بازگشت

چرا انقلابيون به كاخ حمله نكردند


اين پرسشي است بجا و ممكن است به ذهن همه كساني كه داستان حوادث كوفه را مورد تفكر و تأمّل قرار مي دهند خطور كند، تا هنگامي كه سؤال كننده، با همه متون تاريخي مربوط به رويدادهاي اين دوره، و شواهد آشكار و پنهان پراكنده موجود در اين باره آگاه نشود و يا پاسخ قانع كننده اي از كسي كه نسبت به اين موضوع احاطه كامل داشته باشد، نشنود، حيران و شگفت زده مي ماند.

از مجموعه اين متون مي توان مجموعه ملاحظه هايي را كه پاسخ اين پرسش را روشن و معين سازد، يادآور گرديد:

1- پيش از اين ياد آور شديم تصميم به رويارويي با حكومت محلي كوفه، يك استثنا بود كه بر اساس ضرورت اتخاذ شد و مسلم ناچار گرديد از مسير اصلي خود در راه تكميل و آماده سازي روحي و عملي بيعت كنندگان براي تحمل دشواري هايت قيام همراه


امام (ع) خارج گردد. مدّت دو ماهي كه مسلم از ورود به كوفه تا محاصره قصر سپري كرد، براي انجام چنين كاري كوتاه بود.

بنابراين مسلم كاخ را با گروه هايي محاصره كرد كه بيشترشان آمادگي كافي نداشتند. آنان از جنبه معنوي گرفتار ضعف روحي و سستي معنوي بودند. دنيا را دوست مي داشتند، عافيت طلب و سلامت خواه بودند و از مرگ كراهت داشتند؛ آنان آرزوي پيروزي مسلم يا امام (ع) را داشتند، ولي بدون آن كه رنجي را بر خود هموار كنند! نام سپاه شام پيوسته تن آنان را به لرزه مي افكند و احساس ترس و مذلّت را در آنان برمي انگيخت. از جنبه عملي در ميان بيشترشان ارتباط قبيله اي به مراتب از ارتباط ديني قوي تر بود؛ و اين خطرناك ترين عاملي است كه مي تواند هميشه و در همه زمان ها به حركت هاي ديني و انقلابي در جهان اسلام، زيان برساند. از اين گذشته مردم نيرو، اسلحه، مال، آموزش، و ابزار و اسلوب ارتباط و امثال آن را در اختيار نداشتند.

آنچه را كه ما در اينجا يادآور شديم، خواننده در دلالت برخي متون تاريخي، روشن و آشكار مي يابد. عباس بن جعده جدلي، يكي از پرچم داران سپاه مسلم بن عقيل، مي گويد: «چهار هزار تن همراه مسلم بن عقيل بيرون شديم. هنوز به قصر نرسيديم كه شمار ما به سيصد تن رسيد!» [1] ابن نما نقل مي كند كه مسلم پيش از حمله به قصر احساس شكست كرده زيرا ديد كه بيشتر اشراف بيعت كننده با وي، نقض عهد كرده با عبيدالله شده اند!» [2] .

از ديگر مثال هايي كه نشان دهنده برتري انتساب قبيله اي بر رابطه ديني است، روايت طبري است كه مي گويد: «ابن زياد كثير بن شهاب را فرا خواند و فرمان داد كه همراه مذحجيانِ زير فرمان خويش بيرون شود و در كوفه بگردد و از مردم بخواهد كه از ابن عقيل دست بردارند و آنان را بترساند و از كيفر سلطان بر حذر دارد؛ و به محمد بن اشعث فرمان داد كه كساني از كنده و حضرت موت كه فرمانبردار وي هستند بيرون شود...» [3] .


خود همين روايت نيز به تنهايي به پايين بودن حالت معنوي مردم در آن روز اشاره دارد؛ و اين چيزي بود كه ابن زياد به خوبي در مردم و بزرگانشان سراغ داشت!

