باز هم خواب مرگ... ميان قصر بني مقاتل و نينوا
طبري به نقل از عقبة بن سمعان گويد: «در پايان شب، حسين فرمان به آبگيري داد... آنگاه فرمود كه بكوچيم و كوچيديم... چون از قصر بني مقاتل كوچيديم و يك ساعت راه پيموديم، حسين چرتي زد و آنگاه به خود آمد و مي گفت: «انا لله و انا اليه راجعون و الحمدلله رب العالمين» حضرت دو يا سه بار اين سخن را بر زبان آورد.
سپس فرزندش علي بن الحسين سوار بر اسب خويش آمد و گفت: انا لله و انا اليه راجعون و الحمدلله رب العالمين»، اي پدر، جانم به فدايت، چرا استرجاع مي گويي؟
گفت: پسركم، چرتم گرفت، سواري بر اسب سوي من آمد و گفت: قوم روانند و مرگ ها نيز سويشان روان است! دانستم كه روح ما است و از مرگ ما خبر مي دهد!
گفت: خداوند برايت بد نخواهد. آيا ما بر حق نيستيم؟
گفت: به آن كه بازگشت بندگان سوي او است سوگند، چرا!
گفت: در اين صورت كه بر حق بميريم باكي نداريم!
فرمود: «خداوند بهترين پاداشي كه به سبب نيكي فرزندي به پدر مي دهد، به تو ببخشايد.» [1] .
پاورقي
[1] تاريخ الطبري، ج 3، ص 309؛ الارشاد ص 209؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 298؛ و ر. ک: مقاتل الطالبيين، ص 74؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 384.