بازگشت

تلاش عبدالله بن جعفر


عبدالله بن جعفر بن ابي طالب رضي الله عنه، در حبشه و به هنگام هجرت پدرش به آن سرزمين به دنيا آمد. مادرش اسماء بنت عميس بود. عبدالله مردي والامقام و مجسمه ي بردباري و بخشش و بزرگواري بود. او از ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام و حسنين عليهما السلام است. در صفين، فرمانده سواره نظام اميرالمؤمنين عليه السلام بود. در ستايش وي از طريق هر دو فرقه، شيعه و سني، روايت نقل شده است. او از راويان حديث غدير است و پس از شهادت علي عليه السلام به وسيله اين روايت بر ضد معاويه احتجاج كرد. عبدالله جعفر در سال 84 يا 85 در سن نود سالگي يا بيشتر درگذشت. از فرزندانش، عون و محمد، در كربلا به شهادت رسيدند. مجلسي (به نقل از ابوالفرج اصفهاني) پسر سومي را نيز به وي نسبت مي دهد كه نام او عبدالله يا عبيدالله و در شمار شهيدان است (ر.ك. مستدركات علم الرجال، ج 4، ص 502؛ خلاصة الاقوال حلي، ص 103؛ منتهي المقال، حائري، ج 4، ص 167؛ نقد الرجال، تفرشي، ج 3، ص 93).

ذهبي گويد: سيدعالم، عبدالله بن جعفر، را رسول خدا صلي الله عليه و آله كفايت كرد و در دامن آن حضرت پرورش يافت. او مقامي والا داشت، بزرگوار و بخشنده و شايسته امامت بود... پيامبر صلي الله عليه و آله درباره او دعا كرد و فرمود: «خدايا به تجارت او بركت بخش». او در جنگ صفين فرمانده قريش، اسد و كنانه بود. (سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 456). عبدالله جعفر در گفتن سخن حق بي پروا بود. نقل شده است كه عمروعاص در مجلس معاويه و در حضور عبدالله جعفر از اميرالمؤمنين علي عليه السلام، بدگويي كرد. ناگهان رنگ عبدالله دگرگون شد و لرزه بر اندامش افتاد. سپس از تخت فرود آمد و آستين بالا زد و گفت: «اي معاويه، تا كي خشم خود را فرو بخوريم؟ و تا كي بر گفته هاي بد و رفتار ناپسند و اخلاق نكوهيده ات شكيبايي ورزيم. مادر به عزايت بنشيند، آيا رويكرد روزگار به تو، تو را از بدگويي همنشينانت بازنمي دارد؟ به خدا سوگند، اگر پيوندهاي خويشاوندي بر تو تأثير مي گذاشت و به اندازه ي سهم ات از اسلام دفاع مي كردي فرزندان كنيزان را بر ناموس قوم ات مسلط نمي كردي. درست انگاشتن اشتباهات تو در ريختن خون مسلمانان و جنگ با اميرالمؤمنين باعث زياده روي تو در كارهايي كه نادرستي آن برايت روشن است، نشود!» معاويه او را قسم داد و كوشيد تا رضايت او را جلب كند و آرام سازد و از جمله چيزهايي كه به او گفت اين بود: «تو فرزند ذوالجناحين و سرور بني هاشم هستي» و عبدالله گفت: «هرگز، بلكه سرور بني هاشم حسن و حسين هستند. كسي به پاي آنان نمي رسد!»

شيخ صدوق با دو سند از سليم بن قيس هلالي، از عبدالله جعفر نقل مي كند كه مي گويد: من و حسن و حسين و عبدالله عباس و عمرو بن ابي سلمه و اسامة بن زيد نزد معاويه بوديم و ميان من و او بحث آغاز شد. من به معاويه گفتم: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: من از خود مؤمنان به آنها سزاوارترم و پس از من، برادرم علي از مؤمنان به خودشان سزاوارتر است. پس از آنكه علي عليه السلام به شهادت رسيد حسن بن علي به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است. پس از او، فرزند [ديگر] ش، حسين به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و پس از شهادت او، فرزندش علي بن الحسين، الاكبر، به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است، سپس فرزندم محمد بن علي، باقر، به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است. اي حسين تو او را درك خواهي كرد و همين طور امامان دوازده گانه را برشمرد كه نه تاي آنها از فرزندان حسين عليه السلام مي باشند...(الخصال،ج2،ص 477، باب 12، شماره 41).

اين روايت بدون شك بر امامي بودن عبدالله جعفر رضي الله دلالت دارد.