2- پراكنده شدن قبيله مذحج و بازگشت آنان از قصر و باقي ماندن هاني در بندن و در معرض خطر قتل پس از اجتماع همه شاخه هاي مذحج براي آزاد سازي يا گرفتن انتقام وي بعدها تأثير بسيار بدي بر اقدامي كه مسلم براي رهايي او انجام داد گذاشت. زيرا اي اقدام شكست خورده به مردم چنين القا كرد: آنگاه كه مذحج قبيله هاني و بزرگ ترين و نيرومندترين قبايل كوفه موفق به رهايي وي نگشته و يا به بودن وي در بند ابن زياد رضايت داده است، چرا بايد مسلم براي رهايي او پافشاري كند؟! آيا او با اين نيروي تلفيقي و متنوع خود مي تواند آنچه را كه مذحج از عهده آن برنيامده، محقق سازد؟ هدف ابن زياد و عمروبن حجاج و ديگران نيز همين بود.

اين، خود از عواملي بود كه در دل مردمان سست ايمان كوفه كه كم هم نبودند درباره توان مسلم براي تحقق خواسته هايش ‍ايجاد شك مي كرد؛ و موجب گرديد كه همت و عزمشان سست گردد و از گرد او پراكنده شوند.

هرگاه به ياد بياوريم كه حادثه اجتماع مذحج و محاصره قصر و بازگشت آنها، با قيام مسلم و رفتن وي با همراهانش براي محاصره كاخ با اختلافي بسيار اندك همزمان بود، درخواهيم يافت كه رهبري انقلاب براي زدودن اين تأثير بد رواني حاصل از شكست و بازگشت، زمان كافي در اختيار نداشت.

شايد همين اثر روحي بد، تفسيري براي كاهش نيروهاي مسلم در آغاز امر باشد. همان طور كه فرمانده، عباس جدلي مي گويد: «چهار هزار تن با مسلم بن عقيل بيرون شديم ولي هنوز به قصر نرسيده بوديم كه شمار ما به سيصد تن رسيد!»

3- از ظاهر برخي متون تاريخي چنين بر مي آيد كه مسلم، تنها كمتر از 13 هچده هزار نفري را كه بنا بر مشهور با وي بيعت كرده بودند (چهار هزار نفر) در محاصره كاخ شركت داد. روشن است كه بقيه اين گروه كه در آغاز محاصره كاخ شركت نداشتند در داخل و اطراف و نواحي كوفه پراكنده بودند. گويا مسلم كسي فرستاد تا از تصميم استثنايي اش آنان را آگاه سازد و براي پيوستن به وي به حركت درآورد. آنهايي كه در داخل كوفه بودند،


توانستند پيش از فرا رسيدن شب به مسلم بپيوندند. دليل اين سخن، گفتار فرمانده ابن عباس جدلي است كه گفت: «... سپس مردم همديگر را به سوي ما فرا خواندند و اجتماع كردند، به خدا سوگند اندكي نگذشت كه مسجد از مردم و رعيت پر شد و تا شب پيوسته مي آمدند...» [4] مسلم به دنبال نيروهاي خود در بيرون كوفه نيز فرستاد، ولي گويا آنان هنگامي موفق به آمدن داخل كوفه گشتند كه مردم پراكنده گشته بودند، محاصره پايان يافته و اوضاع دگرگون شده بود؛ مانند دسته اي كه مختار آورده و دسته اي كه عبدالله بن حارث بن نوفل آورد. اينان هنگامي به كوفه درآمدند كه كار پايان يافته بود. در نتيجه پس از آن كه بر آن دو تن روشن شد كه مسلم و هاني به قتل رسيده اند، مختار ناچار مدّعي شد كه براي حمايت عمرو بن حريث آمده است. در روايتي تاريخي آمده است: «مختار هنگامي قيام مسلم در روستاي خود به نام خطوانيه به سر مي برد. آنگاه با پرچمي سبز، دوستدارانش را به حركت آورد؛ و عبدالله بن حارث پرچمي سرخ حمل مي كرد. مختار پرچمش را بر در خانه عمرو بن حريث فرو برد و گفت: آهنگ دفاع از عمرو را داشتم! براي آن دو توضيح داده شد كه مسلم و هاني كشته شده اند و از آنان خواسته شد كه زير پرچم امان، نزد عمرو بن حريث درآيند؛ و آن دو چنين كردند. ابن حريث گواهي داد كه آن دو از مسلم دور بوده اند و ابن زياد پس از ناسزاگويي و زدن با چوبدستي بر سر و صورت مختار و شكافتن چشم وي، آن دو را به زندان افكند؛ كه تا هنگام قتل حسين (ع) در زندان باقي ماندند.» [5] .

