بازگشت

اتمام حجت و نفرين سپاه كوفه


همهمه ي سپاهيان ياغي اموي تمامي صحرا را پر كرده بود. امام قصد داشت بار ديگر با آنان سخن گويد تا شايد كسي هدايت شود و از گمراهي و ضلالت نجات يابد اما بي اعتنايي و هلهله ي سپاه، اجازه ي سخن را از حجت خدا گرفت، لذا امام به آنها برتافت و فرمود:

ويلكم ما عليكم ان تنصتوا الي فتسمعوا قولي و انما ادعوكم الي سبيل الرشاد فمن اطاعني مان من المرشدين و من عصاني كان من المهلكين و كلكم عاص لامري غير مستمع قولي ملئت بطونكم من الحرام و طبع علي قلوبكم. وليكم الا تنصتون! الا تسمعون؟! [1] .

واي بر شما! چه مي شود كه آرام نمي گيريد تا سخن مرا بشنويد؟ من شما را به راه راست مي خوانم. هر كس سخن مرا بشنود و اطاعت كند، از جمله هدايت شدگان است و هر كس نافرماني كند نابود مي شود. چون شكمهايتان انباشته از حرام است و بر قلبهايتان مهر نهاده شده است به سمخنانم گوش نمي دهيد و مرا


نافرماني مي كنيد. واي بر شما! چرا گوش فرا نمي دهيد و سكوت نمي كنيد؟ [2] .

سخنان امام كه از دل دريايي و روح آن بزرگ مرد الهي برخاسته بود، سپاهيان را در سكوت فرو برد و آنها را به ملامت يكديگر واداشت. پس از آرامش كوفيان امام حسين (ع) ادامه داد:

تبا لكم ايتها الجماعة و ترحا، احين استصرختمونا و الهين فاصرخناكم موجفين سللتم علينا سيفا كان في ايماننا و حششتم علينا نارا اقتد حناها علي عدونا و عدوكم، سيفا كان في ايماننا و حششتم علينا نارا اقتدحناها علي عدونا وعدوكم، فاصبحتم البا لفا علي اوليائكم ويدا لاعدائكم بغير عدل افشوه فيكم و لا لامل اصبح لكم فيهم و عن غير حدث كان منا و لا رأي تفيل عنا، فهلا - لكم الويلات - تركتمونا و السيف مشيم و الجاش طامن و الرأي لم يستحصف، و لكن استسرعتم اليها كتطايرالدبي و تداعيتم لها كتداعي الفراش، فسحقا و بعدا لطواغيت الامة و شذاذ الاحزاب و نبذة الكتاب و نفثة الشيطان و محرفي الكلام و مطفئي السنن و ملحقي العهرة بالنسب، المستهزئين الذين جعلوا القرآن عضين. و الله انه لخذل فيكم معروف، قد و شجت عليه عروقكم و تورات علين اصولكم فكنتم اخبث ثمرة، شجا للناظر و اكلة للغاصب الا فلعنة الله علي الناكثين الذين ينقضون الايمان بعد توكيدها و قد جعلوا الله عليهم كفيلا، الا و ان الدعي ابن الدعي قد ركز منا بين اثنتين بين الملة - السلة - و الذلة و هيهات منا الدنيئة - الذلة - يأبي ذلك الله و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و انوف حمية و نفوس ابية ان نؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام و اني زاحف اليهم بهذه الاسرة علي كلب العدو - قلة العدد - و كثرت العدو


و خذلة الناصر.

اي مردم، ننگ وخواري و حسرت بر شما كه با اشتياق مرا به سوي خود خوانديد و هنگامي كه فرياد و درخواست شما را اجابت كردم و به سوي شما آمدم، شمشيرهاي خود را به روي ما كشيديد و آتش فتنه اي را كه دشمنان ما و شما افروخته بودند شعله ور ساختيد، بر ضد دوستان و رهبران خود به پا خاسته ايد و براي ياري دشمنانتان آماده شده ايد، بي آنكه دشمن شما به سوي عدالت گام بردارد و يا اينكه به آرزو و درخواستي از شما عمل كند، جز سود حرامي از دنيا كه سهم شما شده است و زندگي پست و پر ذلتي كه به آن دل بسته ايد. اگر از شما پرسيده شود كه چرا اين گونه با ما مي جنگيد، آيا مي توانيد ادعا كنيد كه ما در دين بدعتي نهاده ايم، يا در پاسداري از دين جدمان پيامبر خدا خطايي از ما ديده شده است؟ پس چگونه نابودي و تباهي از آن شما نباشد كه از ما رويگردان شده و رهايمان ساخته ايد و به لشكر دشمن پيوسته و پرچم دشمني و جنگ افراشته ايد. چرا كه زمان كه شمشيرها در نيام و دلها آرام و انديشه ي دشمن خام بود ما را رها نكرديد، بلكه سيل ملخ و انبوه پروانه ها هجوم آورديد؟