آقاي خويي (ره) گويد: به نظر بنده بزرگي منزلت عبدالله بن جعفر طيار بن ابي طالب به اندازه اي است كه نياز به ذكر ندارد. از جمله نشانه هاي منزلت والاي وي اين است كه اميرالمؤمنين عليه السلام از [در معرض آسيب قرار گرفتن و] كشته شدن وي جلوگيري مي كرد. همان طوري كه از كشته شدن حسن، حسين، و محمد حنفيه جلوگيري مي كرد...(معجم رجال الحديث، ج 10، ص 138، شماره 6751).


تاريخ درباره تحرك عبدالله بن جعفر در دوران قيام حسيني جز در سه قضيه چيزي ننوشته است:

يـكم: نوشتن نامه اي كه از مدينه براي امام عليه السلام به مكه فرستاد. وي ايـن نـامـه را در هنگامي نوشت كه در ميان ساكنان مدينه اين خبر پـيـچـيـده بـود كـه امـام حسين آهنگ رفتن به عراق را دارد (به روايت الفـتـوح) يـا آنـكه پس از خروج از مكه براي آن حضرت فرستاد(طبق روايت طبري).

دوم: مـيـانجيگري ميان حكمران وقت مكه و مدينه يعني عمرو بن سعيد اشدق و ميان امام عليه السلام، اندكي پس از خروج حضرت از مكه.

سوم: فرستادن دو پسرش، محمد و عون، براي ياري امام عليه السلام.

در قضيه ي نامه، روايت الفتوح مي گويد:... خبر به مدينه رسيد ومـردم مـطـلع شـدنـد كـه حـسـيـن عليه السلام آهـنـگ رفـتـن بـه عراق دارد. به دنبال آن عبدالله بن جعفر طيار به آن حضرت نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم. به حسين بن علي، از عبدالله بن جعفر.امـا بعد، تو را به خدا سوگند مي دهم كه از مكه خارج نگردي. من از كاري كه آهنگ آن را داري بر تو بيمناكم و ترس آن دارم كه خود و خـانـدانـت در آن بـه هـلاكت برسيد. اگر تو كشته گردي بيم آن دارم كه نور زمين خاموش گردد زيرا تو روح هدايت و اميرمؤمناني. بـه سـوي عراق شتاب مكن. من از يزيد و همه بني اميّه براي تو و مـال و فـرزنـدان و خـانـدانـت امـان مـي گـيـرم. والسـلام.» [1] .


امام حسين عليه السلام در پاسخ او نوشت:

«امـا بـعـد، نـامـه ات بـه مـن رسـيـد و آن را خـوانـدم و مـنـظـورت را دريـافـتـم. بـه آگـاهـي تـو مـي رسـانـم كـه مـن جـدّم، رسـول خـدا صلي الله عليه و آله را بـه خواب ديدم. او از كاري به من خبر داد و من به دنبال آن مي روم، خواه به سودم باشد يا به زيانم. به خدا سـوگـند! اي پسرعمو، چنانچه من در لانه هر جنبنده اي از جنبندگان روي زمـيـن بـاشـم، مـرا بـيـرون كـشـيـده بـه قـتـل خـواهـنـد رسـاند. به خدا اي پسرعمو آنان با من دشمني خواهند ورزيـد، هـمـان گـونـه اي كه يهود با روز شنبه دشمني ورزيدند. والسلام». [2] .

ولي طـبـري نقل كرده است كه عبدالله جعفر اين نامه را از مكه، پس از خروج امام از آن شهر، برايش فرستاد. او اين روايت را از علي بن الحـسـيـن نـقل مي كند كه فرمود: پس از آنكه از مكه بيرون رفتيم.عـبدالله بن جعفر بن ابي طالب براي حسين بن علي نامه اي نوشت و آن را بـا پـسـرانـش عـون و محمد همراه ساخت: «اما بعد، من به حق خـداونـد از تـو مـي خواهم كه پس از ديدن نامه ام بازگردي. من از راهـي كـه در پـيـش گرفته اي بيمناكم كه هلاك تو در آن باشد و خاندانت در اين راه نابود گردند. اگر تو امروز هلاك گردي، نور زمـيـن خـامـوش شده است، چرا كه تو پرچم هدايت يافتگان و اميد مؤمـنـانـي. در رفـتـن شـتـاب مـكـن چـرا كـه مـن نـيـز بـه دنبال نامه هستم، والسلام». [3] .


پاورقي

[1] الفـتـوح، ج 5، ص 74؛ مـقـتـل خـوارزمـي، ج 1، ص 311 ـ312، به نقل از الفتوح با اندکي تفاوت.

[2] الفـتـوح، ج 5، ص 74؛ مـقـتـل خـوارزمـي، ج 1، ص 311 ـ312، به نقل از الفتوح با اندکي تفاوت.

[3] تـاريـخ طـبـري، ج 3، ص 297؛ الکامل في التاريخ، ج 2، ص 548؛ الارشاد، ص 219.