بازگشت

در مجلس يزيد


اهل بيت را در حالي به مجلس يزيد وارد كردند كه دستهايشان با زنجير به يكديگر بسته شده بود.

حضرت زين العابدين (ع) با ديدن يزيد فرمود:

«ما ظنك بجدنا رسول الله لو يرانا علي مثل هذه الحالة؟»

«چه مي پنداري اگر جد ما رسول خدا ما را چنين حالتي ببيند؟»

پيش از آنكه يزيد سخني بگويد فاطمه دختر امام حسين (ع) گفت: «اي يزيد! آيا دختران رسول خدا (ص) بايد اين گونه به اسارت گرفته شوند؟»

عده اي در مجلس گريه افتادند و يزيد دستور داد دستهاي امام سجاد (ع) را باز كنند. آنگاه كه با چوبدستي اش بر لب و دندانهاي امام حسين (ع) ضربه مي زند گفت:



نفلق هاما من اناس اعزة

علينا و هم كانوا اعق و اظلما



«سرهايي را از كساني كه عزيز بودند شكافتيم و آنها آزاردهنده تر و ستمكارتر بودند.»

در اين هنگام يحيي بن حكم [1] در حالي كه مي گريست گفت: آنهايي كه در كنار طف بودند به ما نزديكتر هستند تا ابن زياد عبد، كه نسبت پستي


دارد نسل سميه مادر زياد به تعداد ريگهاست، اما از دختر پيامبر نسلي بجاي نمانده است.

يزيد به سينه ي او كوفت وگفت: خاموش باش! [2] او كه در موضع انفعال قرار گرفته بود گفت: خداوند پسر مرجانه را رسوا كند! اگر بين او و شما خويشاوندي بود چنين نمي كرد. زنجيرها را برداريد و طنابها را باز كنيد! [3] سپس يزيد با اشاره به سر مبارك امام حسين (ع) گفت: اين مرد به خود مي باليد و مي گفت: پدر من از يزيد بهتر و مادرم از مادر او بهتر است. جد من از اجداد يزيد و من خود از او بهتر هستم و همين مسائل بود كه وي را به كشتن داد! اما اينكه پدر او بهتر از پدر من است، كار به داوري كشيد و خدا به نفع پدر من داوري كرد! اما اينكه مادر او بهتر از مادر يزيد است به جانم سوگند كه فاطمه (س) دختر رسول خدا بهتر از مادر من است.

اما در مورد جد او، مسلم است هر كس به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد نمي تواند بگويد كه جد من بهتر از محمد (ص) است. ولي در مورد خودش و من، شايد او اين آيه را نخوانده است:

«قل اللهم مالك الملك.» [4] .

سپس خطاب به حضرت زين العابدين (ع) گفت: اي پسر، پدر تو رابطه ي خويشاوندي را ناديده گرفت و حق مرا انكار كرد، و با حكومت سلطنت من به مبارزه برخاست و خداوند با او چنان رفتار كرد كه ديدي!

امام ادعاي وي را با آيه اي از قرآن پاسخ داد:


ما اصاب من مصيبة في الارض و لا في انفسكم الا في كتاب من قبل ان نبرأ هآ ان ذالك علي الله يسير. [5] .

هيچ مصيبتي به مال و يا جان شما نرسد، مگر پيش از آنكه آن را خلق كنيم در كتاب خدا نوشته شده است و اين امر بر خدا آسان است.

يزيد از فرزند خود خالد خواست تا پاسخ امام را بدهد، اما چون او درماند خود گفت:

و ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم و يعفوا عن كثير. [6] .

اگر مصيبتي بر شما رسد براي كارهايي است كه انجام مي دهيد و خدا بسياري از گناهان را مي بخشد.

