از شگفتيهاي روزگار
يكي از شگفتيهاي روزگار، عشق و مهر و صفاي وصف ناپذيري بود كه ميان سردار سپاه شهيدان با پيشواي آنان بود.
او به سالارش، حضرت حسين عليه السلام نه تنها به عنوان برترين برادر كه به عنوان سمبل و الگو و تبلور حق و عدالت و امام راستين و آسماني مي نگريست. جان ناقابل
خويش را براي او و اهداف بلند او مي خواست.
نگرشي دقيق به سخنان او و نيز تعمق در اشعار، رجزهاي پرشور و شعارهاي حماسه ساز او و نيز عملكردش اين واقعيت را به خوبي ترسيم مي كند.
اوست كه در ميدان جهاد خطاب به خويشتن مي گويد:
يا نفس من بعد الحسين هوني...
هان اي نفس! اگر بخواهي پس از شهادت حسين در دنيا زندگي كني، ذلت و خفت بر تو باد.
و نيز فرياد مي كشد كه:
نفسي لسبط المصطفي اطهر وقي...
جانم فداي جان پاك فرزند پيامبر برگزيده ي خدا.
و نيز آنگاه كه دستش را نثار حق مي كند چنين مي سرايد:
و الله ان قطعتم يميني...
به خداي سوگند! اگر دست راست مرا ببريد، هماره از دين و پيشواي آسماني و راست كردارم حسين عليه السلام، حمايت خواهم كرد.
و نيز هنگام سخن گفتن با سالارش اينگونه شروع مي كند:
فداك روح اخيك لقد ضاق صدري...
و آنگاه كه با آن مشكلات سهمگين وارد فرات مي گردد و از شدت تشنگي آب را به دهان نزديك مي كند، به ناگاه تشنگي سالارش را به ياد آورده و مي گويد:
تالله ما هذا فعال ديني...
نه! به خداي سوگند كه راه و رسم من، چنين كاري را نمي پسندد. و آنگاه آب را بر روي آب مي ريزد و نمي نوشد.
آري بخاطر اين شايستگي ها و ويژگيهاي سردار سپاه شهيدان بود كه حسين عليه السلام به او سخت بهاء مي داد، تا آنجايي كه به هنگام اجازه خواستن او براي جهاد و رفتن به ميدان دفاع، فرمود:
«برادرم! با رفتن تو اركان سپاه حق در هم فرو مي ريزد».
و نيز او را شايسته اين مهر و محبت مي نگرد كه جان گرامي خويش را فداي او مي سازد و با او اينگونه سخن مي گويد:
اركب بنفسي انت يا اخي حتي تلقاهم... [1] .
و در كنار پيكر غرق در خون او سخني بر زبان مي آورد كه جايي بر زبان نياورده است.
اخي الان انكسر ظهري و قلت حيلتي...
پاورقي
[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 315.