بازگشت

از كوفه تا شام


عبيدالله، زحربن قيس [1] را برگزيد تا سر امام حسين (ع) و سرهاي شهداي كربلا را به يزيد در شام برساند. در اين سفر ابوبردةبن عوف ازدي و طارق بن ابي ظبيان ازدي او را همراهي مي كردند. [2] از كوفه تا شام كاروان اسراي خاندان وحي در بيست منزل فرود آمدند كه در بعضي از منازل حوادثي رخ داده است.

در اولين منزل كه مأموران حمل سر امام حسين (ع) فرود آمدند مشغول باده گساري و عشرت شدند كه ناگهان دستي از ديوار پديدار شد و با قلمي از آهن بر ديوار نوشت:

آيا امتي كه حسين (ع) را كشتند اميد شفاعت جد او را در روز حساب دارند؟!


با مشاهده ي اين صحنه نگهبانان گريختند و سپس بازگشتند. [3] پس از عبور از منزل تكريت، حاملان سر امام به منزل «مشهد النقطه» رسيدند؛ سر مقدس امام را بر روي سنگي قرار دادند و قطره اي خون بر آن ريخت. هر ساله روز عاشورا از آن سنگ خون مي جوشيد تا اينكه عبدالملك بن مروان دستور داد آن سنگ را به جاي نامعلومي منتقل كردند. [4] .

كاروان در مسيرش از منازل وادي النخيله، موصل، نصيبين، عين الورده، زقه، جوسق، دعوات و حلب گذشت و به قنسرين وارد شد. [5] در اين منزل راهبي مسيحي زندگي مي كرد. چون كاروان از دور نمايان شد او مشاهده كرد كه از سر مقدس امام (ع) نوري به سوي آسمان ساطع است. وي با پرداخت ده هزار درهم براي لحظاتي سر امام را با خود به داخل صومعه برد، پس صدايي شنيد كه مي گفت:

خوشا به حال تو و خوشا به حال آن كسي كه احترام اين سر را حفظ كرد.

راهب دست به دعا برداشت و از خدا خواست تا آن سر مقدس با وي سخن گويد. در اين هنگام سر امام فرمود:

«انا بن المحمد المصطفي و انا ابي علي المرتضي و انا ابن فاطمه الزهرا، انا المقتول بكربلا، انا المظلوم انا العطشان.»

راهب صورت خود را بر چهره ي مبارك امام گذارد و به دين حسين بن علي (ع) ايمان آورد و چون كاروان حركت كرد ديدند كه آن ده هزار درهم به سنگ تبديل شده است [6] ؛ آنگاه كاروان راه شام را پيش گرفت و با عبور


از منازل معرة النعمان، شيزر، كفر طالب، سيبور، حماة حمص وارد بعلبك شدند. به فرمان والي، مردم در حالي كه پرچمهايي را با خود حمل مي كردند به استقبال كاروان اسرا آمدند و فرزندان خود را نيز براي تماشا به همراه آوردند. [7] .

ام كلثوم با ديدن شادابي و نشاط آنها از اسارت و پريشاني خاندان وحي فرمود:

«اباد الله خضراتهم و لا اعذب الله شرابهم و لا رفع الله ايدي الظلمة عنهم.»

«خداوند عمران و آباداني آنها را نابود كند و آب آنها را شيرين نگرداند و دست ستمكاران را از آنها كوتاه نكند.»

امام علي بن الحسين (ع) با ديدن وضعيت و پريشاني عمه اش فرمود:



و هو الزمان فلا تفني عجائبه

من الكرام و ما تهدي مصائبه



ياليت شعري الي كم ذا تجاذبنا

فنونه و ترانا لم نجاذبه



يسري بنافوق اقتاب بلاوطأ

و سائق العيش يحمي عنه غاربه



كاننا من اساري الروم بينهم

كان منا قاله المختار كاذبه



كفرتم برسول الله و يحكم

فكنتم مثل ما ضلت مذاهبه [8] .