حضرت زين العابدين (ع) فرمود: «اي زاده ي معاويه و صخر و هند، نبوت و رهبري هميشه در اختيار پدران و اجداد من بوده است؛ پيش از آنكه تو متولد شوي. براستي كه جدم علي بن ابي طالب (ع) در جنگ بدر و احد و احزاب پرچمدار رسول خدا بود و پرچم كافران در دست پدر و جد تو بود.» آنگاه فرمود:



ماذا تقولون اذ قال النبي لكم

ماذا فعلتم و انتم خير الامم



بعترتي و باهلي بعد مفتقدي

منهم اساري و منهم ضرجوا بدم



«چه مي گوييد آنگاه كه پيامبر به شما بگويد شما كه آخرين امتها بوديد پس از رفتن من با خاندانم چگونه رفتار كرديد. گروهي را به اسارت گرفتيد و دسته اي را به خون آغشته كرديد.»

امام در ادامه افزود:


اي يزيد، واي بر تو! اگر مي دانستي چه كرده اي و درباره ي پدرم و خاندانش و عموهاي من چه جنايتهايي مرتكب شده اي؛ اگر مي دانستي در كوهستانها پناه مي گرفتي و خاكستر نشيني مي گزيدي و فرياد، واويلا بلند مي كردي. آيا بايد سر حسين بن علي (ع) كه امانت رسول خدا بود در مقابل دروازه ي شهر آويزان باشد؟! ما امانت رسول خدا در ميان شما هستيم و من تو را به خواري و پشيماني در روز رستاخيز بشارت مي دهم، روزي كه مردم گرد آيند.» [7] .

يزيد كه حالت عادي نداشت و گويا مست [8] بود و يا اينكه همه چيز را از دست رفته مي ديد در حالي كه با چوب دستي خود بر لب و دندان امام حسين (ع) ضربه مي زد مي خواند:



ليت اشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل



فاهلوا و استهلو فرحا

ثم قالوايا يزيد لاتشل



قد قتلنا القرم من ساداتهم

وعدلناه ببدر فاعتدل



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



لست من خندق ان لم انتقم

من بني احمد ما كان فعل [9] .



اين كاش بزرگان قبيله ام كه در جنگ بدر كشته شدند، بودند و مي ديدند كه قبيله ي خزرج چگونه در برابر نيزه ها به زاري افتاده اند.

به تلافي جنگ بدر بزرگانشان را كشتيم و حساب ما تسويه شد.

فرزندان بني هاشم با حكومت ما بازي كردند و الا نه خبري از آسمان آمد و به وحي نازل شده است. من از دودمان خندق نيستم، اگر كينه اي را كه از محمد (ص) به دل دارم بر فرزندانش عمل نكنم.

در اين زمان يكي از شاميان با اشاره به فاطمه، دختر امام حسين (ع)


خطاب به يزيد گفت: اين كنيز را به من ببخش!

فاطمه خود را به عمه اش زينب چسباند و گفت: عمه جان حال كه يتيم شده ام كنيز هم بشوم؟ [10] .

دل دريايي پيامبر عاشورا و شيرزن كربلا كه مملو از درد و رنج بود توفاني شد. رويش را به سوي مرد شامي برگرداند و فرمود: نه تو و نه يزيد قادر به بردن اين دختر نيستيد.

يزيد گفت: به خدا سوگند كه مي توانم چنين كنم.

زينب فرمود: «به خدا سوگند، هرگز چنين قدرت و سلطه اي را خداوند به تو نداده است مگر اينكه از اسلام خارج شوي و به دين ديگري درآيي.»

يزيد كه به شدت برافروخته بود گفت: با من چنين سخن مي گويي؟! پدر و برادر تو از دين بيرون رفتند.

دختر علي (ع) گفت: «تو، پدر و جدت دين خدا را كه دين پدرم و برادرم بود پذيرفتند، اگر مسلمان باشي.»

يزيد گفت: دروغ مي گويي اي دشمن خدا.

زينب فرمود: «تو ظاهرا امير هستي و ظالمانه ناسزا مي گويي و چون قدرت ظاهري داري زورگويي مي كني.»

سفير روم كه مهمان مجلس يزيد بود با ديدن چنين صحنه هايي جانخراشي از يزيد پرسيد: اين سر كه در مقابل داري متعلق به چه كسي است؟

يزيد علت اين سؤال را از او جويا شد، وي گفت چون. به كشورم بازگردم درباره ي آنچه از من سؤال مي شود و بايد علت اين همه شادي و سرور را بدانم تا قيصر را نيز خوشحال كنم.


