بازگشت

يك نقل مجعول


ابن عساكر در تاريخ خويش، و پس از او مزّي و ذهبي مدّعي شده اند كه پسر حنفيه هنگامي كه در مكه از تغيير اراده امام حسين عليه السلام و بازداشـتـن وي از رفتن به عراق نوميد گشت، از پيوستن پسرانش به امـام عليه السلام نيز جلوگيري كرد. آن ها چنين نوشته اند: «حسين عليه السلام به مـديـنـه [نامه] فرستاد و به دنبال آن باقي مانده بني عبدالمطلب كـه نـوزده مـرد و زن و كـودك بـودنـد و شامل برادران، دختران و زنانش مي شدند، نزد وي آمدند. محمد حنفيه نـيـز آنان را همراهي كرد. وي در مكه ضمن ديدار با حسين به اطلاع او رسـانـد كـه امروز نظرش بر خروج نيست. ولي حسين نظر او را نـپـذيـرفـت. مـحمد نيز پسرانش را از رفتن با او بازداشت. و هيچ كـدام را بـا آن حـضـرت نـفـرستاد، به طوري كه حسين عليه السلام از محمد دلخـور شـد و گـفـت: آيا پسرانت را از رفتن به جايي كه من در آن كشته مي شوم بازمي داري؟

مـحـمـد پـاسخ داد: مرا چه نيازي است كه تو كشته شوي و آنها نيز بـه هـمـراهـت كـشـتـه شـونـد، هـر چـنـد كـه مـصيبت تو از آنان بر ما ناگوارتر است». [1] .

ولي ايـن مـوضـوع كـه مـحمد فرزندانش را از پيوستن به امام عليه السلام بـازداشته باشد، نه در كتاب هاي ما، و نه در كتاب هاي ديگران ـ جـز آنـچـه ابـن عـسـاكـر و پـس از او مـزّي [2] و ذهـبي [3]


نـقـل كـرده اند ـ نيامده است. ذهبي و همچنين مزّي اين روايـت را بـه گونه مرسل نقل كرده اند و شايد آن را از ابن عساكر روايـت كـرده بـاشـنـد. در سـنـد روايـت نـيـز بـيـش از يـك مجهول وجود دارد؛ و در سلسله روايت كسي ديده مي شود كه خود ابن عـسـاكـر او را بـه سـسـت ديـنـي مـتـهـم مـي كـنـد، مـثـل بزاز [4] ديگراني نيز هستند كه حديث شان قوي نيست، مانند ابن فهم. [5] .

از ايـن گـذشـته، چنين امري كار نكوهيده اي بود و در صورتي كه وقـوع آن صـحت داشت بعدها بر ابن حنفيه و پسرانش خرده گرفته مي شد و نشانه هاي آن در كتاب هاي تاريخي و روايي به چشم مي خورد. مثلا محمد حنفيه و فرزندانش به وسيله يك يا چند تن از ائمه يـا يـكـي از بـني هاشم و يا ديگر مردم نكوهش مي شدند و از سوي ديگر محمد و فرزندان او از موضع خويش مبني بر نپيوستن به امام در مـقـام دفـاع بـرمـي آمـدنـد؛ و چـنـين نكوهش و دفاعي در كتاب هاي چاپي و يا نسخه هاي خطي به ثبت مي رسيد.

ولي مـا نـه بـر صـفـحـات تـاريـخ و نـه احـاديـث مـنـقـول از ائمـه دربـاره قـيـام حـسـيـنـي و يـا نـقـل هـاي مـربـوط به خود محمد حنفيه و پسرانش در اين باره چيزي نديده ايم.

از ايـنـرو، مـي بـيـنـيـم كـه آنـچـه ابـن عـسـاكـر در ايـن بـاره نقل مي كند، يك افزايش دروغين تاريخي است؛ و هيچ بعيد نيست كه يـكـي از راويـان ايـن سـنـد تمايلات اموي داشته، [6] خـواسته باشد كه يكپارچگي صفوف بني هاشم را در موضعگيري نـسـبـت بـه قـيام حسيني مخدوش سازد؛ و به ويژه از محمد حنفيه كه بـه امـامـت حسنين عليهما السلام و زين العابدين عليه السلام، به عنوان امام عصر خود پس از اميرالمؤمنين عليه السلام، اعتقاد داشت، بد بگويد.



پاورقي

[1] تـاريـخ ابن عساکر(زندگينامه امام حسين عليه السلام، تحقيق محمودي)، ص 204 ـ 205، شماره 254.

[2] تهذيب الکمال، ج 4، ص 493.

[3] تاريخ الاسلام، حوادث سال 61، ص 9.

[4] وي ابـوبـکـر، مـحـمـد بـن عبدالباقي بزاز است (ر.ک. سيراعلام النبلاء، ج 20، ص 25).

[5] وي حسين بن فهم فقيه است. دار قطني گويد: او قوي نيست.(ر.ک. سـيـر اعـلام النبلاء، ج 13، ص 427 و تاريخ بغداد، ج 8،ص 93).

[6] در سـنـد ايـن روايـت ابـن عساکر، محمد بن عمر واقدي ديده مي شـود کـه شيخ مفيد درباره اش مي گويد: واقدي، عثماني مذهب و از امـيـرالمـؤمـنـيـن، عـلي عليه السلام، بـيـزار بـود. (کـتـاب الجمل، ص 54). واقدي مي گفت: کَرخْ خاستگاه فرومايگان است، و مـنـظور او محل سکونت رافضيان بود! (تاريخ بغداد، ج 3، ص 3 و قـامـوس الرجـال، ج 9، ص 492)؛ و هـمـه رجـاليـون اهـل تـسـنـن او را بـه دروغـگـويـي مـتـهـم کـرده انـد (ر. ک.فـصـل دوم، مـلاحـظـه چهارم از ملاحظات مربوط به نامه يزيد به ابن عباس، ص 150 ـ 151).