بازگشت

راه هاي موجود فراروي امام حسين


مـوضـع امـام حـسـن عليه السلام در بـرابـر ايـن آزمـايـش سـخت، همان موضع امام معصومي كه در رفتار و كـردارش اشـتباه راه نمي يابد بود. اين چيزي است كه اعتقاد حق ما نسبت به امامت مولاي ما امام حسن مـجـتـبـي بـه ما حكم مي كند. اما در مقام تحليل و بررسي گزينش هايي كه بر سر راه امام عليه السلام وجود داشت، از نظر تاريخي اين گزينش ها را مي توان به صورت زير برشمرد:

1ـ بـاقـيماندن بر حالت موجود، يعني حالت نه جنگ و نه صلح. امام عليه السلام مي دانست كه دوام اين وضعيت در آن شرايط ممكن نيست. زيرا سستي و بي وفايي مردم كوفه نسبت به ايشان رو به فزوني نهاده خيانت اطرافيانش بسيار گشته بود. معاويه نيز حالت متاركه را نمي پذيرفت، زيـرا اصـرار داشـت كه همه سرزمين هاي اسلامي را، با زور يا با رضايت، زير فرمان خويش درآورد. بنابر اين ناگزير بايد يا حالت جنگ مي بود و يا حالت صلح.

2ـ حالت جنگ و احتمال هاي آن ـ با وجود حالت روحي و رواني سپاهي كه از توده هايي با عقايد گـونـاگـون ولي بي همّت تشكيل شده بود، امكان هيچ گونه پيروزي سرنوشت ساز و قطعي اي بـراي امـام حـسـن عليه السلام وجـود نـداشـت. هـمـچنين با توجّه به اين كه توازن قوا به ميزان چشم گـيـري به نفع معاويه دگرگون شده بود، احتمال اين كه جنگ با وي، پاياني همانند پايان متزلزل صفين هم داشته باشد، بسيار ضعيف بود.


بـنـابـر ايـن تـنـهـا يـك احـتـمال نزديك به يقين باقي مي ماند و آن شكست فاحش امام و پيروزي قطعي معاويه بود.

در چنين حالتي يكي از چند راه زير محتمل بود:

الف. امـام و خـانـدان و يارانش يكجا كشته مي شدند؛ جبهه اسلام بدون كسب هيچ سودي رهبري و طـرفـدارانـش را از دسـت مـي داد و كارش براي هميشه تمام مي شد. جمله كه معاويه موفق گشته بـود مردم را به ميزان بسيار زيادي گمراه سازد و با برخورداري از هوش و تجربه و قدرت وارونـه سـازي حـقايق، امكان اين كه قتل آنان را زير هزاران پرده بپوشاند نيز برايش فراهم بود.

ب. امام و هوادارانش استقامت مي كردند و به اسارت در مي آمدند.

ج. مـعـاويـه منت مي نهاد و به تلافي ذلت روز فتح مكّه آنان را آزاد مي ساخت. پيداست كه اين كـار بـراي بـنـي هـاشـم ننگ بود و تا قيام قيامت منّت بني اميه بر دوش آنان سنگيني مي كرد. چـنـان كـه امام حسن عليه السلام با اشاره به اين موضوع مي فرمايد: به خدا سوگند اگر عزتمندانه بـا او صـلح كـنـم بـهـتـر اسـت از ايـن كـه مـرا بـه اسـارت درآورد و بـه قـتـل بـرسـاند و يا آن كه آزاد سازد و تا پايان روزگار مايه ننگ بني هاشم فراهم گردد؛ و معاويه و نسل او براي هميشه منت گذار مرده و زنده ما باشند. [1] .

3ـ صـلح ـ و ايـن چيزي بود كه امام معصوم عليه السلام به مقتضاي حكمت خويش آن را پذيرفت، گرچه مـانـند خاري در چشم و استخواني در گلو و از حنظل تلخ تر بود. زيرا اين تنها گزينشي بود كـه بـقـاي اسـلام و اهـل آن را تـضـمين مي كرد و از حقيقت نفاق، جاهليت و كفر معاويه پرده برمي داشـت؛ كـه اگر كار او به سامان مي رسيد و حكومت بلامنازع مي يافت، دست از محافظه كاري بـرمـي داشـت؛ و دشمني روشن خود را نسبت به اسلام آشكار مي ساخت. شايان ذكر است كه امام حـسـن عليه السلام صـلح را نـه بـه مـنـزله پـايان درگيري با معاويه، بلكه متاركه اي موقت تا فرا رسـيـدن مـوقـعـيـّت مناسب براي جنگ و قيامي ديگر عليه او تلقي مي كرد. آن حضرت در پاسخ حجر بن عدي كندي با اشاره به اين حقيقت


مي فرمايد: من ديدم كه بيش تر مردم دوستدار صلح و از جـنگ بيزارند. در نتيجه دوست نداشتم كه آنان را به كاري كه خوش نمي دارند وادار سازم؛ و مـن صـلح را بـراي ايـن پـذيـرفـتـم كـه شـيـعـيـانـم از قـتـل جـان سـالم بـه در بـرنـد و مصلحت چنين ديدم كه اين جنگ را به وقت ديگري بيندازم؛ همانا خداوند هر روزي در كاري است) [2] .


پاورقي

[1] احتجاج، ج 2، ص 10ـ11.

[2] اخبار الطوال، ص 220.