بازگشت

بصرياني كه امام به آنان نامه نوشت


بصرياني كه امام عليه السلام به آنها نامه نوشت چه كساني بودند؟ آيا هـمـه از دوسـتـداران و شـيعيان اهل بيت؟ يا طرفداران بني اميه؟ يا افرادي با علايق و گرايش هاي گوناگون بودند؟

خوب است كه در اينجا در پرتو حقايق تاريخي ماهيت اين شخصيت ها و جـهت گيري و تمايلاتشان را آشكار سازيم. شايد بتوان از اين طريق به واقعيت اوضاع رواني و اجتماعي ولايت بصره ي آن هنگام پي بـرد. ايـن كـار مـا را بـه شناخت سبب ستايش آميز بودن متن نامه امام نيز رهنمون خواهد گشت، چرا كه نوع مخاطب در چگونگي خطاب نيزمؤثر است.

از جـمـله شـخـصـيـت هـاي مـؤ ثـر در جامعه بصره آن روز افراد زير بودند:

1 ـ مـالك بـن مـسـمـع: وي بـه بـنـي امـيـه گـرايـش داشت و در جنگ جـمـل بـه مـروان حكم پناه داد. مالك بن مسمع پس از واقعه كربلا و قتل امام حسين عليه السلام مردم را فرمان مي داد كه بيعت با يزيد بن معاويه را تجديد كنند. [1] .

2 ـ احـنـف بـن قـيـس: گفته شده است كه او در روزگار پيامبر صلي الله عليه و آله بـه دنـيـا آمـد، ولي حـضـور وي را درك نـكـرد و درسـال 67 ه‍ مـرد. او فـضـايـل عـلي عليه السلام را از قـول ابوذر نقل كرده است؛ و هنگامي كه ابن عباس نامه علي عليه السلام را براي اهل بصره خواند، احنف نخستين مردي بود كه او را اجابت كرد و گفت: آري، به خدا سوگند كه تو را اجابت خواهيم كرد...


او كسي اسـت كـه بـه امـيـر مؤمنان عليه السلام پيشنهاد كرد كه حَكَم قرارش دهد؛ وعلي عليه السلام او را به جنگ با خوارج فرستاده است.

او كـس نـزد عـلي عليه السلام فـرستاد و پيغام داد: اگر بخواهي با دويست سوار مي آيم و با تو همراه مي شوم و اگر بخواهي همه بني سعد را كـنـار مـي كشانم و هفت هزار شمشير را از تو باز مي دارم؛ و امام عليه السلام شق دوم را برگزيد. [2] .

بـه خـاطر اين موضعگيري هاست كه رجالي معروف، مامقاني، او را«حَسَن» مي شمارد.

يـك رجالي ديگر يعني نمازي مي گويد: «اين سخن، نشانه ي درجه كـمـال و حـكـمـت او و نيز خشنودي اميرالمؤمنين عليه السلام از وي است. او ازسفيران زبان آور بود.» [3] .

ولي آيـا احنف بن قيس همان كسي نيست كه تقاضاي امام حسين عليه السلام را براي ياري نپذيرفت و گفت: «ما خاندان ابوالحسن را آزموده ايم و آنـان را نـه حكمران ولايتي و نه صاحب مالي و نه چاره جوي جنگي ديده ايم.» [4] .

آيـا احـنـف بـن قـيـس هـمـان كـسـي نـيـسـت كـه در قـتل مختار به ابن زبير كمك كرد؛ [5] و رياست تميم را بر عهده داشت. [6] .

آيـا او نـبـود كـه ـ در صفين درحالي كه همراه علي عليه السلام بود ـ گفت:«عرب به هلاكت رسيد». [7] .

ايـن اظـهارات اشاره به ضعف اعتقادي احنف بن قيس نسبت به اميرالمؤمـنين و حسنين عليهم السلام دارد، چرا كه اگر نسبت به آنان اعتقادي راسخ مي داشـت، بـا كـساني كه با آنها در صلح بودند در صلح مي بود و بـا كـسـاني كه با آنها مي جنگيدند، مي جنگيد و با حضور در جبهه حق ديگر براي او اهميت نداشت كه عرب هلاك گردد يا باقي بماند.


از ايـن رو يك رجالي ديگر يعني شوشتري، «حسن» دانستن وي از سـوي مـامـقـانـي را تـأيـيـد نمي كند. [8] همان طور كه مرحوم خـوئي در «المـعـجـم» دربـاره ي تـأييد يا تضعيف او سكوت اختيار كرده است. [9] .

از ديـگـر مـوضـعگيري هاي دال بر نااستواري اعتقادي وي نسبت به امـيـر مـؤمـنان و بلكه مردد بودن، ضعف يقين و سستي وي در ياري اهـل حـق و وانـهـادن اهل باطل، اين است كه پس از خواندن نامه معاويه بـه مردم بصره و تشويق شان براي جنگ با اميرمؤمنان عليه السلام، زير شعار خونخواهي عثمان، گفت: «من نه سر پيازم و نه ته پياز، و كاري به كارشان ندارم.» [10] .

