يکي از نصارا شديم، در حالي که سر بر نيزه نهاده بود! سفره گشوديم و سرگرم خوردن بوديم که ديديم دستي با قلم آهنين و با مرکب خون بر ديوار دير مي نويسد:

آيا امتي که حسين را کشت، در روز قيامت از جدش اميد شفاعت دارند؟

مـا به شدت ترسيدم و يکي از ما رفت که دست را بگيرد ولي پنهان شد؛ آن گاه يارانم بازگشتند.