بازگشت

منطق ابن عمر


عبدالله عمر يكي از زبان هايي بود كه در خدمت امويان عمل مي كرد. او يكي از بوق هاي امويان بود كه پيوسته در سرور مخالفان، آهنگ خلاف مي زد و تلاش مي كرد كه جبهه مخالفان بني اميه را از درون نابود سازد. اين كه برخي مورخان وي را يكي از سمبل هاي


مخالفت قلمداد كرده اند سخن قابل اعتنايي نيست. زيرا هيچ كجاي زندگي ابن عمر نشان نمي دهد كه وي موضع مخالف و جدّي داشته است. بلكه هر كجا صحنه اي از مبارزه صادقانه بود وي در آنجا غايب بود.

چنانچه به كنه رفتار عبدالله عمر دقت شود، روشن مي گردد كه وي از همان آغاز به شدّت به جريان نفاق كه حزب سلطه آن را رهبري مي كرد وابسته بود؛ و پيوسته، حتي در دوران رهبري معاويه و يزيد، نيز در خدمت اين حزب بود. حقيقت ابن عمر اين است، حال ممكن است در ظاهر روابط حسنه اي هم با سران مبارزه به طور عام و امام حسين (ع) به طور خاصّ، به تكلّف داشته باشد. معاويه در يك وصيت بي پرده به يزيد حقيقت ابن عمر را آشكار مي كند و مي گويد: «امّا ابن عمر با تو است، پس ‍ملازم او باش و او را وامگذار.» [1] .

در اين ديدار نيز ديده مي شود كه ابن عمر، به طور غير مستقيم از زبان امويان صحبت مي كند. معاويه كه باني اشاعه تفكر جبرگرايي بود به مردم چنين القا كرد كه حكومت وي بر مردم و رفتارش با آنها قضاي غير قابل تغيير خداوند است و مردم به ناچار بايد تابع اين اراده خداوندي باشند. او همچنين از طريق وُعّاظ السّلاطين مانند ابن عمر در ميان مردم پخش كرد كه خداوند براي خاندان پيامبر(ص) آخرت را مي خواهد نه دنيا را. به اين معنا كه خداوند نخواسته است اين برگزيدگان حكومت كنند. از اين رو به خاطر چيزي بهتر، حكومت را از آنان گرفته است.

شگفت اينجا است كه ابن عمر در رواج تلاش خود در راستاي اجراي فرمان امويان براي جلوگيري امام از ادامه سفر به سوي عراق، خود را فراموش كرده از ياد مي برد كه او با يكي از افراد خاندان پاك پيامبر صحبت مي كند كساني كه آنان با قرآن هستند و قرآن نيز با آن ها است و از آنها جدا نمي شود و از همه مردم به خواست خداوندي در تشريع و تكوين آگاه ترند و به امام (ع) مي گويد: به خدا سوگند، هيچ كدام از شما هرگز به حكومت نخواهيد رسيد، وي با اين سخن خود با صريح آيه هاي قرآني و احاديث متواتر نبوي مخالفت مي ورزد. زيرا دست كم همه امت اسلامي بر اساس فرمايش رسول گرامي (ص) بر اين


نكته متفق اند كه حضرت مهدي (ع)، از فرزندان فاطمه و از فرزندان حسين (ع)، زمين را پس از آن كه از ظلم و ستم پر شده باشد، از عدل و داد پر مي سازد!

خواست نهايي ابن عمر اموي گرا اين است كه امام را از اصل قيام و نهضت باز دارد، نه فقط سفر عراق. از اين رو مي بينيم كه پس از شكست در اين هدف نوميدانه، مي گويد: حسين بن علي؛ بيرون شدن بر ما غلبه كرد. به جانم سوگند پدر و برادرش ‍براي وي عبرت بودند و ديد كه مردم فتنه انگيزاند و آنان را رها كردند و شايسته بود كه تا زنده است تحرّكي نكند؛ و با مردم همگام باشد، زيرا كه جماعت بهتر است...» [2] .

بهترين پاسخ به ابن عمر همان پاسخ خود امام (ع) بود كه در گفت وگوي با وي در مكّه گفت: «اف بر اين سخن تا آنگاه كه آسمان و زمين برپا است!» [3] .


پاورقي

[1] أمالي صدوق، ص 129، مجلس سي ام، شماره 1.

[2] تاريخ ابن عساکر (ترجمة الامام الحسين، تحقيق محمودي)، ص 294، شماره 256.

[3] الفتوح، ج 5، ص 41.