بازگشت

حسين و يارانش در شب عاشورا


هنگامي كه شب پرخاطره ي عاشورا فرارسيد، حسين عليه السلام و يارانش، همه ي شب را بيدار بودند، گاهي نماز عشق مي خواندند و گاه دست نياز به بارگاه آن بي نياز برده و آمرزش مي طلبيدند. زماني نيايش مي كردند و دعا مي خواندند ساعتي پيشاني بندگي بر آستان او نهاده و زاري مي كردند.

«ضحاك بن عبدالله مشرقي» كه از ياران آن حضرت بود و از شرارت دشمن نجات يافت و جان سالم بدر برد مي گويد:

انبوهي از سواران دشمن كه مراقب ما بودند از كنار ما عبور كردند و درست به هنگام عبور آنان، سالار نيكان گيتي، اين آيه ي شريفه را تلاوت مي نمود:

«و لا تحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين، ما كان الله ليذر المؤمنين علي ما انتم عليه حتي يميز


الخبيث من الطيب» [1] .

و كساني كه كفر ورزيده اند، نبايد تصور كنند، مهلتي كه به آنان مي دهيم برايشان نيكوست، هرگز! ما تنها به آنان مهلت مي دهيم كه بر گناه خود بيافزايند و آنگاه عذابي خفت بار خواهند داشت.

خدا بر آن نيست كه ايمان آوردگان را به همين حالي كه بر آن هستيد، وانهد بلكه بر آن است تا پليد را از پاك جدا سازد...

اين تلاوت قرآن را يكي از سپاهيان اموي شنيد و گفت:

به پروردگار كعبه سوگند! كه ما همان پاكيزگانيم كه از شما جدا شده ايم.

من كه او را شناختم به «برير» گفتم: دوست من! مي داني اين عنصر بي خرد كيست؟

گفت: نه

گفتم: اين روسياه «ابوحرب، عبدالله بن شهر» است.

و او را از پيش مي شناختم كه مسخره گو و دلقك منش و بسيار جسور و بي باك و تروريست بود. و «سعيد بن قيس» كه از جانب استاندار كوفه، فرماندار منطقه بود، بارها او را بخاطر دست يازيدن به پليدي و جنايت به زندان افكنده بود.

«برير» او را ندا داد و گفت: هان اي بدكار! تو هستي كه خداي يكتا، تو را در زمره پاكيزگان قرار داده است؟

«ابوحرب» ايستاد و گفت: تو كه هستي؟

پاسخ داد: من «برير» [2] هستم.


گفت: انا لله!! اين بر من سخت گران است كه تو «برير» باشي! به خداي سوگند! نابود شدي، اي «برير» تو در اردوگاه حسين چه مي كني؟

برير گفت: «أباحرب»! آيا هنگام آن نرسيده است كه از گناهان خويش بازگردي و بسوي پروردگارت روي توبه آوري؟ خودت نيك مي داني سوگند به خدا باد كه ما در اردوگاه پاكان و پاكيزگانيم و شما همگي پليدان و آلودگان و شقاوت پيشگان!

«ابوحرب» با ريشخند گفت: درست است من نيز به اين سخن تو گواهي مي دهم.

من به او گفتم: «اباحرب» پس چرا آگاهي ات سودي به حالت نمي بخشد؟

گفت: فدايت گردم! اگر من بسوي خدا روم! پس چه كسي همپالگي «يزيد بن عذره» مي شود؟ او اينك در اينجا به همراه من است.

«برير» گفت: خداي ديدگانت را زشت و خودت را روسياه گرداند كه هنوز هم بي خردي! و او ركاب كشيد و از ما دور شد. [3] .



پاورقي

[1] سوره‏ي 2، آيه‏ي 178.

[2] نامبرده بزرگ قران‏پژوهان و تلاوت‏کنندگان قران در کوفه و مردي عبادت‏پيشه و پارسا بود. نخستين بار است که نامش در رويداد جانسوز کربلا آمده، اما چگونگي پيوستن‏اش به سالار شايستگان بيان نشده است. او نخستين مجاهدي بود که براي پيکار با باطل بپا خاست اما حسين عليه‏السلام او را نشاند.

او همان کسي است که به «عبدالرحمن انصاري» گفت: به خداي سوگند کساني که مرا مي‏شناسند، مي‏دانند که من نه در جواني بيهوده‏گرايي و بيهوده‏گويي را دوست مي‏داشتم و نه در پيري، اما اينک به خداي سوگند از آنچه ديدار خواهيم نمود، خرسندم؛ به خداي سوگند ميان ما و نعمت جاودانه خدا و حوريان بهشت فاصله‏اي جز اين نيست که اين ددمنشان با شمشيرهاي حق‏ستيز خود بر ما هجوم آورند و دوست دارم که بر ما سخت گيرند. او هماره بر ستم عثمان به خويشتن انتقاد مي‏کرد و معاويه را گمراه و گمراهگر مي خواند، و اميرمؤمنان را تنها امام راستين و پيشواي بر حق وصف مي‏نمود. او با عنصر تبهکاري از سپاه اموي که يزيد بن مغفل نام داشت بر درست بودن اين مفاهيم و عقيده و ايمانش مباهله کرد و خداي را خواند که هر کدام از دو تن بر باطل‏اند به دست آنکه بر راه درست است کشته شود و آنگاه نبرد را آغاز کرد و طرف را به خاک هلاک افکند. و بدينسان هم درستي عقيده و راه رسم خويش را نشان داد و هم دشمن را به کيفر شقاوتش رساند. تاريخ طبري، ج 5، ص 423 و 429 و 431.

[3] اين خبر را ابومخنف از عبدالله بن عاصم و او از ضحاک بن عبدالله مشرقي آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 421.