بازگشت

سفير امام حسين به كوفه


حـسـيـن عليه السلام مـسـلم بـن عـقـيـل را فراخواند و او را همراه قيس بن مسهر صيداوي [1] ، عمارة بن عبدالله سلولي [2] ،عـبـدالله و عـبـدالرحمن، پسران شداد ارحبي [3] ، روانه كـوفـه كرد؛ او را


به تقوا، پنهان كاري و مدارا فرمان داد چنانچه ديـد كـه مـردم مـتـحـد و هـمـرأي هـسـتـنـد، ايـن را بـا شـتاب برايش ‍بنويسد. [4] .

پـنـهان كاري در اين جا به چه معناست؟ آيا معنايش اين است كه مسلم بـن عـقـيـل تـا رسـيـدن بـه كـوفـه مـوضـوع سـفـارتـش را، در طـول راه پنهان نگه دارد؟ يا كه در سازماندهي كوفيان براي قيام هـمـراه امـام از شـيوه هاي پنهاني استفاده كند؟ يا معنايش اين است كه مـوضـوع مـكـان و زمـان تـحركاتش و اسلحه خانه ها و فرماندهان و افراد مورد اعتماد و رمز آغاز عملياتش را پوشيده نگهدارد؟ يا چيزي جز اين؟

مـدارا به چه معنا است؟ آيا منظور مداراي با مردم است؛ كه از اخلاق اسـلامـي است؟ يا به معناي عدم رويارويي مسلحانه با حكومت محلي امـوي در كـوفـه تـا هـنگام رسيدن امام عليه السلام و يا دريافت اجازه از آن حضرت است؟

آيـا مـأمـوريـت مـسلم بن عقيل ـ طبق اين روايت ـ به شناخت آراي عمومي كوفيان و صداقتشان در آنچه به امام نوشته اند منحصر است؟

يـك روايـت ديـگـر حـاكـي از آن اسـت كـه نـامـه امـام عليه السلام بـه اهل كوفه، حاوي عبارت زير نيز بوده است:


«مـن، بـرادر و پـسـر عـمـويـم، مـسـلم بـن عـقـيـل بـن ابي طالب را نزد شما فرستاده به او فرمان داده ام كه وضـعـيـت و خـبـر و رأي شما و نيز نظر خردمندان و بزرگانتان را بـرايـم بنويسد. او به سوي شما رهسپار است. ان شاء الله، و لا قوة الاّ باللّه، اگر چنان كه فرستادگان شما گفته اند و در نامه هـايـتان نوشته ايد هستيد، همراه پسرعمويم بپاخيزيد و با او بيعت كـنـيـد و او را وامـگـذاريـد. بـه جـانـم سـوگـنـد، امـام عـامـل به كتاب و برپاي دارنده عدالت، با كسي كه به ناحق حكم مي كند و به راهي هدايت نمي كند برابر نيست...» [5] .

از ايـن عـبـارات روشـن مـي شـود كـه مـأمـوريـت مـسـلم بـن عقيل در كوفه، به شناسايي آراي عمومي مردم و آگاهي به حقيقت و واقـعيت جهت گيري هاي ساكنان اين شهر نبوده است. بلكه مأموريت اصـلي وي قـيـام عـليـه حـكومت محلي اموي همراه مردم كوفه و فراهم سـاخـتـن زمـيـنـه پـايـان دادن بـه كـل حـكـومـت امـوي بـوده اسـت.دليل اين مدعا سخن امام عليه السلام است كه مي فرمايد: «همراه پسرعمويم بپاخيزيد؛ با او بيعت كنيد و او را وامگذاريد...».

ابـن اعـثـم كوفي در ادامه نقل تاريخي اش مي گويد: آنگاه نامه را پـيـچـيـد و مـهر زد و مسلم بن عقيل را فراخواند و آن را بدو سپرد و فرمود:

مـن تـو را به سوي مردم كوفه مي فرستم و خداوند كار تو را آنگـونـه كـه دوسـت مـي دارد و خـشـنـود اسـت بـه پـايان خواهد برد.امـيـدوارم كـه مـن و تـو در درجـه شـهـيدان باشيم. پس به بركت و يـاري خـداونـد بـرو تـا به كوفه درآيي. چون وارد شهر شدي،نزد موثق ترين مردمش فرود آي و آنان را به اطاعت من فرابخوان.چـنـانـچـه مـردم را بـر بـيـعـت بـا من يكدل ديدي خبرش را با شتاب بـرايم بنويس تا به حساب آن رفتار كنم ـ ان شاء الله تعالي.آنـگـاه حسين عليه السلام او را در آغوش كشيد و با او خداحافظي كرد؛ و همه گريستند.» [6] .

