بازگشت

گفت و گوي حسين و زينب


پس از آنكه ارتش توحيد رفتند تا كربلا را با زمزمه هاي و مناجاتهاي خود كانون توجه اهالي آسمان كنند، زينب برادر و امام خود را ديد كه اين چنين مي سرايد:

يا دهر اف لك خليل

كم لك بالاشراق و الاصيل

من صاحب او طالب قتيل

و الدهر لايقنع بالبدليل

و انما الامر الي الجليل

و كل حي سالك السبيل

«اي روزگار، واي بر تو كه چه دوست بدي هستي در بامداران و شامگاهان، چه بسا ياران و دنيا جوياني كه آنان را كشته مي داري، آري روزگار كسي را به جاي ديگي قبول نمي كند و همانا كار به دست خداوند جليل است و هر زنده اي راه مرگ را مي پيمايد.» [1] .

اين جملات بلند چند بار بر زبان امام جاري شد و زينب طاقت از كف داد و در حالي كه خود را به برادر مي رساند فرياد برآورد:

«ليت الموت اعد مني الحياة، اليوم ماتت فاطمه (س) امي و علي (ع) ابي و حسن (ع) اخي يا خليفة الماضي و ثمال الباقي.»

«اي كاش مرگ زندگاني مرا مي ربود، امروز روزي است كه مادرم فاطمه، پدرم علي و برادرم حسن در گذشته اند، اي باقيمانده ي گذشتگان و اي پناهگاه بازماندگان.»

دختر علي (ع) اندكي بي تاب شده بود. او حسين (ع) را همه ي هستي خود مي دانست و در سيماي آسماني او تمامي عزيزان خود را مي جست، از كودكي تا امروز برادر را اين چنين نديده بود چون ديدگان امام به خواهر


افتاد، فرمود: خواهرم شيطان بردباري تو را نربايد!

زيبن گفت: پدر و مادرم فدايت باد كه در انتظار كشته شدن خود هستي، خداوند جانم را فداي تو گرداند.

در حالي كه بغض گلوي حسين را مي فشرد و چشمانش پر از اشك شده بود، گفت، اگر دست از سر مرع سنگ خوار [2] بردارند، مي خوابد. زينب فرمود: اي واي بر من كه تو را به زور و ستم مي كشند و اين قلب مرا بيشتر مي فشرد و بر جانم دشوارتر است. آنگاه بر صورت خود زد و بيهوش بر زمين افتاد. امام به چهره ي خواهر آب پاشيد و به او گفت خواهرم تقوا پيشه ساز و از خداوند آرامش و تسلي درخواست كن و بدان كه همه ي مردم زمين خواهند مرد و اهالي آسمان نيز باقي نخواهند ماند و همه چيز جز ذات حق كه زمين را به قدرت خويش آفريده است و مردم را پي از مرگ زنده مي كند، در روز رستاخيز باز خواهند گشت و او خداوند يگانه است. پدر و مادر و برادرم كه از من برتر بودند به جهان ديگر شتافتند و من از آنان و همه ي مسلمانان بايد از پيامبر خدا پيروي كنيم كه او نيز به جهان باقي شتافت. امام پس از آنكه كمي به خواهرش آرامش بخشيد خطاب به او و ساير زنان بني هاشم كه با صداي شيون زينب اجتماع كرده بودند، فرمود: اي خواهر، تو را سوگند مي دهم كه چون درگذشتم براي من گريبان چاك نسازي و چهره خراش ندهي و بانگ برنداري و كلام ناروا بر زبان نياوري و براي خود تقاضاي مرگ نكني.

در اردوگاه عمربن سعد نيز سپاهيان بني اميه در انديشه ي قساوتها، بيرحميها و غارتگريهاي فرداي خود بودند و نقشه هايشان را براي مثله كردن اجساد شهدا مرور مي كردند.


امام تا سپيده دم گاهي به عبادت و راز و نياز با پروردگار مي پرداخت و گاهي با اهل حرم گفت و گو مي كرد و گاه به ياران صادق خود سر مي كشيد. هنگام سحر چشم امام براي لحظاتي به خواب گرم شد، در خواب ديد سگها به آنان حمله كرده اند؛ در ميان سگها، سگي سياه و سپيد است كه درنده خويي بيشتري دارد و به طرف او هجوم آورده است... در افق رسول خدا را مي ديد كه مي فرمود: «تو شهيد امت من هستي. اهالي آسمان و افق اعلا تو را مژده مي دهند.» [3] .



پاورقي

[1] نهايةالارب، ج 7 ص 179، تاريخ طبري، ج 4 ص 318، واقعه الطف، ص 200، مقاتل الطالبين، ص 113.

[2] مرغ سنگ خوار، مرغکي کوچک به اندازه‏ي کبوتر است که به عربي «قطاة» خوانده مي‏شود.

[3] مقرم، مقتل الحسين، ص 219.