پيشنهادي ديگر
آنگاه «طرماح» به سالار شايستگان نزديك شد و گفت: سالار من به خداي سوگند هر چه مي نگرم چندان يار و ياوري برايت نمي نگرم، اگر جز همين كساني كه اينك رويارويي تو ايستاده و شما را زير نظر دارند به پيكارت برنخيزند، آنان را بسنده اي، اما به شما گزارش كنم كه يك روز پيش از حركت خود از كوفه انبوه انبوه گردآورده شدگان را ديدم كه آنان را براي پيكار با شما سازمان مي دادند. از اين رو تو را به خداي سوگند كه اگر مي تواني گامي به پيش ننهي و يك وجب بسوي كوفه نروي، چنين كن و اگر مي خواهي در شهري فرود آيي كه خدا جانت را از گزند اين تجاوزكاران مصون دارد تا شرايط جديد و كار خويش را مورد ارزيابي ديگر قرار دهي و بيانديشي كه اينك چاره كار چيست؟ درنگ مكن، و يا حركت كن تا تو و همراهانت را به كوهستانهاي تسخيرناپذيري كه در منطقه ما هست راه نمايم و خود خواهم بود تا شما را در دهكده ي مورد نظر فرودآورم.
حسين عليه السلام فرمود: خداي تو و قبيله ات را پاداش نيكو عنايت فرمايد واقعيت اين است كه ميان ما و مردم اين منطقه عهد و سخني است كه با وجود آن، نه مي توانيم از راه خويش بازگرديم و پيمان را ناديده گيريم و نه مي دانيم فرجام كار ما و آنان به كجا خواهد انجاميد.
اينجا بود كه «طرماح» با آن حضرت وداع كرد و گفت:
خداي توانا شرارت آدميان و جنيان را از شما برطرف سازد [1] و آن حضرت نيز راه
خود را پيمود تا به «قصر بني مقاتل» رسيد.
پاورقي
[1] ابومخنف از «جميل بن مريد» و او از «طرماح» آورده است و ادامهي گزارش اين گونه است که طرماح ميافزايد: واقعيت اين است که من براي خاندانم از کوفه مواد خوراکي و وسايل و امکانات زندگي فراهم ميکنم و ادارهي آنان را به عهده دارم. اينک بسوي آنان ميروم و ضروريات زندگيشان را تحويل آنان داده و بازميگردم و تا آخرين لحظه با شما خواهم بود.
حسين عليهالسلام فرمود: اگر بر اين انديشهاي برو و درنگ مکن! رحمت خدا بر تو باد!
طرماح ميگويد: به سرعت نزد خاندانم رفتم و کار آنان را سامان بخشيدم و پس از هماهنگي با آنان و وصيت، بيدرنگ آمدم اما با رسيدن به نزديک کربلا خبر جانسوز شهادتش به من رسيد و دردمندانه بازگشتم. تاريخ طبري، ج 5، ص 406.