يزيد گفت: اي سر حسين (ع)، پسر فاطمه (س)، دختر محمد (ص) است.

سفير پرسيد: همان محمدي كه پيامبر شماست؟!

يزيد گفت: آري.

سفير روم كه بشدت منقلب شده بود برآشفت و گفت: نابود باشيد با چنين آييني كه داريد! دين من بهتر از دين شماست. زيرا پدر من كه از نبيرگان داوود است و ميان ما و داوود، پدران بسياري قرار گرفته اند بسيار مورد احترام است و بر جاي سم آن مركبي كه عيسي بر آن سوار شده بود كليسايي ساخته اند و مردم من به زيارت آن مي روند و شما فرزند پيامبر خود را كشته ايد با آنكه جز يك دختر ميان آنها واسطه نيست. [11] .

اين سخنان منطقي و برهان قدرتمند آن چنان يزيد را غضبناك كرد كه دستور داد فرستاده ي پادشاه روم را به قتل رسانند. [12] .

دختر شجاع، انديشمند، برنامه ريز و با فراست علي (ع) كه شرايط را مناسب مي ديد و از سوي ديگر مي بايست هيبت و هيمنه ي خبيث پادشاه اموي را خرد كند، برخاست و زبان به سخن گشود:

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي رسوله و آله اجمعين، صدق الله كذلك يقول (ثم كان عاقبة الذين اساؤآلسواي ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزؤن) [13] .

اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق الاساري ان بنا علي الله هوانا و بك عليه كرامة و أن ذلك لعظم خطرك عنده فشمخت بانفك و نظرت في عطفك جذلان


مسرورا حيث رايت الدنيا لك مستوثقة و الامور متسقة و حين صفا لك ملكنا و سلطاننا، فمهلا مهلا انسيت قول الله عزوجل (و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خيرا لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين) [14] .

امن العدل يابن الطلقاء تخديرك حرائرك و امائك و سوقك بنات رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم سبايا قد هتكت ستورهن و ابديت وجوههن، تحدو بهن الاعداء من بلد الي بلد يستشر فهن اهل المناهل و المناقل و يتصفح وجوههن القريب و البعيد و الدني و الشريف، ليس معهن من رجالهن ولي و لا من حماتهن حمي، و كيف يرتجي مراقبة من لفظ فوه اكباد الازكياء و نبت لحمه من دماء الشهداء، و كيف لا يستبطا في بغضنا اهل البيت من نظر الينا بالشننف و الشنآن و الاحن و الاضغان ثم تقول غير متأثم و لامستعظم:



لاهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل



منتحيا علي ثنايا ابي عبدالله شباب اهل الجنة تنكتها بمخصرتك و كيف لا تقول ذلك و قد نكات القرحة و استأصلت الشافة باراقتك دماء ذرية محمد صلي الله عليه و آله و سلم و نجوم الارض من ال عبدالمطلب، و تهتف باشياخك زعمت انك تناديهم. فلتردن و شيكا موردهم و لتودن انك شللت و بكمت، و لم تكن قلت ما قلت و فعلت ما فعلت.

اللهم خذ بحقنا و انتقم من ظالم و احلل غضبك بمن سفك دماءنا و قتل حماتنا، فوالله ما فريت الا جلدك و لاحززت الا لحمك و لتردن علي رسول الله بما تحملت من سفك دماء ذريته و انتهكت من حرمته في


عترته و لحمته حيث يجمع الله شملهم ويلم شعثهم و يأخذ بحقهم(ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون) [15] و كفي بالله حاكما و بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم خصيما و بجبرئيل ظهيرا و سيعلم من سوي لك و مكنك من رقاب المسلمين، بئس للظالمين بدلا و ايكم شرمكانا و اضعف جندا.

و لئن جرت علي الدواهي مخاطبتك اني لا ستصغر قدرك و استعظم تقريعك و استكثر توبيخك، لكن العيون عبري و الصدور حري، الا فالعجب كل العجب لقتل حزب الله النجباء بحزب الشيطان الطلقاء، فهذه الأيدي تنطف من دمائنا و الافواه تتحلب من لحومنا و تلك الجثت الطواهر الزواكي تنتابها العواسل و تعفرها امهات الفراعل.

