بازگشت

ارسال پيك و نامه براي بار دوم


شـيـخ مفيد مي نويسد: اهل كوفه دو روز پس از فرستادن نامه درنگ كردند و سپس قيس ‍ بن مسهر صيداوي، عبدالله و عبدالرحمن: پسران شـداد ارحـبـي و عـمـارة بـن عبدالله سلولي را نزد حسين فرستادند. ايـنـان حـدود 15 نامه با خود داشتند كه هر كدام آنها را يك تا چهار نفر امضا كرده بودند... [1] .


بار ديگر!

شـيـخ مـفيد همچنين مي نويسد: دو روز ديگر نيز صبر كردند و سپس هـانـي بـن هـانـي سبيعي [2] و سعيد بن عبدالله حنفي [3] را فرستادند و به امام عليه السلام چنين نوشتند:

«بسم الله الرحمن الرحيم. به حسين بن علي عليه السلام از شيعيان مؤمن و مـسـلمـانـش. امـا بـعـد، بـشـتابيد كه مردم چشم انتظار شمايند و به ديـگـران نـظـر نـدارنـد. شـتـاب، شـتـاب، بـاز هـم شتاب شتاب. والسلام» [4] .

سـپـس سيل نامه هاي كوفيان به سوي امام عليه السلام سرازير شد كه از حـضـرت مـي خـواستند تا به كوفه بيايد؛ و او با وجود اين درنگ مـي كرد و پاسخ نمي داد. در يك روز ششصد نامه به ايشان رسيد و آن قـدر پـياپي نامه آمد كه همراه نمايندگان مختلف، دوازده هزار نامه فرستاده شد. [5] .


سيد بن طاووس متن همين نامه اي را كه هاني بن هاني سبيعي و سعيد بـن عـبـدالله حـنـفـي نـزد امـام بردند نقل مي كند، ولي با تفاوت و تـفـاصـيـل بـيشتر. او معتقد است كه اين نامه آخرين نامه اي بود كه اهل كوفه براي امام عليه السلام نوشتند، بهتر اين است كه متن نامه را همانگونه كه سيد روايت كرده است در اينجا بياوريم:

«بـسم الله الرحمن الرحيم. به حسين بن علي اميرالمؤمنين عليه السلام، از شـيـعـيـان او و شيعيان پدرش، اميرالمؤمنين عليه السلام. اما بعد؛ مردم چشم انتظار شمايند و نظر به هيچ كس ديگري جز شما ندارند. اي پسر رسـول خدا صلي الله عليه و آله، بشتابيد، بشتابيد كه باغ ها سرسبزند، ميوه ها رسيده اند، زمين خرم است و درختان پر برگند، هرگاه خواستي نزد مـا بـيـا كه به سوي سپاهي آماده مي آيي. درود و رحمت خداوند بر تو و پيش از تو، بر پدرت باد!» [6] .


پاورقي

[1] الارشاد، ص 203؛ زندگينامه قيس پيش از اين گذشت و نيز درباره دو پسران ارحبي و همين طور سلولي سخن گفته شد.

[2] هـانـي بـن هـانـي سـبـيـعـي: در فصل اول درباره اش سخن گفتيم.

[3] سـعـيـد بـن عـبـدالله حـنـفـي: زنـدگـيـنـامـه اش درفصل اول، گذشت.

[4] الارشـاد، ص 203؛ البـدايـه والنهايه، ج 8، ص 154 با اندکي تفاوت در نام ها؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 241.

[5] اللهـوف، ص 105، شـايـان ذکـر اسـت کـه صـاحـب کـتـاب«تـذکـرة الشـهـدا» در ص 64 نـامـه اي از اهل کوفه به امام حسين عليه السلام را نقل کرده است که مردم از ستم يزيد و زورگـويـي او در ديـگـر سـرزمين ها شکايت مي کنند. آنان همچنين از عـبـيـدالله بـن زيـاد و سـتـم و سـرکـشـي او شـکايت مي کنند و از آن حضرت مي خواهند که نزد آنان برود؛ چرا که او از يزيد و پدرش به خلافت سزاوارتر است.

ملاحظه متن نامه و تعابير زشت آن خواننده را به شک مي اندازد که نـويـسـنـده اش حـتـي عـربـي روزگـار مـا را هـم کامل نمي دانسته است!

همچنين ديده مي شود که محتواي نامه با حقايق تاريخي نيز منافات دارد. زيـرا در اين نامه مردم از جور و ستم يزيد شکايت مي کنند. درحالي که هنگام حضور امام حسين عليه السلام در مکه، يزيد جز چند ماهي بر مـسـنـد حـکـومـت تـکـيـه نـداشـت؛ و در طـي ايـن چـند ماه اوضاع تغيير قـابـل ذکـري نکرد. بلکه بالعکس در طي اين دوره نعمان بن بشير سـهـل گـير و ضعيف بر سر کار بود. از اين گذشته ابن زياد چند روز پس از آمدن مسلم به کوفه وارد اين شهر شد.

نـکـتـه شـگـفـت آور در ايـن نـامـه ايـن اسـت که مي گويد، امام پس از خواندن نامه آن را دور انداخت و پيک را هم از خود راند!

بـدون شـک ايـن از اخـلاق امـام عليه السلام به دور است و تنها جز در يک جا نـقـل نـکرده است که نامه کسي را به دور انداخته باشد. آن مورد هم مربوط به نامه ابن زياد بود که از آن حضرت مي خواست که به اطاعت و فرمان وي درآيد.

بـاز در ايـنـجا شايان ذکر است که حائري در کتاب معالي السبطين(ج 1، ص 140) بـه نـقـل از کـتـاب «التبر المذاب في المواعظ»سـيـد عـبـدالفتاح بن ضياء الدين اصفهاني (ر.ک. الذريعه، ج 3،ص 372) مـتـن نـامـه کـوفـيـان را نـقـل مـي کـنـد ـ شـايـد هـم نقل به معنا ـ و مي نويسد: نامه هاي بسياري به ايشان رسيد و پيکهـاي فـراوانـي نـزد ايـشان آمدند و به ايشان نوشتند: اگر نزد ما نيايي گناهکاري! زيرا در اينجا ياران بسياري داري و مي تواني قيام کني. چون تو اصل، ستون و شايسته و معدن اين قيامي.

بر خواننده آگاه پوشيده نيست که متن اين روايت سخناني بي ربط اسـت. زيـرا چـگـونـه کسي که اصل، ستون و شايسته و معدن قيام بـاشـد گـنـاه مـي کـنـد؟ آيـا مـمـکـن اسـت کـسـي از اهـل کـوفـه کـه ـ دسـت کـم ـ به اولويت امام به خلافت اعتقاد داشته باشد و يا ايمان داشته باشد که اطاعت از امام واجب است، نسبت به ايـشـان چـنـيـن جـسـارتـي کـنـد و بـگويد که اگر به کوفه نيايد گناهکار است؟!

آري، احـتـمـال دارد کـه ايـن نـامـه، انـشاي يک يا چند تن از منافقان کـوفـه بـوده بـاشـد. ولي بـعـيـد مي نمايد که منافق بتواند چنين تـعـابـيـري بـه کـار بـبـرد. از قـبـيـل تـواصـل آن ـ يـعـني اصل حقي ـ و ستون آن و شايسته و معدن آن هستي! شـايـد هـم انـشـاي کسي باشد که نسبت به مقام امام و جايگاه ايشان جاهل بوده است.

[6] اللهوف، ص 106.