بازگشت

تنهايي امام


ديگر هيچ كس نمانده بود و امام تنها بود و اين تنهايي كه با بي تابي اهالي حرم صحنه اي عجيب آفريده بود در انديشه و باور انسان خاكي نمي گنجد. امام رئوف بار ديگر مردم را به آشتي با خدا فرا خواند:

«هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد يخاف الله فينا؟ هل من مغيث يرجوا الله في اغاثتنا؟ هل من معين يرجو ما عندالله في اغاثتنا؟» [1] .

«آيا كسي هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟ آيا خداپرستي در ميان شما وجود دارد تا در مورد ظلمي كه بر ما رفته است از خدا بترسد؟ آيا كسي هست كه به فرياد رسي ما به خدا دل بسته باشد؟ آيا كسي هست


كه در امداد به چشم اميد به پاداش الهي دوخته باشد؟»

در مقابل گوشهاي كر، ديدگان كور و دلهاي سنگين حرام خواران سپاه اموي فقط صداي زنان حرم بود كه به گريه بلند شد [2] و فقط زين العابدين كه تنها ذخيره ي آل محمد (ص) بود قصد ياري كرد كه امام مانع وي شد و روي خود را به سوي اجساد مطهر شهدا برگرداند و فرمود: «اي حبيب بن مظاهر و اي زهيربن قين، اي مسلم بن عوسجه و اي شجاعان و مردان روز جنگ! چرا وقتي صدايتان مي زنم كلام مرا نمي شنويد؟! شما را فرا مي خوانم ولي اجابتم نمي كنيد؟! شما همگي خفته ايد و من اميدوارم از خواب شيرين سر برداريد كه پرده نشينان خاندان پيامبر بعد از شما ياوري ندارند، از خواب برخيزيد، اي افراد باكرامت خاندان پيامبر، و در مقابل اي طغيان و نافرماني دفاع كنيد.» [3] .


پاورقي

[1] طبرسي، الاحتجاج، ج 2 ص 101.

[2] الملهوف، ص 51.

[3] الملهوف، ص 51.