ولئن اتخذتنا مغنما لتجد بنا و شيكا مغرما حين لا تجد الا ما قدمت يداك و ما ربك بظلام للعبيد و الي الله المشتكي و عليه المعول، فكد كيدك و اسع سعيك و ناصب جهدك فوالله لاتمحو ذكرنا و لا تميت وحينا و لا تدرك امدنا و لاترحض عنك عارها، و هل رأيك الا فندو ايامك الا عدد، و جمعك الا بدد؟ يوم ينادي المنادي: الا لعنة الله علي الظالمين. والحمد الله رب العالمين الذي ختم لاولنا بالسعادة و المغفرة و لآخرنا بالشهادة و الرحمة، و نسأل الله ان يكمل لهم الثواب و يوجب لهم المزيد و يحسن علينا الخلافة انه رحيم ودود، حسبنا الله و نعم الوكيل. [16] .

ستايش خداوندي را سزاست كه پرودگار جهانهاست، و درود خدا بر فرستاده ي او و خاندانش. خداوند تعالي درست فرمود: «عاقبت آنان را كه كار زشت كردند، اين بود كه آيات الهي را تكذيب و آن را به سخره گرفتند.» اي يزيد، حال كه در باور


خويش بر ما سخت گرفته اي و راه اقطار زمين و آفاق آسمانها و راه چاره را به رويمان مسدود كرده اي، و ما را مانند اسيران از شهري به شهري مي گردانند، آيا پندار تو اين است كه خداوند تو را عزيز و ما را ذليل ساخته است؟! و اين پيروزي به علت آبرومندي تو در پيشگاه خداست؟

بدن كه از روي كبر مي خرامي و از سر عجب نگاه مي كني و بر خود مي بالي. سرخوش و شادماني كه دنيا به تو روي آورده است و كارهاي تو را آراسته و حكومت ما را به تو اختصاص داده است؛ كمي آهسته تر!

آيا كلام خداوند را از ياد برده اي كه مي فرمايد: «گمان نكنيد آنان را كه به كفر گرويدند مهلتي مي دهيم تا بر سركشي و نافرماني بيفزايند و آنان را عذابي خواركننده است.»

اي پسر آزادشدگان [17] ، آيا از عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را در پرده بنشاني و پرده نشينان رسول خدا را اسير كني و شهر به شهر بگرداني؟! پرده ي آبروي آنها را بدري و صورت آنها را نمايان سازي تا چشم مردم آنها را ببيند؟ و دور و نزديك، شريف و فرومايه تماشايشان كنند؛ از مردان آنها كسي همراهشان نباشد، به ياور و نه نگاهدارنده و نه مددكاري.

چگونه مي توان اميد بست به دلسوزي كسي كه مادرش جگر پاك


مردان خدا را جويد و گوشت او از خون شهيد روييده است؟! و اين رفتار از كسي كه پيوسته با ما دشمني كرده است، بعيد نيست. اين گناه بزرگ را خرد شماري و خود را بر اين كردار زشت مجرم نداني و به اجداد كافر خويش مباهات، و آرزوي حضورشان كني تا جنايت بيرحمانه ي تو را ببينند و شادمان شوند و از تو قدرداني كنند. با چوب بر لب و دندان ابي عبدالله (ع)، سيد جوانان بهشت مي زني، چرا شادمان نباشي كه دل ما را مجروح كردي از رنج شورش درون رستي و خون فرزندان رسول خدا را كه ستارگان زمين بودند ريختي و هم اكنون گذشتگان خود را مي خواني. بايد صبر و شكيبايي پيشه كرد و ديري نپايد كه تو نيز به آنها ملحق شوي و آرزو كني كه اي كاش دستهايت خشك شده بود و زبانت لال و آن سخن را بر زبان نمي آوردي و آن كار زشت را انجام نمي دادي!

خداوندا، حق ما را بستان و انتقام ما را بگير و بر اين ستم پيشگان كه خون ما را ريخته اند خشم و عذاب خود را فرو فرست.