3 ـ مـسـعـود بـن عـمـرو بـن عـدي أزْدي: وي در جـنـگ جـمـل يـكـي از فـرمـانـدهـان أزد، در سـپـاه عـايـشـه، طلحه و زبير بـود. [11] او كـسـي اسـت كـه هـنـگـام بـرخـاستن مردم به دشـمـنـي بـا پـسـر مـرجـانـه، وي را پناه داد و جلو مردم را گرفت. [12] پسر مرجانه نود روز پس از مرگ يزيد درنگ كرد و سـپس به سوي شام رفت، و مسعود بن عمرو، صد تن از أزديانرا بـه فـرماندهي قرة بن قيس با وي همراه ساخت تا او را به شام بـردنـد. نـيـز ابـن زياد هنگام ترك بصره به سوي شام مسعود را جانشين خود ساخته بود. [13] .

4 ـ قـيـس بـن هـيـثـم سـلمـي: هـنـگـام كـمـك خـواسـتـن عـثـمـان ازاهـل بـصره، قيس برخاست و مردم را به ياري او تشويق كرد. مردم بـه يـاري عـثـمـان شـتـافـتـنـد ولي بـا دريـافـت خـبـر قـتـل او بـازگشتند؛ [14] قيس كارگزار عثمان در خراسان بـود؛ [15] و در روزگـار مـعاويه براي عبدالله بن عامر شـحـنـگـي بـصـره مـي كـرد. عـبـدالله مـدت دو سـال او را بـه واليـگـري خـراسان فرستاد،


ولي پس از آن وي را عـزل كـرد و كـيـفـر داد و بـه زنـدان افكند. [16] عبد الله دايـي قـيـس بود. از اين رو مادرش درباره ي وي شفاعت كرد؛ و او را از زندان بيرون آورد... [17] قيس بار ديگر مورد توجه عبدالله قـرار گـرفـت و واليـگـري بـصـره يـافـت... پـس از آن در سال 45 ه‍ معاويه، زياد بن سميه را بر بصره گماشت و قيس بن هـيثم را به واليگري مرود رود، فارياب و طالقان فرستاد. قيس با عـزل عـبـدالرحـمـن بـن زيـاد عـزل گـرديد و در هنگام مرگ يزيد در بصره حضور داشت.

قـيـس در سـال 66 فـرمـانـده جـنـگجويان پسر زبير عليه مثني بن مـخـربـه، دعـوتـگـر مـخـتـار، بـود؛ و در جـنـگ بـا مـخـتـار در سـال 67 ه‍ هـمـراه مـصعب بن زبير فرماندهي ساكنان عاليه را برعـهـده داشـت. وي در سـال 71 ه‍ مـروان را اجـير كرد كه براي ياري پـسـر زبـيـر، عـليـه خـالد بن عبدالله، دعوتگر عبدالملك مروان،بـجـنـگـنـد؛ و اهـل عـراق را از خـيـانـت بـه مـصـعـب بـرحـذر مـي داشت. [18] .

5 ـ مـنـذر بـن جـارود عـبـدي: امـيـرالمؤمنين، علي عليه السلام حكومت يكي از شـهـرهـا را به وي داد اما او خيانت كرد و امام عليه السلام خطاب به وي چنين نوشت:

اما بعد، نيكي پدرت مرا فريفت و گمان بردم كه تو نيز از روش او پـيـروي مـي كـني و به راه وي مي روي، ولي به من خبر رسيده اسـت كـه خـيـانـت كرده اي؛ و پيروي از هواي نفس را رها نمي كني و براي آخرت خويش توشه اي باقي نمي گذاري؛ دنياي خويش را بـا ويـرانـي آخـرتـت آبـاد مـي سـازي. از ديـنـت مـي بـري و بـه خـويـشـاوندانت مي پيوندي. اگر آنچه از تو به من رسيده، راست باشد، شتر در خانه و بند كفش تو از خودت بهتر است و كسي چون تـو شـايـسـتـه ايـن نـيـست كه به وسيله او رخنه اي بسته شود، يا كاري انجام پذيرد. يا مقامش بالا رود. يا در امانت شريكش كنند و يا براي جلوگيري از خيانت و نادرستي بر خزانه بگمارندش. نامه ام كه به دستت رسيد نزد من بيا. [19] .


آن حضرت جاي ديگر درباره منذر فرموده است:

او بـه دو سـويـش بـسـيـار مـي نـگرد؛ در دو بُرْد خويش مي خرامد و بسيار گردوخاك از روي كفش هايش ‍ پاك مي كند. [20] .

يـعـنـي كـه وي مـردي اسـت خـودنـمـا، خـودپسند و متكبر كه همه همتش نـظـافت ظاهر است و نه پاكي باطن و تزكيه نفس و تهذيب درون و بالا رفتن به سوي افق هاي عالي معنويت.

علي عليه السلام او را ولايت فارس داد، ولي او مالي را به ارزش چهارصدهزار درهم به جيب زد. امام عليه السلام او را به زندان افكند، ولي صعصعة دربـاره او شـفـاعـت كـرد و بـه كـارش پـرداخـت و وي را رهانيد. [21] .