از اينجا دانسته مي شود كه مسلم مدّت زيادي از آن روز را صرف جمع آوري نيروها كرد و منتظر رسيدن باقيمانده بود. او قصد داشت كه پس از آن دست به عمليات نظامي سرنوشت ساز بزند كه منجر به فتح قصر در برابر انقلابيون شود و بر آن تسلط يابد و ساكنانش را زير فرمان خويش درآورد.


4- هركس با اخلاقيات عالي اهل بيت و تربيت شدگان مكتب آنان آگاه باشد و ضرورت هاي سياسي و اجتماعي را درك كند، ترديد نخواهد كرد كه مسلم بن عقيل به شدّت خواستار سلامت هاني بن عروه بوده و نهايت تلاش را داشته كه بتواند به رغم خواست ابن زياد و پيروان او از بزرگان و اشراف كوفه، او را برهاند و با حفظ عزت و مقام و كرامتش او را آزاد سازد.

زيرا هاني مؤمن و مظلوم بود و وجودش اهميّت داشت؛ و در صورت امكان، رهايي و ياري و اكرامش، امري واجب بود. اهمّيّت هاني گذشته از نقش بارز وي در انقلاب در اين بود كه وي محور اجتماع قاطبه قبيله مذحج بود. اگر او به وسيله نيروهاي انقلاب به رغم خواست ابن زياد با عزت و پيروزمندانه آزاد مي شد، موجب عزّت و تقويت جايگاه بلند وي در ميان كوفيان، به ويژه قبيله مذحج مي گرديد. با آزادي عزتمندانه و سرافرازانه رئيس قبيله مذحج، اينان فضيلت انقلاب را احساس مي كردند و از آن پس همه در راستاي كمك به انقلاب و پيوستن به آن تا پايان كار فرمانبردار هاني مي گشتند. پوشيده نماند كه موارد ياد شده موجب ذلّت حكومت اموي و شكستن اقتدار و تضعيف آنان مي شد. آنچه گفته شد بر اين فرض ‍استوار است كه رويارويي ميان انقلابيون و حكومت به آزادي هاني منتهي مي گرديد.

از اين جا خواننده متتبع مي تواند يقين پيدا كند كه انقلابيون قصد درگيري با قصر را داشتند و به اين منظور نقشه اي طرح كردند كه تضمين كننده سلامت هاني نيز باشد.

5- شواهد تاريخي اي وجود دارد كه نشان مي دهد كه نيروهاي عبيدالله در طول آن روز روز محاصره قصر رو به افزايش ‍نهاد، به طوري كه موفّق شد عمليات درگيري انقلابيون با كاخ را تا شب به تأخير اندازد.

