بازگشت

سفر اشدق به مدينه منوره و تهديد مردم


بسياري از روايت هاي تاريخي از رسيدن عمرو بن سعيد اشدق به مدينه منوره در ماه رمضان سال شصت هجري سخن مي گويند. گويا سـفـر ايـن سـركـش بـه مـديـنـه، پـس از عـزل وليـد بـن عـتـبـه از منصب واليگري شهر در همان ماه بود. به احـتـمـال بسيار زياد اين سركش اموي از مكه به مدينه رفته است؛زيـرا بـيـشتر مورخان نوشته اند كه او هنگام مرگ معاويه والي مكه بود و پس از عزل وليد، ولايت مدينه نيز بر قلمروش افزوده شد.

چـون عـمـرو بـن سـعـيـد بـن عـاص اشـدق وارد مـديـنه شد، بر منبر رسـول خـدا صلي الله عليه و آله رفت و بر آن نشست و چشمان خويش را بست؛ و در اين حال جبه، ردا و عمامه اي سرخ رنگ پوشيده بود. مردم مدينه با شـگفتي به لباس هايش نگاه مي كردند. آنگاه چشمانش را گشود و چون ديد كه مردم به او نگاه مي كنند، گفت: شما را چه شده است اي مـردم مـديـنـه كـه بـه مـن چـشـم دوخته ايد. گويا مي خواهيد ما را با شـمـشـيـرهـايـتـان بـزنـيـد. آيـا رفتار پيشينتان و بخشش ما شما را فـريـفـتـه است! اگر براي رفتار نخست شما را تنبيه مي كردند، دومـي بـه كـار نبود! شما گول اين را خورديد كه عثمان را كشتيد و خـونـخـواهـان بـر شـمـا سـخت


نگرفتند؛ كه خشم او از ميان رفته و بردباري او به جاي مانده بود! جان خود را غنيمت بشمريد. به خدا سـوگـنـد جـوانـي نـورس [يـزيـد] را بـر شـمـا حـكومت داده ايم كه آرزوهايي بلند و عمري دراز دارد. تازه دوران كودكي را طي كرده و پـا بـه بزرگي نهاده است. بردباري آهنين، نرمخويي سختگير،رقيقي تيره و مهرباني خشن. آنگاه كه استخوانش محكم شد و جسمش مـعـتـدل گـرديـد و روزگـار ديـد او را بـالا برد و به تمامي از او اسـتـقـبـال كـرد، اگـر گـاز بـگيرد مي كند و اگر اسب سر از مهار بردارد، سنگريزه ها تكان نمي خورد، و عصا برايش ‍ شكسته نمي شـود و هـوا حـركـت نـمـي كـنـد. راوي گـويـد: يـزيـد از آن پـس جـز سـه سال باقي نماند، تا آن كه خداوند او را خرد كرد! [1] .

او در سـخـنراني اش از ابن زبير ياد كرد و گفت: به خدا سوگند بـا او مـي جـنـگـيم؛ و اگر داخل كعبه هم برود، به رغم خواست همه مخالفان، آن را بر سرش آتش مي زنيم.

اشدق بر منبر خون دماغ شد. مردي دستاري انداخت و او خونش را پاك كـرد. در ايـن هنگام مردي از خثعم گفت: خوني بر منبر در عمامه اي!بـه خـداي كـعـبـه سـوگـنـد، نـشـان فـتـنـه اي اسـت بـلنـد آوازه. [2] .

از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «ستمگري از ستمگران بني اميه بر منبر من خون دماغ مي شود به طوري كه خون جاري مي گردد.» [3] .

ابـن عـبـدربه اندلسي گويد: عمرو بن سعيد به عنوان امير مدينه بـه حـج رفـت و وليـد را عـزل كـرد. چون منبر رفت، خون دماغ شد.مـردي عرب گفت: منتظر باشيد، براي ما خون آورد! مردي عمامه اش را به او داد، گفت: منتظر باشيد! به خدا سوگند كه دامن همه ي مردم را گـرفـت: چـون بـراي خـوانـدن خـطـبـه بـرخـاسـت، مردي به او عـصـايـي دوشـاخـه داد؛ و او گـفـت: بـه خـدا سـوگند كه ميان مردم تفرقه افكند. [4] .


نكته شايان توجه در اينجا اين است كه اشدق در اين خطبه، پس از تـهـديـد و تـرسـانـدن مـردم مـديـنـه [5] و يـادآوري مـظـلومـانـه ريـخـتـه شـدن خـون عثمان! ـ كه به دست صحابه كشته شـد [6] ـ و پـس از مـدح و ثـناي يزيد و بيم دادن مردم مدينه از قدرت او، به طور مستقيم هيچ اشاره اي به قضيه امام حسين عليه السلام نـمي كند. هر چند كه تهديد مردم مدينه، كاشف از ترس وي از پـشـتـيـباني از مخالفان به طور عام و از امام به ويژه بود. شايد دليل اصلي اشاره نكردن وي به قضيه امام عليه السلام شناخت او از جايگاه و قداست امام در دل هاي امت بود. در نتيجه بيم آن داشت كه احساسات مـردم عـليـه حـكـومـت بـنـي امـيـه تـحـريـك شـود؛ و آنـان را در عمل گرد وجود امام عليه السلام متحد سازد.

بـاز مـي بـيـنـيـم كـه اشـدق بـه صـراحـت كامل اعلام مي دارد كه حكومت، قصد كشتن ابن زبير را دارد. شايد آن عاملي كه وي را وادار به چنين تهديدي كرد اين بود كه مي دانست،ابـن زبـيـر جـايـگـاه و مـنـزلت مردمي امام حسين عليه السلام را ندارد. اما مي بـيـنيم كه اين ستمگر اموي بي باكانه و بدون توجه به منزلت والاي كـعـبـه، در مـيـان مردم تهديد مي كند كه خانه خدا را به رغم خـواسـت هـمـگـان بـه آتـش خـواهد كشيد؛ و اين خود نشان بارز ضعف روحـي امـت اسـلامـي اسـت كـه بـا وجود جريحه دار شدن احساساتش عليه چنين ستمگري قيام نمي كند.


پاورقي

[1] عقد الفريد، ج 4، ص 132.

[2] حياة الامام الحسين بن علي عليه السلام، ج 2، ص 316ـ317؛ وي خطبه را از تاريخ الاسلام ذهبي، ج 2، ص ‍ 268 و داستان خون دماغ شدن را از سمط النجوم العوالي، ج 3، ص 57 گرفته است.

[3] مجمع الزوائد، ج 5، ص 240.

[4] عقد الفريد، ج 4، ص 376.

[5] وي بـه ايـن بـهـانـه، عـبـيـدالله بـن ابـي رافـع را دويـست تازيانه زد برادرش از او شفاعت کرد (ر.ک. المعارف، ص 145).محمد بن عمر نوشته است که عمرو بن سعيد بن عاص اشدق، در ماه رمـضان سال شصت به مدينه رفت؛ و بر مردم شهر وارد شد. چون مردم مدينه نزد وي آمدند، او را مردي بسيار متکبر يافتند... آنگاه در پـي چـنـد تـن از اهـل مـديـنـه فـرسـتاد و آنان را به سختي کتک زد.(تاريخ طبري، ج 3، ص 372).

[6] عـلامـه امـيـنـي، فـهـرسـت شـصـت تـن از صـحـابـه را که در قـتـل عـثـمـان شـرکـت داشـتـنـد ارائه داده اسـت. (الغـديـر، ج 9، ص195ـ163).