نابود شويد، اي بردگان كنيز، بازماندگان احزاب، كفر و تباهي رها كنندگان قرآن و عاملان شيطان، متعصبان در گناه و تحريف كنندگان كتاب خدا، خاموش كنندگان سنت و قاتلان فرزندان و جانشينان پيامبر، ناپاكان پدرناشناس! آزاردهنده ي مؤمنان و ياران راستين رهبران باطل كه دين را به بازي گرفته اند


و قرآن را رها و پاره پاره مي كنند. چه زشت است آنچه فرستادند (اعمال زشت) و عذاب ابدي را جايگاه هميشگي خود ساختند. اي جنگج افروزان، امروز كار شما به جايي رسيده كه دشمنان ما را ياري مي كنيد و از ياري ما سر مي پيچيد؟!

چرا اين گونه نكنيد؟ كه به خدا سوگند بي وفايي شما شهره ي روزگاران است و بنياد هستي شما به بي وفايي استوار و نهال جانتان از آن «بي وفايي» سيراب و قلبتان بر آن سرشته و سينه هاي شما بر بي وفايي آرام گرفته است. شما تلخ ترين ميوه ي درختي هستيد كه چون باغبان آن در دهان گذارد راه گلويش را مسدود و چون غاصب آن را در كام نهد گوارا و خوش طعمش مي يابد. آگاه باشيد لعنت خدا بر ستمگران پيمان شكني است كه پس از استوار كردن پيمان خود آن را مي شكنند. شما بر عهد و پيمانتان خدا را كفيل گرفتيد در حالي كه ستم پيشه هستيد.

بدانيد كه آن انسان پدرناشناس بر دو امر پافشاري كرده است، بين شمشير كشيدن و تن به خواري سپردن، اما اين خواري و زبوني از ما بسيار دور است و خدا و رسول او خواري را بر ما نمي پسندند و مؤمنان و دامنهاي پاكي كه ما را پرورده اند به آن رضايت نمي دهند. بردگي همراه با اطاعت فرومايگان آن قدر ارزش ندارد كه از به خاك افتادن به همراهي رادمردان براي آن بتوان گذشت.

به خاك افتادن آزاد مردان سرآمد چه حسني ندارد كه از آن بتوان گذشت؟ اطاعت سفلگان چه ارزشي دارد كه نتوان رهايش ساخت؟


بدانيد كه حجت را بر شما تمام كردم و راه عذر را بر شما بستم و سرانجام كار شما را بيم دادم، و اكنون كه ياران مرا رها كرده اند من با همين تعداد كم از خانواده ام باجمعيت فراوان شما مي جنگم.»

سپس اين اشعار را خواند:



فان نهزم فهزامون قدما

وان نغلب فغير مغلبينا



و ما ان طبنا جبن ولكن

منايانا و دولة آخرينا



اذا ما الموت رفع عن اناس

كلا كله اناخ بآخرينا



فافني ذالكم سروات قومي

كما افني القرون اولينا



فلوخلد الملوك اذن خلدنا

ولو بقي الكرام اذن بقينا



فقل للشامتين بنا افيقوا

سيلقي الشامتون كمالقنا [3] .



اگر پيروز شويم كه تازگي ندارد م همراه پيروز بوده ايم و اگر هم شكست خوريم ما را شكست خورده نمي نامند.

ترس در سرشت ما راهي ندارد ولي حفظ كردن روحيه ي افراد با مرگ آنها منافات ندارد و مرگ ما دولت بعد از ما را نويد مي دهد.

هر گاه مرگ خود را از خانه ي ما و هر خانه اي بلند كند به دروازه ي ديگري خواهد خواباند.

كسي در دنيا نخواهد ماند و پيك مرگ خبر نيستي را به همه مي رساند، همان گونه كه پيشينيان را نيز آگاه كرد.


اگر فرمانروايان مي ماندند ما هم باقي مي مانديم و اگر بقا براي آزادگان روا بود هر آينه ما هم ابدي مي شديم.

پس به سرزنش كنندگان بگوييد كه از خواب غفلت برخيزيد!

بزودي آنچه را ما ديديم شما هم خواهيد ديد.