اي يزيد، به خدا سوگند كه پوست خود را شكافتي و گوشت بدن خود را پاره پاره كردي. رسول خدا را در حالي ملاقات كني كه آن بار سنگين بر دوش توست؛ خون خاندانش را ريخته اي و پرده ي حرمت او را دريده اي و فرزندانش را به اسارت برده اي؛ جايي كه خداوند پريشاني آنها را بزدايد و داد آنها را بستاند. خدا فرموده است: «مپنداريد آنان كه در راه خدا كشته شده اند، مرده اند بلكه زنده و از روزي خداوند بهره مند هستند.»

همين بس كه آن روز خداوند، حاكم و محمد (ص) خصم شما و جبرئيل پشتيبان اوست و كسي كه راه را براي تسلط تو بر


مسلمانان مهيا ساخت بزودي در خواهد يافت كه پاداش ستمكاران چه پاداش بدي است، و خواهد فهميد كه كدام يك از شما بدتر و سپاه كدام يك ناتوانتر است.

اگر چه مصيبتهاي روزگار وادارم ساخت تا با تو سخن بگويم اما تو را ناچيز مي شمارم و بسيار نكوهشت مي كنم و سرزنشهاي تو را چيزي نمي شمارم، اما چه كنم كه ديده ها گريان و دلها سوزان است.

جاي شگفتي است كه حزب شيطان حزب خدا را به قتل رساند و خون ما از پنجه هاي شما بچكد، پاره هاي گوشت بدن ما از دهان شما خارج شود و آن بدنهاي پاك و مطهر را گرگهاي وحشي بيابان دريابند.

آنچه امروز غنيمت مي شناسي فردا غرامت است و آنچه را از پيش فرستادي دريافت خواهي كرد.

خداوند بر بندگان ستم روا ندارد و شكوه ام براي اوست و به او اعتماد دارم؛ پس هر خدعه اي كه داري انجام ده و هر تلاش و كوششي را به كار بگير. به خدا سوگند ياد ما از دلها و وحي ما را محو نخواهي كرد و به جلال ما نخواهي رسيد و لكه ي ننگ اين ستم را نخواهي شست. رأي و نظر تو بي اعتبار و ناپايدار و زمان سلطنت تو اندك و جمعيت تو پريشان خواهد شد، آنگاه كه هاتفي فرياد زند «لا لعنة الله علي القوم الظالمين.»

سپاس خداوندي را كه آغاز ما را به سعادت و آمرزش و عاقبت ما را به شهادت رقم زد و از خداوند مي خواهم كه آنان را اجر جزيل عنايت فرمايد و بر پاداش آنها بيفزايد. او خود بر ما نيكو خليفه اي است و مهربانترين مهربانان است و بر او توكل


مي كنيم.



اي خدا را آشناتر از همه

اي كه كفر از هيبتت در واهمه



حضرت صبر از تو گوهر يافته

قامت عشق از تو زيور يافته



همچو كوهي بر زمين استاده اي

ركن عرشي كاين چنين استاده اي؟



باروم نايد در اين ملك خدا

اين همه تير و تو تنها روي پا



بازگو با من تو اي دخت علي

حامل سر خدايي يا ولي؟



آن همه آشفتگي در پاي عشق

تيرباران كردن سيمان عشق



خون حق را ريختن بر روي خاك

سينه ي خورشيد ديدن چاك چاك



دختران آسمان را رخ كبود

كودكان كهكشان را همچو عود



باز خنديدن به روي تيغ و تير

كيستي روشن تر از ماه منير؟



همرهي با كاروان خستگان

لب نهادن بر گلوي تشنگان



آب از اشك زلالت منفعل

خواب از راز و نيازت بس خجل



داد و بيداد از جفاي ناكثان

«در اسارت اعتدال كهكشان!» [18] .



كو اسارت؟ خصم تو در بند بود

هر كلامت صد هزاران پند بود



روز عاشورا كه غيرت مرده بود

تيغ نامردان به عزت خورده بود



آن زماني كه خداي كربلا

يكه شد در آن زمين پربلا



چون نگاهت در نگاهش اوفتاد

حيدر و زهرا به يادش اوفتاد



دست لبخندت پريشاني زدود

بر دل دريايي اش مستي فزود



گر نبودي تو كنار خيمه ها

پاسبان و رازدار كشته ها



شاه را كي خنده بر لب مي رسيد؟

جان او از غصه بر لب مي رسيد



تو منايي، تو صفايي، زينبي

مرتضايي، زهره اي تو، يا نبي؟



وصف تو نايد به دنياي ادب

ذكر تو سري است از اسرار رب [19] .




