بازگشت

امان نامه عبيدالله


در آن شرايط بحراني بود كه شمر بسوي ياران حسين عليه السلام آمد و هنگامي كه نزديك شد، ايستاد و فرياد برآورد كه:

أين بنو اختنا؟

فرزندان خواهر ما كجايند؟

فرزندان رشيد اميرمؤمنان؛ عباس، جعفر، عبدالله و عثمان گام به پيش نهادند و گفتند: مالك و ما تريد؟

بگو! كارت چيست؟ و چه مي خواهي؟

گفت: انتم - يا بنو اختي - آمنون.

شما اي فرزندان خواهرم! در امنيت كامل هستيد و كسي با شما كاري ندارد!

آن جوانان غيرتمند و آگاه گفتند:

لعنك الله و لعن أمانك! لئن كنت خالنا، أتؤمننا و ابن رسول الله لا امان له!

خداي باران لعنت خود را بر تو بباراند اگر دايي ما هستي، آيا تو براي ما امان نامه آورده اي و مي گويي ما در امنيت هستيم اما در همين حال فرزند گرانمايه ي پيامبر خدا از شرارت و شقاوت شما و اميرتان در امان نيست.

و نيز آورده اند كه: «عبدالله بن ابي محل كلبي» امان نامه اي را از «عبيد» براي فرزندان «ام البنين» گرفت و بوسيله ي غلام خويش «كزمان» به كربلا فرستاد. هنگامي كه فرستاده ي او


نزد آنان رفت و گفت: اين امان نامه را دايي شما برايتان فرستاده است، آن جوانان آگاه و پرشور با متانت و شهامت وصف ناپذيري گام به پيش نهادند و خروشيدند كه:

اقري خالنا السلام و قل له: أن لا حاجة لنا في امانكم، امان الله خير من امان ابن سمية [1] .

به دايي ما سلام برسان و بگو: ما نيازي به امان شما نداريم. چرا كه امان و امان نامه ي آفريدگار تواناي هستي كجا و امان نامه ي پسر سميه كجا؟!


پاورقي

[1] ارشاد، ص 220؛ تذکره، ص 249.