از اين روايت استفاده مي شود كه «رازداري» در روايت نخست به اين مـعـنـا نـيـسـت كـه مسلم بن عقيل در دعوت به فرمانبرداري از امام، از شـيـوه پـنـهـان كـاري پـيـروي كـنـد. زيـرا از ظاهر سخن امام كه مي فـرمـايـد «و مـردم را بـه اطـاعـت مـن فـرابـخـوان»، آشـكـارا عـمـل كـردن


بـرمـي آيـد. بـلي، لازمـه كار اين است كه از دوستان و افـراد مـورد اعـتـمـاد آغـاز شـود؛ و ايـن چـيزي است كه فرمايش امام،«چـون وارد شـهر شدي، نزد موثق ترين مردمش فرود آي»، بدان اشعار دارد.

همچنين از اين روايت استفاده مي شود كه امام عليه السلام با اين سخن خويش،«و مـن امـيـدوارم كـه مـن و تـو در درجـه ي شـهيدان باشيم»؛ به مسلم فهماند يا به او خبر داد كه سرانجام كارش، رستگاري با شهادت اسـت؛ و آن گـاه كه قضيه به يكي از مصالح عالي اسلام مربوط بـاشـد، آگـاهـي به اين كه سرنوشت فرد كشته شدن است، مانع اداي تـكـليـف نـيـسـت. از جـمـله چـيـزهايي كه دلالت دارد بر اين كه دريافت مسلم بن عقيل از سخن امام عليه السلام اين بود كه به سوي شهادت مي رود و اين آخرين ديدار وي با پسرعمويش، حسين عليه السلام، است، اين اسـت كـه يـكـديـگر را در آغوش گرفتند و خداحافظي كردند و همه گريستند.

يـك روايـت تـاريـخـي مـي گـويـد: «مسلم در نيمه ماه رمضان از مكه بـيـرون آمـد و پـنـج روز مـانـده از شـوال بـه كـوفـه رسيد...». [7] .


پاورقي

[1] زندگينامه وي در ادامه بحث خواهد آمد.

[2] عمارة بن عبيدالله سلولي

نـمـازي گويد: «عمارة بن عبدالله سلولي: از او ياد نکرده اند. او حـامـل نـامه ي اهل کوفه به سرورمان حسين عليه السلام است؛ و همراه مسلم به کـوفـه بـازگـشـت.» (مـسـتـدرکـات عـلم الرجال، ج 6، ص 20).

شـوشـتـري گـويد: «عمارة بن عبيد سلولي: در طبري آمده است که هـانـي بـيـمـار شـد و ابـن زيـاد بـه عيادتش آمد. عماره به او گفت:اجـتـمـاع و طـرح مـا بـراي کـشـتـن ايـن سـرکـش اسـت.حـال کـه خـداونـد تـو را بـر وي چـيـره سـاخـتـه اسـت او را بـه قتل برسان! هاني گفت: دوست نمي دارم که در خانه ام کشته شود.

او (عـمـاره) از گـروه مـيـانـه ي فـرسـتـادگـان اهـل کـوفـه نـزد حـسـيـن عليه السلام بـود کـه هـمـراه وي و قـيـس بن مسهّر وعـبـدالرحـمـن ارحـبـي حـدود 350 نـامـه را ارسال داشتند؛ چنان که در طبري نيز آمده است حسين عليه السلام مسلم را همراه آنان فرستاد.» (قاموس الرجال، ج 8، ص 54).

[3] عـبـدالله وعـبـدالرحـمـن، پـسـران شـداد ارحـبي: غازي گويد:«عـبـدالرحـمـن بـن شـداد ارحـبـي: از او نام نبرده اند، او و برادرش عـبـدالله بـن شـداد، فـرسـتادگان اهل کوفه، نزد سرورمان حسين ـصـلوات الله عـليه ـ بودند. سپس امام عليه السلام، چنان که در ارشاد مفيد آمده است، آن دو را همراه پسر عمويش، مسلم، به کوفه فرستاد.».(مستدرکات علم الرجال، ج 4، ص 401).