سپس فرمود:

الا ثم لا تلبثون بعدها الا كريث ما يركب الفرس حتي تدور بكم الرحي، عهد عهده الي ابي عن جدي فاجمعوا امركم شركاء كم ثم كيدوني جميعا فلا تنظرون (اني توكلت علي الله ربي و ربكم ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها ان ربي علي صراط مستقيم). [4] اللهم احبس عنهم قطر السماء و ابعث عليهم سنين كسني يوسف وسلط عليهم غلام ثقيف يسقيهم كأسا مصبرة و لايدع فيها احدا الا قتلة بقتلة و ضربة و ينتقم لي و لاوليائي و اهل بيتي و اشياعي منهم فانهم غرونا و كذبونا و خذلونا و انت ربنا عليك توكلنا و اليك انبنا و اليك المصير.

به خدا سوگند كه شما هم بعد از ما ديري نمي پاييد و بيشتر از آنچه سواري پياده و يا پياده اي سوار شود نخواهيد ماند و روزگار سنگ آسياي مرگ را بر سر شما خواهد چرخاند و شما را سراسيمه به سوي فنا خواهد برد. پدرم از زبان رسول خدا مرا بدين روز آگاهي داده بود. اكنون امور خود را گرد آوريد و با تابعان خود همدست شويد و مرا مهلت ندهيد و آگاه باشيد كه توكل من بر خداوندجهانيان است و ديدار او را از صميم قلب خواهانم.


امام (ع) در پايان دست به دعا برداشت و ايشان را نفرين كرد:

خداوندا قطرات باران را از آنها دريغ كن [5] و قحطيهايي مانند قحطيهاي يوسف بر جانهايشان برانگيز و آن غلام ثقفي را بر آنها مسلط كن كه با جام پر از زهر آنها را سيراب سازد و از آنها احدي را نگذارد، مگر آنكه او را به قتل رساند و به جاي كشتن، كشتن و به جاي ضربت، ضربت از اينها براي من و خاندان و يارانم انتقام گيرد، چون اينها ما را دعوت كردند و دروغ گفتند و تنها گذاشتند. تو آفريدگار مايي و تنها به تو توكل مي كنم و به سوي تو روي نياز دارم و بازگشت ما به سوي توست.

با پايان يافتن سخنان امام، دلهاي مردان خدا سرشار از شور و حماسه شد و ميل همراهي و هم پروازي با شهداي بدر و احد، قلبهاي پاك ياران حسين (ع) را فرا گرفت. معلوم شد كه دنيا كوچكتر از آن است كه در مدار توجه و انديشه ي امام قرار داشته باشد و آن يگانه فرزانه جام بقا را در جاي ديگري جست و جو مي كند و هشياران كاروان حسيني نيز لذات و جذبه هاي دنيايي را به بازي گرفته اند و اين شرايط خطرناك، اوج اعتدال و آرامش و عشق و ميل آنها براي خلق حماسه اي جاويدان است كه در آن عشق، عاطفه، معرفت، و حماسه ي ابدي، و عاقبت دنياخواهي و رياست طلبي گرفتار مرگي سخت و عبرت آميز خواهد شد.



پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 45، ص 9، خوارزمي، مقتل الحسين، ج 2 ص 6.

[2] بحارالانوار، ج 45، ص 9 خوارزمي، مقتل الحسين، ج 2، ص 6.

[3] خوارزمي مقتل الحسين، ج 2 ص 7 -6 مقرم، مقتل الحسين، ص 235 - 223، حياة الامام حسين بن علي، ج 3، ص 194 - 192. کمره‏اي، يک شب و روز عاشورا ص 116 - 106.

[4] سوره‏ي «هود» آيه‏ي 56.

[5] سالها پيش خشکسالي شديدي کوفه را فرا گرفت؛ روزهايي که امام علي (ع) در مسجد کوفه اقامه‏ي نماز جماعت مي‏کرد. مردم مضطرب و نگران به سوي او رفتند و از او مدد خواستند. امام آنها را به حسين (ع) دلالت کرد. مردم در حالي که حسين در پيشاپيش آنها بود به سوي صحرا رفتند. دستهاي کوچک حسين به سوي آسمان بلند شد و اشک در چشمان پاکش حلقه زد. هنوز بانگ نيايش او قطع نشده بود که ابر سراسر آسمان را پوشاند و باراني بي‏امان باريدن گرفت. مردم شادمان و شتابان به سوي خانه دويدند و تمامي صحرا مملو از آب شد، پنداشتي درياست، اما امروز...