بازگشت

درنگ و نگرش


اين مهم ترين روايت هاي تاريخي بود كه به ما گفت، چگونه مسلم روز را به شب برد.

طبق روايت الفتوح، مسلم زخم هاي بسياري به تن داشت. اين امر نشان آن است كه در جنگ هاي پيرامون قصر، خود او شركت جسته بود، و تنها نقش رهبري و فرماندهي را نداشت. اين گذشته از آن كه نشان شجاعت مسلم است، دليل بر بروز درگيري در پيرامون كاخ نيز هست، و انقلابيون در عمل با قصر درگير شده بودند.

اما آنچه در اين متون تأمل برانگيز است، بيان چگونگي پراكنده شدن آن مردان اندكي است كه در آخرين لحظه ها با مسلم بودند، در روايت الفتوح آمده است: «و آن ده تن از گردش پراكنده شدند، وقتي چنين ديد بر اسب نشست و رفت...» در روايت مفيد و طبري آمده است: «هنوز به خانه ها نرسيده بود كه تنها ده تن با او مانده بودند، سپس هنگامي كه از خانه ها دور شد، كسي كه او را راهنمايي كند با وي نبود و چون برگشت هيچ كس را نديد.»

اين روش بيان واقعه به ذهن خواننده مي اندازد كه فرق ميان اين گروه و آنهايي كه در همان وهله نخست و با سرعت از گرد مسلم پراكنده شدند، تنها در زمان پراكنده شدنشان بود و بس! بلكه اين گروه اندك، از آنها كه با سرعت از او جدا شدند، بسيار بدتر بودند. زيرا اينان در پايان كار و در شرايطي كه بسيار بدآنهانياز داشت از او جدا شدند. آنها همچنين پنهاني و دور از چشم مسلم از گرد وي پراكنده گشتند، زيرا تعبير «پس متوجه شد و ديد كه هيچ كس با او نمانده است» بدان اشعار دارد.


اين موضوع براي انسان خردمند انديشمند قابل پذيرش نيست، همان طور كه با طبيعت و واقعيت امور نيز سازگاري ندارد. زيرا حق داريم بپرسيم: چه چيزي اين گروه اخير را با مسلم نگه داشت؟ طمع؟ آيا اينان از فرماندهي كه همه يارانش پراكنده شده بودند و غريب و تنها مانده بود و نمي دانست به كجا برود و به كه پناه ببرد، چه طمعي داشتند؟ آيا آن عامل، ننگ دست كشيدن پس از بيعت بود، و نه شجاعت و ثبات قدم؟! آيا مفهوم چنين كاري تا اين اندازه پست اين نيست كه اينان به ارزش هاي اخلاقي پايبند بودند و از كارهاي نكوهش آميز دوري مي جستند؟ آيا احتمال دارد كساني كه با اين خويشتنداري و خلق و خوي در شهر خودشان رئيسشان را كه در سرزمين آنها غريب و تنها بود، رها كنند و دور از چشم وي پراكنده شوند؟

يا آن كه عامل باقي ماندن آن گروه با مسلم، شجاعت، ايمان و پايداري بر بيعت بود؟ آيا آنان از مجاهدان برگزيده زير پرچم مسلم و از قهرمانان كوفه بودند؟

حقيقت همين است! زيرا هيچ انسان با درايتي ترديد ندارد كه فرمانده پرچم هاي چهارگانه يعني مسلم بن عوسجه، ابوثمامه صائدي، عبدالله بن عزيز كندي و عباس بن جعده جلالي و امثال آنها، همانند عبدالله حازم بكري و ديگران، همان گروه اندكي بودند كه تا پايان كار با مسلم ماندند.زيرا از اخلاق كساني چون مسلم بن عوسجه، صائدي و برادرانشان بعيد است كه به ويژه در هنگام سختي از مسلم دست بردارند!

اين مجاهدان برگزيده به ايمان، اخلاص، شجاعت و پايداري نامبردار بودند و توفيق شهادت در راه خدا را يافتند. مسلم بن عوسجه و ابوثمامه صائدي موفق شدند در كربلا در ركاب امام حسين (ع) به فيض شهادت برسند. عباس بن جعده جدلي، پس از زنداني شدن به دست ابن زياد كشته شد. عبدالله يا عبيدالله بن عمرو بن عزيز كندي هم پس از زندان به دست ابن زياد كشته شد. عبدالله بن حازم بكري، كه رمز «يا منصور امت» را ندا داد، در قيام توّابين شركت جست و به شهادت رسيد و اين نشان مي دهد كه او پس از حوادث كوفه يا پنهان شد و يا به زندان افتاد. همين طور ديگر مجاهدان برگزيده اي كه در حركت انقلابيون زير پرچم مسلم حضور داشتند.


بدون شك تاريخ تنها ظاهري از پراكنده شدن مردم از گرد مسلم يعني به تعبير امروز، تصوير بدون صدا را نقل مي كند! زيرا تاريخ كه حوادث را پس از وقوع آنها مشاهده مي كند نمي تواند به ما بگويد كه ميان مسلم و آنهايي كه تا آخر كار با او همراه ماندند، چه سخناني ردّ و بدل شد!

تاريخ قادر به ثبت سخنان درگوشي نيست و خواننده مي تواند اطمينان داشته باشد كه مسلم (ع) با اين شخصيت هاي برگزيده توافق كرد كه در هر فرصت مناسبي پراكنده شوند و به كاروان حسيني كه به عراق مي آمد، بپيوندند و در ركاب آن حضرت بجنگند. بنابراين آنها بدون اجازه و فرمان مسلم از وي جدا نشدند! اين چيزي است كه تصور و تحليل درست بر اساس منطق واقع و طبيعت امور بدان حكم مي كند.