«شگفتيهاي اين زمان از نظر بزرگان پاياني ندارد و مصايب آن ناپيداست.


اي كاش مي دانستم كه مشغله هاي زمان ما را تا كجا به دنبال خود مي كشد و مي بيني كه ما او را به دنبال خود نمي كشانيم.

ما را در حالي كه بر شترهاي عريان سوار كرده اند در هر شهر و ديار مي گردانند و كساني از پشت سر آنها را حمايت مي كنند.

پنداري مانند اسيران رومي در ميان آنها هستيم و گويي آنچه پيامبر فرموده است، نادرست بود!

واي بر شما! نسبت به رسول خدا كفران نعمت كرديد و مانند راه گم كردگاني هستيد كه راهها را نمي شناسيد.»


پاورقي

[1] به غلط در مجالس و محافل «زحر» را «زجر» مي‏نامند.

[2] ارشاد مفيد، ج 2 ص 118، تاريخ طبري، ج 5 ص 232. همچنين گفته شده است که پس از فرستادن سر امام بانوان و کودکان حرم نيز همراه با علي بن الحسين (ع) که بر گردن او زنجير نهاده بودند به سوي شام اعزام شدند و حضرت سجاد (ع) تا رسيدن به دمشق با کسي سخن نگفت. ارشاد مفيد، ج 2 ص 119. امام باقر (ع) فرموده است: از پدرم پرسيدم که چگونه او را از کوفه به سوي شام حرکت دادند؟ فرمود: مرا بر شتري که عريان بود و جهاز نداشت سوار کردند و سر مقدس پدرم را بر نيزه‏اي نصب کرده و زنان ما را پشت سر من به قاطرهايي که زيرانداز نداشت سوار کردند و اطراف و پشت سر ما را گروهي نيزه‏دار محاصره کرده بودند و چون يکي از ما مي‏گريست با نيزه بر سر او مي‏زدند تا آنکه وارد دمشق شديم. بحار الانوار، ج 45، ص 145. در جاي ديگر آمده است که شمر و خولي و شبث ربعي و عمروبن حجاج همراه با هزار نفر سوار اهل بيت که شمر و خولي و شبث ربعي و عمرون حجاج همراه با هزار نفر سوار اهل بيت را به شام بردند و مأموريت داشتند در هر شهر و دياري آنها را بگردانند. (طريحي، منتخب، ج 2 ص 480).

[3] بحارالانوار، ج 45، ص 305 و صواعق المحرقه، ص 192.

[4] مقرم، مقتل الحسين، ص 346.

[5] شهري است بين شام و حلب که مي‏گويند قبر حضرت صالح در آنجاست و آثار پاي شتر بر تخته سنگهاي آن ديده مي‏شود. (معجم البلدان، ج 4، ص 184).

[6] بحار الانوار، ج 45، ص 303. ابن حجر در صواعق، ص 231 ماجرا را اين‏گونه نقل مي‏کند: راهب پس از پرداخت درهم و گرفتن سر مقدس امام، آن را با مشک و کافور شست و شو و در پارچه‏اي پاکيزه قرار داد و آن را بر دامن گرفت و بسختي گريست و پس از آنکه ايمان آورد سر را به لشکر برگردانيد و خطاب به امير آنها گفت تو را به حق خداوند و فرستاده‏ي او سوگند مي‏دهم از آنچه کرديد خودداري و با اين سر احترام کنيد و آن را از صندوق بيرون نياوريد. پس از رفتن کاروان چون به دمشق نزديک شدند قصد تقسيم درهمها را داشتند که متوجه شدند آنها تبديل به سنگ شده و بر يک جانب آن نوشته «و لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون» و بر طرف ديگر آن «و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون» نقش بسته است.

[7] زخار، قمقام، ص 55.

[8] بحار الانوار، ج 45، ص 126.