سخنان زينب، غرور و تكبر يزيد را در هم شكسته و اعتبارش را به باد داده بود. دختر علي (ع) در اوج عزت و شرف و آزادگي، فرهيختگان دنيا را آن چنان در هم كوبيد كه تا آخرين لحظه ي آفرينش آرامشي در پي نداشت. سخنان برگرفته از روح نيرومند و پرصلابت شيرزن قهرمان كربلا اوج افتخار هستي و اعتبار تمامي آزادگان است.



روشني صبح بدون شبي

حيد كراري اگر زينبي



وامگزار لب تو راستي

گفتي و چون شعله به پا خاستي



بانگ رساي تو ستم سوز شد

كشته ي مظلوم تو پيروز شد



خواست كه عم دست تو بندد ولي

غم كه بود در بر دخت علي



قامت تو قامت غم را شكست

دخت علي را نتوان دست بست



اي دل دريا دل درياي تو

عرش خدا منزل و مأواي تو



دختر تنهاي خدا بر زمين

خواهر آزادي و فرزند دين



آنچه تو كردي به صف كربلا

كرده ي مخلوق بود يا خدا



آن همه خود ديدن و چون گل شدن!

دشت خزان ديدن و بلبل شدن!






ديدن خورشيد ذبيح از قفا

باز ستادن چو فلك روي پا!



جان تو گلخانه ي عشق خداست

جاي چنان چون زني كربلاست [20] .




پاورقي

[1] ابن شهر آشوب در مناقب نام اين شخص را عبدالرحمن بن حکم ذکر کرده است.

[2] ارشاد مفيد، ج 2 ص 119.

[3] شريف القريشي، حياة الامام زين العابدين، ص 173.

[4] سوره‏ي «آل عمران» آيه‏ي 26، بحارالانوار، ج 45، ص 131.

[5] سوره‏ي «حديد» آيه‏ي 22.

[6] سوره‏ي ««شوري»، آيه‏ي 30.

[7] بحارالانوار، ج 45، ص 135.

[8] معالم المدرستين، ج 3 ص 162.

[9] الفتوح، ج 3 ص 150، تذکرة الخواص، ص 261، لواعج الاشجان، ص 433.

[10] ارشاد مفيد، ج 2 ص 120.

[11] بحارالانوار، ج 45، ص 141.

[12] الملهوف، ص 79.

[13] سوره‏ي «روم»، آيه‏ي 10.

[14] سوره‏ي «آل عمران»، آيه‏ي 178.

[15] سوره‏ي «آل عمران»، ص 169.

[16] بحارالانوار، ج 45، ص 133، طبرسي، الاحتجاج، ج 2 ص 122، با کمي‏اختلاف.

[17] روز فتح مکه بزرگان قريش نزد رسول خدا آمدند، رسول خدا از آنها پرسيد: گمان مي‏کنيد با شما چگونه رفتار مي‏کنم؟ گفتند آنچه در اندازه‏ي برادري و بزرگواري برادرزاده‏اي بزرگ است. پيامبر فرمود،: «اذهبوا انتم الطلقاء» برويد که شما آزاد هستيد، از همان تاريخ بزرگان قريش به طلقاء «آزادشدگان» معروف شدند. سيره‏ي ابن هشام، ج 4 ص 55 - 54، واقدي، مغازي، ج 2 ص 835، ابن کثير، السرةالنبوية، ج 3 ص 570.

[18] مراد حضرت زينب (س) است.

[19] از نگارنده.

[20] شعر عشق جوشيده از دل ارادتمند و محب خاندان عصمت، شاعر گرانمايه جناب آقاي دکتر علي موسوي گرمارودي است که در جلسه‏اي برايم نوشت و من نيز به نيابتش در اين بخش از کتاب به محضر دختر گرامي علي (ع) اهدا کردم.