بازگشت

مشعرالحرام حسين


پس از رد و بدل شدن سخنان، مقرر شد آن شب را كه شب دهم محرم الحرام سال 61 هجري بود به اهل بيت پيامبر مهلت دهند [1] آرام آرام التهاب فروكش كرد و امام همراه با ساكان صراط مستقيم و بهترين بندگان عالم و عارف خدا، در انديشه ي ديدار جمال حق بودند. مهتاب شب دهم محرم محو مناجات و نماز و نجواي عاشقان اردوگاه حسيني بود، گويي راز و نيازشان تنها حلقه هاي پيوندن ناسوت و ملكوت است.

امام (ع) دستور داد كه خيمه ها را به هم نزديكتر كنند و طنابهاي خيمه ها را به يكديگر متصل سازند. پستي و بلنديهاي بررسي شد تا مجال نفوذ جنايتكاران غارتگران اموي به خيمه ها گرفته شود.

پس از انجام مقدمات، در حاشيه ي خيمه هاي اردوگاه يكتاپرستي خندقي حفر شد تا خيمه هاي زنان و كودكان در امنيت باشد. داخل خندق هيزم ريختند. در تمامي مراحل كار، نافع بن هلال امام را همراهي مي كرد. [2] .


با آرام شدن اوضاع، بندگان صالح خدا به نيايش و سخنان امام هدايت خود گوش فرادادند.

بر خداوند- تبارك و تعالي - بهترين ثنا رامي فرستيم، و او را در خوشي و ناخوشي ستايش مي كنم، پروردگارا تو را ستايش مي كنم كه ما را بها پيامبري كرامت بخشيدي و به ما قرآن آموختي و علم دين را ارزاني داشتي و براي ما گوش و چشم و دل آفريدي، خداوندا ما را از سپاسگزاران خود قرار ده. من ياراني بهتر از ياران خود نمي دانم و خانداني نيكوتر و مصرتر بر صله ي رحم از خاندان خود نمي شناسم، خداوند به همه ي شما از سوي من پاداش نيك عنايت فرمايد. همانا گمان من اين است كه فردا، روز رويارويي ما با اين جماعت است، من به همه اجازه دادم و همگان با رضا و خشنودي من برويد و حقي از من بر شما نخواهد بود. اينك شب شما را فرا گرفته است، آن را مركب خود سازيد و برويد و هر يك از شما دست يكي از افراد خاندان مرا بگيريد و در اين سرزمين، در روستاها و شهرها پراكنده شويد تا خداوند گشايشي رساند، اي قوم فقط در جست و جوي ديگران دست برمي دارند. [3] .

سخنان امام جانهاي اهالي عشق را گداخت، آنهايي كه مانده بودند زينتهاي عرش خداوندي بودند كه در آرزوي شهادت لحظه شماري


مي كردند و جايي جز كوي حسين (ع) نداشتند. برادان، پسران و هر كدام از بني هاشم سخن گفتند و عباس نخستين كسي بود كه سخن گفت:

«لم نفعل؟ انبقي بعدك؟ لا ارنا الله ذالك ابدا.»

«براي چه اين كار را انجام دهيم؟ فقط براي شما همان شهادت مسلم كافي است شما را اجازه دادم تا برويد.

آنان پاسخ دادند: مردم چه خواهند گفت؟ مي گويند: سرور و بزرگ خود و پسر عمويمان را كه بهترين عموها بودند رها كرديم و همراه آنان يك تير نينداختيم و شمشير و نيزه اي نزديم و نمي دانيم چه كردند، به خدا سوگند چنين نخواهيم كرد، بلكه جان و مال و خاندان خود را فداي تو مي سازيم و همراه تو جنگ مي كنيم تا در جايگاه تو با تو وارد شويم و خداوند زندگي پس از تو را روسياه و زشت گرداند. [4] .

سپس مسلم بن عوسجه اسدي برخاست و گفت: آيا ما تو را رها كنيم و نتوانيم در پيشگاه خداوند براي ادا نكردن حق تو عذري موجه داشته باشيم، به خدا سوگند از تو جدا نمي شوم تا آنكه نيزه ي خود را در سينه ي آنها بشكنم و تا هنگامي كه دسته ي شمشيرم در دستم باشد به آنان ضربه مي زنم، به خدا سوگند اگر اسلحه براي جنگ كردن با آنان نداشته باشم آن قدر بر آنها سنگ خواهم پراند ك در دفاع از تو كشته شوم.

آنگاه سعدبن عبدالله حنفي گفت: به خدا سوگند تو را رها نمي كنيم تا آنكه خداوند بداند كه در غياب رسول خدا (ص) حرمت او را در وجود تو حفظ كرديم، به خدا سوگند اگر بدانم كشته مي شوم و باز زنده مي شوم و


سپس زنده مي سوزم و خاكسترم بر باد داده مي شود و اين كار هفتاد بار بر من تكرار مي شود باز از تو دست بر نمي دارم، تا جان در دفاع از تو دهم، چرا چنين نكنم كه فقط يك بار كشته شدن است و سپس كرامت و سعادتي بي پايان كه هرگز سپري نمي شود.

زهيربن قين گفت: به خدا سوگند دوست دارم كه كشته و سپسي زنده شوم و باز كشته شوم، و هزار بار اين چنين كشته شوم تا خدا با كشته شدن من بلا را از اين جوانمردان خاندانت بگرداند. [5] .


پاورقي

[1] نهاية الارب، ج 7 ص 177، وقعة الطف، ص 196 - 195، مقتل الحسين، ج 31، ص 250.

[2] انساب الاشراب، ج 3 ص 186، البداية النهاية، ج 8 ص 177 و حياة الامام الحسين، ج 3 ص 174.

[3] نهاية الارب، ج 7 ص 177، وقعة الطف، ص 197، تاريخ طبري، ج 4 ص 137، بحارالانوار، ج 44 ص 316.

[4] نهاية الارب، ج 7 ص 178 - 177 تاريخ طبري، ج 4 ص 138، ارشاد مفيد، ج 2، ص 94 - 93، وقعة الطف، ص 199.

[5] بهاية الارب، ج 7 ص 178.