بازگشت

نماز و تلاوت قرآن


در اين ميان، «عباس» نزد سالارش باز آمد و پيام «عمر بن سعد» را به آن حضرت رسانيد. حسين عليه السلام به او فرمود عباس من! اينك بسوي آنان بازگرد و اگر توانستي هجوم آنان را تا بامداد فردا به تأخير افكن و شرارتشان را امشب از ما بازدار، بدان اميد كه در اين آخرين شب، در پيشگاه پروردگارمان نماز گذاريم و او را بخوانيم و نيايش


كنيم و از او آمرزش و بخشايش بطلبيم. خدا خود مي داند كه من چقدر نماز در بارگاه او، تلاوت كتاب انسان ساز او، دعا و نيايش بسيار و آمرزش خواهي از او را دوست مي دارم.

بدينسان حسين عليه السلام مي خواست سپاه شوم اموي را در آن شامگاه به عقب براند، تا افزون بر نماز و نيايش، كار خويش را براي فردا تدبير، و سفارش و وصيت هاي خويش را به خاندانش بازگويد.

«عباس» شتابان از راه رسيد و گفت: هان اي قوم! حسين عليه السلام از شما مي خواهد كه در اين شامگاه به اردوگاه خويش بازگرديد تا در اين مورد بينديشد، چرا كه تاكنون ميان شما و او اين سخن و ديدگاه مطرح نبوده است، و به خواست خدا بامداد فردا يكديگر را ديدار خواهيم كرد و به شما پاسخ خواهيم داد كه آنچه را مي خواهيد و ما را براي پذيرش آن زير فشار نهاده ايد به آن، تن خواهيم سپرد و يا آن را مردود اعلان خواهيم كرد.

«عمر بن سعد» پس از دريافت پاسخ حسين عليه السلام رو به «شمر» كرد و گفت: نظر شما چيست؟

او گفت: شما فرمانده سپاهي، نظر، نظر شماست.

گفت: مي خواستم فرمانده شما نباشم! آنگاه رو به مردم كرد و گفت: شما چه مي انديشيد؟

«عمرو بن حجاج زبيدي» گفت: سبحان الله! به خداي سوگند! اگر اينان از مردم «ديلم» بودند و اين خواسته را داشتند، بر تو زيبنده بود كه به خواسته آنان پاسخ مثبت دهي!

و «قيس بن اشعث» [1] نيز گفت: خواسته آنان را پذيرا باش. به جان خودم سوگند باد


كه بامداد فردا با تو كارزار خواهند كرد.

«عمر» گفت: به خدا اگر مي دانستم چنين خواهند كرد امشب را به آنان مهلت نمي دادم. [2] .

از چهارمين امام نور است كه فرمود: در اين هنگام پيكي از سوي «عمر بن سعد» نزد ما آمد و در جايگاهي كه صدايش به همه مي رسيد ايستاد و گفت: به شمايان تا فردا مهلت مي دهيم؛ اگر به فرمان حكومت گردن نهاديد و تسليم شديد، شما را بسوي امير گسيل خواهيم داشت، و اگر سرباز زديد شما را رها نخواهيم ساخت. [3] .


پاورقي

[1] او در روز عاشورا سرکرده بخشي از دو قبيله «ربيعه»؛ و «کنده» بود. همو بود که حوله‏ي حسين عليه‏السلام را که از پشم و ابريشم بود، به غارت برد و پس از آن به «قيس حوله‏اي» شهرت يافت.

پس از شهادت حسين عليه‏السلام به همراه شمر و عمرو بن حجاج و عزرة بن قيس سر مقدس آن حضرت را به «عبيدالله» بردند. نامبرده برادر محمد بن اشعث، قاتل مسلم و برادر «جعده» قاتل حضرت مجتبي عليه‏السلام است. تاريخ طبري، ج 5، ص 422 و 453 و 456 و 458 و 468.

[2] اين خبر را، ابومخنف از «حارث بن حصيره» و او از «عبدالله بن شريک عامري» آورده است. طبري، ج 5، ص 415 و ارشاد، ص 23.

[3] اين روايت را نيز به ترتيب «ابومخنف» از «حارث...» و او از «عبدالله...» و او نيز از امام سجاد عليه‏السلام آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 417.