خيانت مالي منذر با خيانت وي در نفوس دو برابر شد. او نامه اي را كـه امـام حـسـيـن عليه السلام بـه وسـيله سليمان بن رزين برايش فرستاده بـود، از سـر طـمع كاري و چاپلوسي و خودشيريني نزد عبيدالله بـن زياد برد؛ و نتيجه اين خيانت به زجر كشته شدن فرستاده امام عليه السلام بود.

ابـن زيـاد نـيز به پاداش خيانت منذر واليگري سِند را به وي داد. ولي او در سال 61 ه‍ درگذشت و بيش از چند ماه از اين پاداش بهره نبرد.

ايـن تـصـويـري خلاصه از گروهي از اشراف بصره آن روز بود كـه شـايـد نـمـايـانـگر زندگي ديگر اشراف آن شهر نيز باشد.ديـديـم كـه بـرخـي از ايـنـان، مـانـند مالك بن مسمع، گرايش هاي خـالص امـوي داشـتـنـد. كـسـانـي چون مسعود بن عمرو و قيس بن هيثم سلمي دشمن اهل بيت بودند. عدّه اي هم مانند احنف بن قيس كه دوستداراهـل بيت بودند، اعتقادي سست و موضعي ترديدآميز داشتند و كساني مـثـل مـنذر بن جارود عبدي نيز طالب دنيا، متكبر خود پسند و چاپلوس حكمرانان و غير قابل اعتماد بودند.

چـنـان كه پيش از اين گفتيم امام عليه السلام از روي ناچاري به اينان نامه نـوشـت، زيـرا تـنـهـا راه نـفـوذ در عـامـه اهـل بـصـره كـه در درك رويـدادهـا و اتـخـاذ مواضع، پيرو اشراف خـويش بودند


اينان بودند. ولي امام عليه السلام ناگزير بايد از اين راه اتـمـام حـجـت مـي كـرد، شـايـد كـسـانـي از ايـن راه هدايت مي شدند وسعادتمند مي گشتند.

در ايـنـجـا ناگزير بايد اشاره كرد كه گروهي از اشراف بصره نـيـز مـنزلت اهل بيت را مي شناختند، دوستدارشان بودند و در ياري امام عليه السلام موضعي بزرگوارانه و درخشان گرفتند. مانند يزيد بن مـسعود نهشلي كه ضمن فراخواني قبيله اش به ياري امام عليه السلام آنان را از نظر روحي براي اين كار آماده ساخت. وي از اشرافي است كه امـام عليه السلام يـك نـسـخـه از نـامه اش را براي او نيز فرستاد. در ادامه بـحـث و در فـصـل تـحـرك امـت، مـوضـعـگـيـري او بـه تفصيل خواهد آمد. امام عليه السلام دعاي مبارك زير را در حق وي فرموده است:

چه سعادتي بالاتر از اين كه خداوند در روز بيم تو را ايمن ساخت و عـزت بـخـشـيـد و در روز تـشـنـگـي بـزرگ سـيـرابـت گردانيد. [22] .

ديـگـر از اشـراف بـصـره و دوسـتـدار و شـيـعـه اهـل بـيـت عليهم السلام زيـد بن ثبيط عبدي است. وي پس ‍ از آگاهي بر عزم امام عليه السلام، همراه دو فرزندش، عبدالله و عبيدالله، و گروهي ديگر از بـصـريان در مكه به كاروان حسيني پيوست؛ و جملگي در روز دهـم مـحـرم، در كـربـلا در ركـاب امـام عليه السلام بـه فـيـض شـهـادت نايل آمدند. [23] .


پاورقي

[1] ر. ک. الغارات، پانوشت ص 266 (از مرحوم عبد الزاهر خطيب).

[2] تنقيح المقال، ج 1، ص 103.

[3] مستدرکات علم الرجال، ج 1، ص 520.

[4] قاموس الرجال، ج 1، ص 691.

[5] تـاريـخ طـبـري، ج 6، ص 95؛ قـامـوس الرجال، ج 1، ص 691.

[6] قاموس الرجال، ج 1، ص 691.

[7] وقعة صفين، ص 387.

[8] قاموس الرجال، ج 1، ص 691.

[9] معجم رجال الحديث، ج 2، ص 372.

[10] الغارات، ص 263.

[11] تاريخ طبري، ج 5، ص 505.

[12] همان.

[13] همان، ص 519، 522 و 525؛ وقعة الطف، ص 106.

[14] تاريخ طبري، ج 5، ص 369.

[15] همان، ص 172 و 209.

[16] تاريخ طبري، ج 5، ص 172 و 209.

[17] همان.

[18] ر.ک. وقعة الطف، ص 106.

[19] نـهـج البلاغه (فيض الاسلام)، ص 1074، شماره 71؛ بحارالانوار، ج 33، ص 506، شماره 706.

[20] نهج البلاغه (فيض الاسلام)، نامه شماره 71، ص 1075.

[21] بحار الانوار، ج 34، ص 333؛ الغارات، ص 357.

[22] اللهوف، ص 19.

[23] ر.ک. ابصار العين، ص 189ـ192.