شـوشـتـري گـويـد: «عـبـدالرحـمـن بـن عـبـدالله ارحـبـي: شـيخ در رجـال خـويـش وي را از يـاران حـسـيـن عليه السلام بـرشـمـرده اسـت. سيره نـويـسان گفته اند که او يکي از چهار نفري بود که همراه پنجاه و چند نامه به مکه رفتند و دوازده شب مانده از ماه رمضان وارد آن شهر شـدنـد. او از کـسـانـي است که حسين عليه السلام وي را همراه مسلم فرستاد.پـس از شهادت مسلم او از کوفه نزد حسين عليه السلام آمد، تا آن که شهيد شد؛ و در زيارت ناحيه و رجبيه سلام بر وي وارد است.

آنـهـا گـروه دوّم فرستادگان اهل کوفه بودند و طبري آنها را سه تـن دانـسـتـه اسـت (عـبـدالله، قيس و عماره سلولي) نه چهار تن؛ و ورودشـان در روزي کـه او گـفـتـه معلوم نيست. طبري او را در شمار فـرسـتـادگـان نـخـستين ذکر کرده است؛ و تاريخ ورودشان ده روز گـذشـتـه از رمـضـان بـود. اينان دو روز پس از گروه نخست روانه شدند. ولي روز رسيدنشان را ذکر نکرده است و اين که هر دو گروه يکباره حرکت کرده باشند معلوم نيست. طبري نيز فرستادن اين سه تـن بـا مـسـلم را نـوشـتـه اسـت، امـا بـر اين که وي پيش يا پس از قـتـل مـسـلم نـزد حـسـيـن عليه السلام بازگشته باشد، واقف نيستم؛ و هر دو زيـارتـنـامـه در بـردارنـده سـلام بـر وي هـسـتـنـد. (قـامـوس الرجال، ج 6، ص ‍ 123، شماره 4026).

سـمـاوي گويد: او عبدالرحمن بن عبدالله بن کدن بن ارحب است... و بـنـي ارحـب تـيره اي از همدان هستند. عبدالرحمن از تابعان بزرگ،شجاع و پيشگام بود.

سـيره نويسان گفته اند: «مردم کوفه، او را همراه قيس بن مسهّر و حـدود 53 نـامـه نـزد حـسـيـن عليه السلام در مـکـه فرستادند. گروه او دومين گـروه بـود. بـه ايـن ترتيب که گروه عبدالله بن سبع و عبدالله بـن وائل، اول؛ گـروه قـيـس ‍و عـبـدالرحمن، دوم و گروه سعيد بن عـبـدالله حـنـفـي و هاني بن هاني سبعي، سوم بود. ابومخنف گفته اسـت: هـنگامي که حسين عليه السلام مسلم را فراخواند و از سوي خويش به کوفه فرستاد، قيس، عبدالرحمن و عمارة بن عبيد سلولي را با وي هـمـراه سـاخـت و او از جـمـله افـراد گـروه هـاي اعـزامـي بـود. سـپـس عـبـدالرحـمن بازگشت و در شمار اصحاب امام درآمد. در روز دهم، با ديـدن اوضاع و احوال، اجازه پيکار گرفت و حسين عليه السلام به او اجازه فرمود. او پيش رفت و در حالي که ميان مردم شمشير مي زد مي گفت:



صـبـرا عـلي الاسـيـاف والاسـنـه

صـبـرا عـليـهـا لدخول الجنة



بر شمشيرها و نيزه ها صبر مي کنم تا وارد بهشت شوم

او پيوسته در حال پيکار بود تا سرانجام کشته شد. رضوان الله تعالي عليه. (ابصار العين، ص 131 ـ 132).

مامقاني نيز بر اين باور است که وي عبدالرحمن بن عبدالله بن کدن ارحبي است و درباره اش گفته است: «او از کساني است که حسين عليه السلام وي را هـمـراه مـسـلم فـرسـتاد. پس از بي وفايي کوفيان و کشته شدن مسلم عبدالرحمن از کوفه بازگشت و آن حضرت را همراهي کرد تـا بـه فـيـض شـهـادت رسـيـد و به سلام امام در دو زيارت ناحيه مـقـدسـه و رجـبـيـه مـفـتـخـر شـد.» (تـنـقـيـح المقال، ج 2، ص 145).

[4] الارشاد، ص 186.

[5] الفتوح، ج 5، ص 35؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 195ـ196.

[6] همان، ص 36؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 196.

[7] مروج الذهب، ج 2، ص 89.