ديدار ابن سعد با سالار شايستگان
كار به اينجا رسيد، حسين عليه السلام «عمرو بن قرظه انصاري» را نزد «عمر بن سعد» گسيل داشت و به او پيام داد كه امشب در ميان دو اردوگاه، مرا ديدار كن.
ساعت مقرر، «عمر بن سعد» با شماري حدود بيست سوار به نقطه ي مورد نظر آمد و حسين عليه السلام نيز بسان او حركت كرد. هنگامي كه به يكديگر رسيدند پيشواي عدالتخواهان به ياران خويش دستور داد تا دور شوند و او را با «عمر بن سعد» تنها گذارند و فرمانده سپاه اموي خود نيز چنين كرد.
گفتگوي آن دو بسيار شد و به گونه اي سخن به طول انجاميد كه پاسي از شب رفت، و آنگاه هر كدام به همراه ياران خويش به اردوگاه خود بازگشتند.
آنچه در آن ديدار محرمانه طرح شده بود، ناگفته ماند. و مردم در مورد آنچه ميان سالار شايستگان و فرمانده سپاه اموي گذشت براساس پندار خود سخن گفتند.
براي نمونه: مردم مي پنداشتند كه پسر پيامبر به «عمر بن سعد» فرموده است كه: برخيز تا دو نيرو را در همين جا واگذاريم و با هم نزد «يزيد» برويم.
و او پاسخ داد: اگر چنين كنم خانه ام را ويران خواهند ساخت.
حسين عليه السلام فرمود: من خانه ات را همانگونه كه بود مي سازم.
او گفت: بوستانها و املاك كشاورزي ام را مصادره خواهد نمود.
فرمود: از داراييهاي خويش در حجاز، بهتر از آنچه بردند به تو خواهم داد.
اما اين براي عمر بن سعد خوشايند نبود و نپذيرفت.
اين پندارهاي مردم بود، و آنان بي آنكه از آن نشست محرمانه چيزي بشنوند و بدانند، اين گونه مي گفتند و اين بافته ها در ميانشان مي گشت.
و نيز افزون بر پندارهايي كه رفت، مي گفتند: سالار شايستگان به «عمر بن سعد» فرمود: شما يكي از سه پيشنهاد را از من بپذيريد.
1 - يا راه را بازگذاريد تا از همان راهي كه آمده ام دگرباره به همانجا بازگردم.
2 - يا بروم و دست و در دست «يزيد» نهم تا او در اين مورد ديدگاه خويش را
بازگويد.
3 - و يا مرا به يكي از مرزهاي جهان اسلام بفرستيد تا بسان مردم مرزنشين مسؤوليتهاي خويش را پذيرا و از حقوق مرزنشينان بهره ور گردم. [1] .
«عقبة بن سمعان» در اين مورد مي گويد:
من، از «مدينه» تا «مكه»، و از آنجا تا «عراق» حسين عليه السلام را همراهي كردم و تا شهادت آن بزرگوار با وي بودم و تمامي سخنان او را در كران تا كران اين سفر از مدينه گرفته تا مكه و عراق و در اردوگاه تا لحظات شهادت، همه و همه را شنيدم، اما سوگند به خداي يكتا كه آنچه را مردم پنداشتند و بافتند، از آن حضرت نيست. آن گرانمايه ي عصرها و نسلها هرگز نفرمود بگذاريد بروم و دست در دست «يزيد» نهم.
و نفرمود كه: مرا به يكي از مرزهاي جهان اسلام گسيل داريد، هرگز چنين نبود بلكه او فرمود:
دعوني فلأذهب في هذه الارض العريضه حتي ننظر ما يصير امر الناس.
بگذاريد تا در اين زمين پهناور و گسترده خدا راه سپارم تا بنگرم كه فرجام كار اين جامعه و مردم به كجا مي كشد. [2] .
پاورقي
[1] اين مطلب، چيزي است که محدثان برآنند و آن را «مجالد بن سعيد» و «صعقب بن زهير» و ديگران روايت کردهاند و طبري نيز از ابومخنف آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 413.
[2] اين نکته را ابومخنف از «عبدالرحمن بن جندب» و او نيز از «عقبة بن سمعان» آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 413؛ تذکره ص 248.