آري، شادي همان نقلي درست باشد كه مي گويد در آغاز امر كه نيروهاي مسلم به سوي قصر آمدند، جز سي مرد از پاسبانان و بيست مرد از اشراف مردم و خاندان و دوستانش با وي نبودند. ليكن اشراف و بزرگاني كه به ابن زياد تمايل داشتند و يا مي ترسيدند كه خطري از سوي او متوجه آنان گردد، ناچار شدند همراه دوستان و قبايل پيروز خود مخفيانه و به تدريج وارد قصر گردند: «اشراف مردم از درب واقع در سوي دارالروميين


نزد ابن زياد مي آمدند...»، [6] تا آن كه شمار آنها به آنچه در روايت دينوري آمده است رسيد؛ «آنان دويست نفر بودند و بر ديوار كاخ بالا رفتند و به سوي مردم كلوخ و تير مي افكندند و آنان را از نزديك شدن به ديوار كاخ باز مي داشتند. آنان تا شب هنگام به اين كار ادامه دادند.» [7] آنگاه شمار آنها رو به فزوني نهاد تا آنجا كه كثير در گفت و گوي با ابن زياد از آنان به «بسيار» تعبير كرد و گفت: «خداوند كار امير را راست گرداند، شمار بسياري از اشراف مردم و پاسبانان و خانواده و دوستدارانت در قصر با تواند، ما را به سوي آنان بفرست!» [8] .

بنابراين نيروي ابن زياد رو به فزوني نهاد، به طوري كه مي توانست در برابر انقلابيون مقاومت و آنان را از كاخ دور كند و درگيري را تا فرا رسيدن شب به تأخير اندازد.

گذشته از اين روشن است كه استيلاي بر قصر با وجود نيروي حاضر در آن با يك ساعت محاصره انجام پذير نيست. علاوه بر آن روز نيز رو به پايان بود. تهاجم به كاخ با آن بناي محكم كه ابن زياد درهاي بزرگش با بسته بود، سودي نداشت؛ و مانند حمله به يك صخره سخت بود. كاخ بسيار استوار بود و باقي ماندن آن تا به روزگار ما، با وجود گذشت 1500 سال، حكايت از استواري آن دارد. براي درك استحكام و بزرگي ديوارهاي قصر همين اندازه بس است كه تصور كنيم شحنه ها روي آن راه مي رفتند. بنابراين در چنين شرايطي، اگر محاصره براي مدتي طولاني ادامه مي يافت، براي مثال ساكنانش تسليم مي گشتند، و يا آن كه دست كم هاني را آزاد مي كردند.» [9] .

6- تأمل در متون تاريخي اي كه از درگيري ميان طرفين سخن مي گويد، نشان مي دهد كه انقلابيون به رهبري مسلم نقشه خود براي درگير شدن با كاخ را اجرا كردند و براي كسب پيروزي به سختي جنگيدند. نيروهاي ابن زياد نيز تا سر حد جان تا شب از قصر دفاع كردند. ابن اعثم كوفي در اشاره به اين موضوع گويد: «ياران عبيدالله برنشستد و دو


گروه با يكديگر درآويختند و سخت پيكار كردند.» [10] ابن طاووس گويد: «ياران او (عبيدالله) و ياران مسلم با يكديگر جنگيدند.» [11] ابن نما گويد: «آنان به سختي پيكار كردند تا آن كه شب فرا رسيد.» [12] .


پاورقي

[1] تاريخ الطبري، ج 4، ص 275.

[2] مشير الاحزان، ص 34.

[3] تاريخ الطبري، ج 3، ص 287.

[4] تاريخ الطبري، ج 3، ص 287.

[5] مقتل الحسين (ع)، مقرم، ص 157-158. در روايت طبري آمده است: «مختار بن عبيد و عبدالله بن حارث بن نوفل همراه مسلم قيام کردند. مختار با پرچمي سبز بيرون آمد. عبدالله با پرچمي سرخ آمد و جامه اي سرخ به تن داشت. مختار پرچمش را آورد و بر در خانه عمرو بن حريث فرو برد و گفت: براي دفاع از عمرو بن حريث قيام کردم!» (تاريخ طبري، ج 2، ص 294).

[6] تاريخ الطبري، ج 3، ص 287.

[7] الاخبار الطوال، ص 238.

[8] تاريخ الطبري، ج 3، ص 287.

[9] مبعوث الحسين، ص 181.

[10] الفتوح، ج 5، ص 86.

[11] اللهوف، ص 22.

[12] مثير الاحزان، ص 34.