بازگشت

درنگ و نگرش


1ـ ايـن گـفـت و گـو نـمـايـانـگـر مـنزلت نيكوي عمر بن عبدالرحمن مـخـزومـي نـزد امـام حـسـيـن عليه السلام اسـت. زيرا وي را به نيكي ستود و فرمود: «بگو، از نظر من تو نه كژانديشي و نه اين كار (مشورت) زشـت است!» در تعبير ديگري آمده است «تو نه نيرنگ بازي نه مـتـهـم، پـس بـگـو!» [1] در تـعـبيري ديگر آمده است:«بگو، به خدا سوگند من تو را نه فريبكار


مي دانم و نه درباره ات گـمـان هـواپـرسـتـي دارم!». [2] در پايان گفت وگـو نـيـز بـه او فـرمـود: «تـو در نـزد مـن، ستوده ترين مشاور و خيرخواه ترين خيرخواهاني!» و در تعبيري ديگر: «و از سر هواي نـفـس سـخـن نـمـي گـويـي!». [3] هـمـه ايـن سخنان و تعابير كاشف از وقار، راستي و درستي مخزومي نسبت به امام حسين عليه السلام است.

از ايـن عـمـر بن عبدالرحمن مخزومي در كتاب هاي رجالي ما نامي به ميان نيامده است؛ ولي او از رجال صحاح ششگانه و يكي از فقيهان هـفـتـگـانـه مـديـنـه اسـت. وي از عـمـار يـاسـر، امّ سـلمـه، عـايشه، ابـوهـريـره و مـروان نـقـل روايـت كـرده اسـت. در جـنـگ جـمـل بـه دليـل خردسالي بازگردانده شد. ابن سعد گويد: او در دوران خـلافـت عـمـر بـه دنـيـا آمـد و در سال فقيهان و به قولي سال 59 ه‍ درگذشت. [4] .

چـون نـماز بسيار مي گزارد به او راهب قريش مي گفتند. او نابينا بود؛ و از بزرگان قريش ‍ است. [5] .

2ـ پـيـشـنـهـادي كـه عـمـر بـن عـبـدالرحـمن مطرح كرد، درست مشابه پيشنهاد ابن عباس [6] و پيشنهاد عمرو بن لوذان در اين باره است. [7] خلاصه اين پيشنهادها درست اين است كه نخست پيش از رفتن امام نزد مردم كوفه، آنها در اقدامي عملي عليه حاكم شهر شورش كنند و كارگزاران و طرفداران يزيد را بيرون برانند. و اوضاع را به دست بگيرند. آنگاه امام عليه السلام نزد آنان برود. نظر درست از ديدگاه آنها اين بود. ولي اين نظر، بر پـايـه ي مـنـطـق پـيروزيِ نزديك و ظاهري و به دست گرفتن حكومت، مبتني بود. از اين رو مي بينيم كه امام عليه السلام اين پيشنهادها را نادرست نـمـي دانـد و پـيـشـنـهاد دهندگان را مي ستايد. با وجود اين با آنها مـخـالفـت مـي كـنـد و به كار نمي بندد؛ زيرا امام بر پايه منطقي ديـگـر يـعني


منطق «پيروزي با شهادت»، پيروزي آشكار، عميق،فـراگـيـر و پـيـوسته اي كه تا روز قيامت اسلام ناب محمدي را ازهمه شائبه ها نگه دارد، حركت مي كند.

3ـ شـايـد گـفـتـه شـود كـه آنـچـه در مـتـن ايـن خـبـر از قول مخزومي آمده است ـ «هنگامي كه حسين آماده حركت به سوي عراق شـد...» ـ ضـرورتـا نـشان نمي دهد كه اين ديدار در مكه انجام شده بـاشـد، زيرا روايت هاي ديگري نيز از برخي ديدارها با امام وجود دارد كـه در بـردارنده چنين نكته هايي هست، امّا تأكيد شده كه آنها در مـديـنـه انجام شده است؛ مثل ديدار امام عليه السلام با اُم سلمه رضي الله عنه، بـنابراين آيا دليل ديگري وجود دارد مبني بر اينكه ديدار امام با مخزومي در مكّه صورت پذيرفته باشد؟

در پـاسـخ بـه ايـن پرسش بايد گفت: خبر عزم امام بر رفتن به عـراق در اواخـر دوره تـوقف ايشان در مكه مكرمه منتشر گرديد؛ و در هـنـگـام حـضور ايشان در مدينه منوره هيچ كس از نيّت ايشان در رفتن بـه عـراق خـبـر نـداشـت، مـگـر چـنـد تـن از خـاصـان وي مـثـل مـحـمد حنفيه رضي الله عنه و ام سلمه رضي الله عنه. ولي به كسان ديگر، جـز ايـنـان، اغلب امام عليه السلام اشاره مي كرد كه اينك به مكه مي رود و سـپـس در كـار خويش از خداوند طلب خير مي كند. بنابراين كساني مـانـنـد مـخـزومـي، در آغـاز حركت امام از نيّت ايشان براي رفتن به عراق، بي اطلاع بودند.

از ايـن گـذشـتـه ايـن خـبـر تـتـمـه دارد كـه طـبـري آن را از قول مخزومي نقل مي كند كه گفت:«آنگاه از نزدش بازگشتم و بر حارث بن خالد بن عاص [8] ـ والي مكه ـ وارد شدم. او از من پرسيد: آيا با حسين ديدار كردي؟ گفتم: آري. سپس گفت: او بـه تـو چـه گـفـت و تـو بـه او چه گفتي؟ گويد: من چنين و چنان گـفـتـم و او بـه مـن چـنـيـن و چـنـان گـفت. سپس گفت: به خداي مروه ي خـاكـستري سوگند، نسبت به او خيرخواهي كردي! به پروردگار سـوگـنـد، نـظـر هـمـانـي اسـت كـه تـو داده اي خـواه بـپـذيـرد يـا وابگذارد». [9] .

اين روايت دلالت كافي دارد بر اينكه اين ديدار در مكه مكرّمه انجام شده است.



پاورقي

[1] تاريخ ابن عساکر، ص 202، شماره 254.

[2] الکامل في التاريخ، ج 2، ص 540.

[3] فصول المهمه، ابن صباغ، ص 185.

[4] ر.ک. سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 418.

[5] ر.ک. تهذيب التهذيب، ج 2، ص 30.

[6] تاريخ طبري، ج 3، ص 295.

[7] الارشاد، ص 248.

[8] عـالمـان رجـال از وي ياد نکرده اند و اعتقاد به اينکه او در آن هنگام والي مکه بود، نادر و ضعيف است. مشهور آن است حاکم آن وقت مکه عمرو بن سعيد اشدق بود.

[9] تاريخ طبري، ج 3، ص 294؛ مروج الذهب، ج 3، ص 70.