بازگشت

بزرگان امت... مشورت ها و نصايح


امام حسين عليه السلام در طول مدت اقامت خويش در مكه مكرمه، با مجموعه اي از بـزرگـان و سـرشـنـاسـان امت اسلامي، با گرايش ها، افكار و مـشـرب هـاي گـونـاگـون ديدار كرد. هر كدام از اينان به فراخورمشرب، گرايش و نحوه تفكر خويش، به آن حضرت پيشنهاد دادند،نـصـيـحـت كـردنـد و يـا اعـتـراض نـمـودند. هر چند كه جزئيات اين، پـيـشـنـهـادهـا، نصايح و اعتراض ها با هم متفاوت است ولي در زمينه تـفـكـر و نگرش به موضوع، همه با هم مشتركند. چرا كه همه آنها بـه دسـت آوردن حـكومت و سلامت، عافيت و امنيت دنيوي را رستگاري و پيروزي مي ديدند، و قتل و آوارگي و گرفتاري و در معرض فشار قـرار گـرفـتـن را مـوجب زيان و شكست مي دانستند و خاستگاه همه آن اعتراض ها، پيشنهادها و نصايح، همين منطق بود.

به راستي چه اندازه ميان اين منطق و منطق دورانديشي كه سرنوشت اسـلام و امـت اسلامي را پايه محاسباتش قرار داده است تفاوت وجود دارد؟! اين منطق پيوسته روند رويدادهاي سياسي جامعه را زير نظر داشـت و مـي ديـد كـه معاوية بن ابي سفيان، رهبر وقت حركت نفاق، بـيـشـتـر امت اسلامي را به بيراهه كشانده است. معاويه ياد و نام و فـضـايـل اهـل بـيـت را در پـرده كـتـمـان نـهـاده و بـه وسـيـله جـعـل احـاديـث دروغين از زبان پيامبر صلي الله عليه و آله، قداست دروغيني را براي خودش و شماري ديگر از صحابه كه حركت نفاق را رهبري و يا در ركـاب وي حـركـت مـي كـردنـد و در راسـتـاي غـصـب حـقـوق الهـي اهل بيت وي را پشتيباني مي كردند، دست و پا كرده بود. معاويه با تاءسيس فرقه هاي ديني مانند «جبريون» و «مرجئه» كه براي خـدمـت بـه امويان و توجيه كارهايشان تفسير ديني ارائه مي دادند،مـردم را از قـيـام و نـهـضـت بـر ضد ظلم و ستم بازداشته بود. اين گـروه ها در تلاش هاي فراوان معاويه براي متفرق ساختن قلبي و طـبـقاتي و زير فشار قرار دادن هر چه بيشتر شيعه، وي را ياري مي دادند.

بـا تـوجـّه بـه اينكه دوران حكومت معاويه به درازا كشيد، اكثر امّت فـريـفـتـه ي گمراهي دين اموي گشتند و معتقد شدند كه حكومت معاويه شـرعـي اسـت و تـداوم خـلافـت اسـلامـي


پـس از رسـول خـدا صلي الله عليه و آله اسـت. وي امـام ايـن امـّت اسـت و جـانـشـينان وي نيز جـانـشـيـن شرعي پيامبرند. با كمال تأسف قاطبه ي امّت كوركورانه به اين گمراهي تن دادند و فرمانبردار او شدند. به طوري كه نه تـنـهـا جـز او را نمي شناختند، فكر اين را هم كه ممكن است حقيقت چيز ديگري باشد، نمي كردند!...

مطمئن ترين راه براي شكستن و نابود سازي اين چارچوب ديني اين بود كه مردي با برخورداري از موقعيّت ديني و پذيرفته شده در نـزد امـّت اسـلامـي، قـيـام كند. چرا كه قيام او ضامن رسوايي چهره ي دروغين بني اميه بود؛ و واقعيّت جاهليت و فاصله ي آنان را از تعاليم اسلامي آن چنان كه بود روشن مي ساخت. اين مرد كسي جز حسين بن عـلي عليه السلام نـبـود؛ زيـرا آن حـضـرت در قـلب اكـثـريت قاطع مسلمانان جـايـگـاهـي بـلنـد داشت و او را دوست مي داشتند و حرمت مي نهادند و تـعظيم مي كردند... اگر واقعه ي كربلا نمي بود، حكومت امويان با عـنـوان ديـنـي اسـتـمـرار مـي يـافـت و بـا گـذشـت روزهـا و سـال هـا در اذهـان مـردم چنين رسوخ مي كرد كه اسلام جز آنچه بني اميه مي گويند و بدان عمل مي كنند نيست و فاتحه ي اسلام خوانده مي شد.

اگـر واقـعـه ي عـاشـورا نـبود، امكان جداسازي ميان امويت و اسلام نيز وجـود نـداشـت. ايـن سـخـن بـه ايـن مـفهوم است كه اگر روزي امويت زوال پذيرفت، زوال اسلام نيز حتمي است.

در نتيجه همه ي قيام ها و انقلاب هايي كه بر ضدّ ستم امويان برپا مـي شـد، ضـدّ اسـلامـي تـلقـّي مـي گـرديد. اما پيروزي حسيني در عـاشـورا مـوجب شد كه همه ي قيام ها و انقلاب هاي پس از عاشورا، به نام اسلام و بر ضد امويان برپا گردد. [1] .


پاورقي

[1] ر.ک. جلد اول، زير عنوان «دورنماي پيروزي حسيني».