ليست 1
در ليست نخست كساني هستند كه در كربلا و در جريان رويدادهاي پيش و پس از آن حضور داشته و رويدادها را بطور مستقيم به «ابومخنف» گزارش كرده اند كه عبارتند از:
1- ثابت بن هبيره
نامبرده جريان شهادت «عمر بن قرظه انصاري» و برادر او «علي بن قرظه» را روايت كرده است.
اين راوي، تنها همين يك خبررا در حادثه ي جانسوز عاشورا دارد و نگارنده در كتابهاي رجالي به نام و ياد و تعريف و تمجيدي از او بر نخورده است.
گزارش او اينگونه است: قال «ابومخنف» عن «ثابت بن هبيره»: فقتل عمرو بن قرظه بن كعب...
و عمرو... نيز در پيكار قهرمانانه ي ياران حسين حضور داشت و به شهادت رسيد.
روشن است كه ظاهر روايت نشانگر حضور نامبرده در كربلا و روايت بدون واسطه است.
2- يحيي بن هاني بن عروه
او جريان شهادت «نافع بن هلال جملي» را بدون واسطه ي به «ابومخنف» روايت كرده است. متن روايت اين است.
«حدثني يحيي... ان نافع... كه گزارش مستقيم است.
«يحيي»، خواهرزاده ي «عمرو بن حجاج زبيدي» يكي از فرماندهان سپاه شوم اموي است و مادرش «روعه» دختر «حجاج زبيدي» مي باشد. [1] .
او به همراه دايي خويش به كربلا آمد و در اردوگاه شوم اموي حضور داشت و جريان شهادت «نافع» را او گزارش كرده است. نامبرده گفتار دايي گمراه خويش را در روز عاشورا شنيد كه پس از شهادت «نافع» به سپاه شوم خويش سخن مي گفت و ضمن هشدار از جنگ رويارو، آنان را به سنگباران ساختن سالار شهيدان و ياران او تحريك مي كرد. [2] .
و نيز همين «يحيي» سخن شرربار دايي گمراه خويش را به «عبدالله بن مطيع» فرماندار «عبدالله بن زبير» روايت مي كند و او را بر پيكار با «مختار» برمي انگيزد و سرانجام اينكه نامبرده به همراه دايي اش بر ضد «مختار» پيكار نموده است. [3] .
در ميان رجال شناسان، «ابن حبان» او را از راويان مورد اعتماد ياد كرده است.
«قطني» مي گويد: به او و گفتار او استدلال مي شود.
«نسايي» او را مورد اعتماد مي شمارد.
«ابوحاتم» مي افزايد كه: او از بزرگان مردم كوفه بود.
و «شعبه» مي گويد: همانگونه كه در «تهذيب التهذيب» نيز آمده است او در اين مورد، بزرگ مردم كوفه بود.
3- زهير بن عبدالرحمن...
او داستان شهادت «سويد بن عمر» را گزارش مي كند. ابومخنف از او مي آورد كه: حدثني... قال: كان... [4] .
از او تنها همين يك خبر رسيده است و در مورد بيوگرافي او چيزي نيافتيم.
پاورقي
[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 363.
[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 435.
[3] تاريخ طبري، ج 6، ص 28.
[4] تاريخ طبري، ج 5، ص 446.